دیشب اتفاقی افتاد و من متهم شدم به اینکه اروپائی فکر می کنم ؛ البته یک نیمچه راهنمائی دادم هااا !! و بعد به یک نتیجه سرپائی رسیدیم مبنی بر اینکه بانو دارد به روش آمریکائی ها دارد فکر می کند !!! شما چطور !؟
- ۳ نظر
- ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۸
دیشب اتفاقی افتاد و من متهم شدم به اینکه اروپائی فکر می کنم ؛ البته یک نیمچه راهنمائی دادم هااا !! و بعد به یک نتیجه سرپائی رسیدیم مبنی بر اینکه بانو دارد به روش آمریکائی ها دارد فکر می کند !!! شما چطور !؟
دیشب خانه مادر بودیم برای شام و طبق معمول بقیه هم آمده بودند و دورهمی تا نیمه شب خوش گذراندیم ؛ وقتی آنجا هستیم ابتدا من کمی تی وی نگاه می کنم و بعد هر کسی با بغل دستی اش مشغول می شود و آخر سر همه را پای یک صحبت دورهمی که غالبا یادی از قدیم است جمع کرده و بعد اختتامیه و غزل خداحافظی !!
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بیشه ای دور سیره ای پر می شوید
یا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود پای
سپیداری تا فروشوید اندوه دلی
دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب
زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دوبرابر شده است
چه گوارا این آب
چه زلال این رود
مردم بالا دست چه صفایی دارند
چشمه هاشان جوشان گاوهاشان شیرافشان باد
من
ندیدم دهشان
بی گمان پای چپرهاشان جاپای خداست
ماهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام
بی گمان در ده بالا دست چینه ها کوتاه است
مردمش می دانند که شقایق چه گلی است
بی گمان آنجا آبی آبی است
غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند
چه دهی باید باشد
کوچه باغش
پر موسیقی باد
مردمان سر رود آب را می فهمند
گل نکردنش ما نیز
آب را گل نکنیم
( سهراب سپهری )
در سالهای قبل نام من بدجوری به عنوان کسی که روی خانه را نمی بیند در رفته بود !! دلیل آن این بود که در روزهای عادی انگار کسی سرشماری نمی کرد و چون روزهای جمعه روز آمارگیری بود و من خانه نبودم ، در کوه و یا ددر بودم ، برای همین روز جمعه برایم غیبت رد می شد !! البته کمی هم حق داشتند و فقط در روزهای جمعه مهمانی و ... برگزار می شد !!
داستان مرد و بچه و خرشان را که شنیده اید !؟ وقتی خودش سوار شد یک حرفی زدند!! و وقتی بچه را بر خر نشاند یک حرفی زدند!! و وقتی دو تائی سوار شدند یک ملامت شنیدند!! و وقتی پیاده رفتند یک شماتت بارشان کردند!! و ...
صبح باید می رفتم دنبال یکسری خرید (!) ، نمی دانم اگر در اداره یا کارخانه ای مسئول خرید می شدم اینهمه به من خوش می گذشت یا نه !؟ حال و هوای خرید داشتن نعمت عظمایی است که به هر کسی نداده اند و بزرگتر از آن بی پولی است !؟ چون اگر یکی مثل من جیب پر پولی داشته باشد ، صبح تا شب اش در مراکز خرید تلف می شود ...
آیا شما نیز اگر با لحن محترمانه تری از آنچه هستید مخاطب قرار داده شوید ، کمی تا قسمتی خوشان خوشان می شوید !؟ در حاشیه کتاب جامعه شناسی نوشته است که چاپلوسی عملی ناپسند است ولی نه باندازه ی روغن نباتی ، آنهم از نوع پالم دارش !!
صبح که از خواب بیدار شدم ، حوالی ساعت 6 بود ولی تا بلند بشوم شده بود 7 !! یعنی هواپیما با آن بزرگی بخواهد بخواهد مثل من بلند بشود تاخیر 7 - 8 ساعته اصلا هم نباید بچشم بیاید !! روز تعطیل بود و یک روز خوب برای من ، تعطیل رسمی که می شود انگار برای من هم فرق می کند ... بزرگی نوشته بود " در روزهای بی باران گل مصنوعی هم به آسمان نگاه می کرد !! "
چند وقت پیش یک مطلبی می خواندم که به احتمال زیاد حاصل تحقیقات علمی و میدانی فرنگی ها بود و در آن ذکر کرده بودند که افرادی که بعد از یک دوره ی کاری سخت و فشرده بازنشسته می شوند ، بایستی در سال اول بازنشستگی یک کار تعریف شده برای خود دست و پا بکنند و نگذارند که سال اول بازنشستگی در بیکاری و بقول خودشان در فراغت بگذرد !!
متاسفانه وقت برای نوشتن پیدا نمی کنم ...