داشتم همینطور مطالب اخیرتان را می خواندم و استفاده می بردم که رسیدم به
اینجا.. اهمیتی ندادم و رد شدم ولی باز برگشتم تا بنویسم وقت و زمان این روزها
بزرگ ترین درگیری ام شده.. اصلاً بزرگ ترین مرضم شده.. سفر اخیر را نرفتم و تنها
در خانه ماندم، و هر روزش را دقیقا از 7 صبح تا 8 شب مشغول کار و کلاس بودم و اصلا
نفهمیدم دقیقا کی وارد تابستان شدم و اصلا مدت هاست معنای فراغت را فراموش کرده
ام. اما بلد نیستم به این روند زندگی ام تخفیف بدهم.. وسواس پیدا کرده ام که وقتم
دارد از دست می رود و هنوز نصف کارهایی که باید را هم نکرده ام. بیست و هشت سالگی
سخت ترین سن آدم است. اتهام ها و قضاوت ها و نصیحت ها هم هستند، بی توجهی های من
هم فقط اثرات شخصی و فردی برای خودم دارند! کم کم دارم به این حس می رسم که زمان،
فریبِ عالَمِ ماست.. سعی دارم چیزی را در دست بگیرم که شبیه هواست. دلم می سوزد که
نمی دانم چه باید کرد!! دلم می خواهد فرازمانی و عالَم های دیگر را زودتر تجربه
کنم و در این بحبوحه اینها دارد شکل مطالعات فلسفی هم به خودش می گیرد.. شاید روزی چیزی کشف
کردم و توانستم این تأسف را از کلام شما که وقت برای نوشتن نداشتید، و از جان خودم
که همیشه وقت برای دوست داشتنی هایم کم می آورم بگیرم.. این انتخابِ مدام بین
اولویت ها و خواسته ها، این اولویت بندی های مدام بین کارها و چیزها، اگر ذاتِ
عالَمِ ما نباشد شاید روزی درمانش را کشف کردم وگرنه عرفا راست می گویند که: این
جهان، تصویر توی آینه و کفِ روی آب است!!
پاسخ:
سلام کامنت پربارتان را خواندم ، برخی چیزها هستند که باید برای ما دغدغه باشند و اگر نباشند بودن ما روال خیلی بی ارزشی بخود می گیرد !! برخی چیزها هم هستند که دوست دارند دغدغه بشوند تا آرزوها و هدفهای شخصیب ما رنگ جدی تری بخود بگیرد !! اگر چیزهای دوم در کنار چیزهای اول تعریف بشوند مطمئنا هم ارزش خوبی پیدا می کنند و هم اینکه با ارزشمند جلوه گر کردن خودشان ما را نسبت به چیزهای اول تنبل کرده و خودشان را جای آنها می زنند !!!! تااینجا شد دو معادله دو مجهولی که هر کسی می تواند چیزهای اول را خودش تعریف کرده و چیزهای دوم را هم خودش تعریف بکند و نمره ی دلخواهش را بگیرد ...
زمان بنظر من نباید جزو دغدغه های خاص ما بشود چون ما نسبت به انتهای آن خبری نداریم و ما در نوک ثانیه ها زندگی می کنیم و شاید صد سال دیگر و شاید لحظه ای دیگر ، پایان آن باشد !!! ولی چیدمان زندگی بطوریکه اوقات را بتوانیم کنار هم بچینیم و از اینهمه زیاد کم نیاوریم ، یکی از نشانه های موفقیت ما در زندگی خواهد بود در مدیریت زمان.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سلام
داشتم همینطور مطالب اخیرتان را می خواندم و استفاده می بردم که رسیدم به اینجا.. اهمیتی ندادم و رد شدم ولی باز برگشتم تا بنویسم وقت و زمان این روزها بزرگ ترین درگیری ام شده.. اصلاً بزرگ ترین مرضم شده.. سفر اخیر را نرفتم و تنها در خانه ماندم، و هر روزش را دقیقا از 7 صبح تا 8 شب مشغول کار و کلاس بودم و اصلا نفهمیدم دقیقا کی وارد تابستان شدم و اصلا مدت هاست معنای فراغت را فراموش کرده ام. اما بلد نیستم به این روند زندگی ام تخفیف بدهم.. وسواس پیدا کرده ام که وقتم دارد از دست می رود و هنوز نصف کارهایی که باید را هم نکرده ام. بیست و هشت سالگی سخت ترین سن آدم است. اتهام ها و قضاوت ها و نصیحت ها هم هستند، بی توجهی های من هم فقط اثرات شخصی و فردی برای خودم دارند! کم کم دارم به این حس می رسم که زمان، فریبِ عالَمِ ماست.. سعی دارم چیزی را در دست بگیرم که شبیه هواست. دلم می سوزد که نمی دانم چه باید کرد!! دلم می خواهد فرازمانی و عالَم های دیگر را زودتر تجربه کنم و در این بحبوحه اینها دارد شکل مطالعات فلسفی هم به خودش می گیرد.. شاید روزی چیزی کشف کردم و توانستم این تأسف را از کلام شما که وقت برای نوشتن نداشتید، و از جان خودم که همیشه وقت برای دوست داشتنی هایم کم می آورم بگیرم.. این انتخابِ مدام بین اولویت ها و خواسته ها، این اولویت بندی های مدام بین کارها و چیزها، اگر ذاتِ عالَمِ ما نباشد شاید روزی درمانش را کشف کردم وگرنه عرفا راست می گویند که: این جهان، تصویر توی آینه و کفِ روی آب است!!