بی حوصله اما باحال !!
دیروز شاید زیادی خسته بودم ، خوابم زیاد نچسبید !! همه جور خوابی هم دیدم و این نشان از یک روز بی حوصله می داد ، آنقدر که حال صبحانه خوردن نداشتم ... یکی دو کار نیمه تمام جوری پهلو به پهلوی هم مانده اند که انگار لاینحل هستند !!
صبح به اتفاق بانو راهی خانه شدیم ولی این اتفاق تا نیمه ی راه بود و از نیمه ی راه از هم جدا شدیم ... اول باید به یک آزمایشگاه مراجعه می کردیم !! قسمتی از مسیر را پیاده رفتیم و آزمایشگاه در طبقه سوم یک ساختمان مشرف بر خیابان بود ... نور شدیدی به درون می تابید و انعکاس ناجوری مقابل دیدم قرار داشت !! و امممما پشت پنجره دو نمای آشنا و جالب وجود داشت ، یکی بیمارستان الزهرا ( شاپور سابق ) که در وسط محوطه اش یک ساختمان دیگر داشتند کار می کردند و عدم استفاده ی صحیح از محوطه ها این روزها و در خیلی جاها شدیدا به چشم می آید( و این نیست مگر بواسطه ی ورود بحث سرعت به زندگی ها و عدم نیاز به محوطه ها و آرامش ها و ... !!! ) و نمای دوم ، چشم انداز ساختمان دبیرستان لقمان !! دوست داشتم از دبیرستان لقمان عکسی بگیرم ولی نیاز به باز کردن پنجره بود و این کار را نکردم !!
بعد از آن باتفاق بانو به میدان ساعت برگشتیم ، از خیابان جنوبی ساختمان دوری زده و وارد حیاط محوطه عمارت ساعت ( شهرداری سابق ) شدیم !! خیلی خلوت بود و آفتاب هم بر سمت مراد می تابید و ابرهایی هم در آغوش آبی آسمان غنوده بودند !!! چند تا عکس از نمای داخلی ساعت گرفتم ...
بعد وسایلی که دستم بود را به بانو سپرده و رفتم از سرویس بهداشتی مجموعه نهایت استفاده را ببرم ... بقول یکی از دوستان بهشت هشت درب دارد که یکی از آنها از سرویس بهداشتی باز می شود !!! ولی انگار ناهنجاری ها ول کن من نیستند !! وقتی وارد حجره ی فراغت شدم دیدم در کلون و دستگیره ندارد و در عوض پشت آن یک گلدان پلاستیکی گذاشته اند و تا نصفه پر آب کرده اند ، معنی و مفهوم آن این بود که برا یباز نشدن در می بایست ابتدا گلدان پر آب را با پا در پشت در می هُلندام و علی الظاهر بدترین جایگزینی بود که می توانست بفکر یک پیمانکار برسد ؛ آنهم در مرکز گردشگری شهری که پایتخت کشورهای اسلامی در سال 2018 می باشد !! چند تایی هم نثار خلبان و خدمه شهرداری شهر کردم !!!!!
پس از آن یکی دو تا عکس دیگر هم از محوطه و برج ساعت انداخته و خارج شدیم ، بانو با مادربانو تماس گرفت و سراغ او رفت تا در فریضه ی خرید در کنار ایشان باشد و من رفتم دیدن دوستی ( البته اگر بشود دشمن نامید بهترتر است !! ) که بنگاه معاملات ملکی باز کرده است و نمی دانم چرا بخشنامه کرده اند که چندشغله بودن غیرقانونی است !! وقتی تعداد زیادی از مردم کشور در تبصره قرار دارند ، چرا برای اقلیت قانون می نویسند !!؟؟ حالا مردم یا خانواده ی شهید هستند !! یا جانباز هستند !! یا خانواده ی جانباز هستند !! یا آشنای یکی از این موارد هستند !!؟؟ و با تمام وجود تبصره ها را می مکند و نه تنها حکم بازنشستگی دارند ، بلکه پروانه کسب هم می توانند بگیرند برای کارهای دوم و سوم خودشان و توجیه همه این است که فلانی سی و چند تا پست دارد !!! ای لعنت خدا به فلانی ها که بهانه داده اند دست این فلان فلان شده ها !!!! داستان از این قرار بود که کلنگی که سال 87 زمین زده شده بود برای برج های تعاونی مسکن و قرار بود 18 ماهه تحویل بشود ، در گردونه ی بدمدیریتی های تعاونی ها و بی تدبیری اداره تعاون ( که وزیرش کارش را ول کرده و به فروش نفت می پردازد و مامور جریان کشتی سانجی بود و ... !! ) در بازرسی ها و بررسی ها (!) دارد به مرز 180ماهگی می رسد و هنوز خبری نیست که نیست و هر سال یک مبلغی روی قرارداد آمده و کسی هم نیست بگوید چرا !؟!؟!؟ برای زدن یک امضا رفته بودم و در جواب سوال آن همکار قدیمی که پرسید : " چرا در جلسات و ... اعضای تعاونی مسکن شرکت نمی کنم !؟ " جواب دادم : " اصلا یادت می آید مورد و زمینه ای بوده باشد که من و تو باهم بوده باشیم !!! " گفتم که بدحوصله بودم !!
بعد از آن کمی در مغازه ی دوست دیگری بودم و قرار بود برای گرفتن جواب آزمایش بروم و این بار حدس می زدم می توانم عکسی که می خواهم را بگیرم !! یک حساب و کتاب هایی در ذهنم کرده بودم ، مخصوصا که هوا آفتابی و گرم شده بود و احتمال می دادم در آن سالن انتظار ، حالا پنجره را باز کرده اند !!
وارد ساختمان شده و دیدم هیچ کسی در سالن نیست و مرد جوانی پشت پیشخوان نشسته است ، اول به پنجره نگاه کردم و دیدم که باز است و بعد سلام دادم !! ( اگر آن آزمایشگاه با مسئولیت من کار میکرد مطمئنا ان پنجره را اصلا باز نمی کردم و یا اینکه می گفتم یک نرده ای برای جلوی آن کار بکنند !!! ) درخواستم را مطرح کردم و موبایل را بیرون کشیدم ، همزمان دوربین اش را فعال کرده و وقتی مرد جوان دنبال برگه جواب می گشت ، قدم زنان نزدیک پنجره شده و بدون اینکه تنظیماتی بکنم ( دقیقا مثل عکس های دزدکی که فوتورافچی از زنان روستائی و عشایر می گیرد !!! ) یک عکس گرفته و نگاه هم نکردم که ببینم چگونه افتاده است !! ( دزد هم که اقدام به سرقت می کند اگر اعتماد به نفس نداشته باشد ، موفق نمی شود !! ) حرکت آنقدر سریع بود که آن مرد جوان به بیش از یک تنفس نمی توانست شک بکند ، البته مورد ناهنجاری نبود و محض تست زدن این کار را کردم !! جواب را گرفته و پائین آمدم ، توی آسانسور عکس را نگاه کردم و کات کرده و در انیستا گذاشتم !!
- ۹۶/۱۲/۲۱