نیمروزی در آخر سال
توی اتوبوس نشسته بود و منتظر یکی که بغلش بنشیند و سر صحبت را باز بکند !! از سر و صدای دیشب شاکی بود !! من داشتم می رفتم بیمارستان ، برای برادرم وقت قبلی داشتیم !! البته قبل از اینکه من کنارش بنشینم سر صحبت را با راننده باز کرده بود ...
گفت : " نمی دانم چرا ما به فکر همدیگر نیستیم !؟ یکی باید جلوی اینها را بگیرد !! مردم نیاز به آرامش دارند ... " حوصله ی گوش دادن و حرف زدن ، آنهم سر صبحی در اتوبوس را نداشتم ، بی توجه نگاهش کردم و گفتم : " پول می دهیم به بچه که برود ترقه بخرد و بعد می خواهیم که دولت جلویشان را بگیرد و بعدتر بگوئیم که یک ذره نشاط را هم نمی توانند در جوانان ببینند !! حداقل در 47 سال گذشته این ترقه و فشفشه را ما هم دیده ایم !! زورتان به زن و بچه ی خودتان نمی رسد و انتظار دارید دیگران زورشان برسد !! چیزی که دیروز شنیدید صدای ترقه نبود !! صدای جابجا شدن میلیاردها تومان پول بود !! ما از یک جنس فکری و فرهنگی و رفتاری نیستیم و علائق مشترکی هم نداریم که بخواهیم بفکر هم باشیم ، باید امروزه به جای کلمه ی ساده و گنگ ما یک عبارت دیگر کشف بکنند !! "
توی بیمارستان حدود سه ساعت سرپا و نشسته معطلی داشتیم ... داشتن پزشک خوب هم از این ایرادها دارد !! نمی دانم در شهر و کشور ما چرا بدها منظم تر هستند و خوب ها بی نظم تر تشریف دارند !!؟؟ ... ابتدا ما را به یک پزشک دیگر راهنمایی کردند و ایشان هم گفتند : " بیمار را باید پزشک خودشان ویزیت نماید !! " و بعد سوال کردیم " : دکتر خودش که قرار است چهارشنبه باشد کجاست !؟ گفتند : " توی بخش دارد بیماران بستری را ویزیت می کند ، شاید بیاید و شاید هم نیاید !! " سری به بخش زدم و دیدم که دکتر تازه از آنجا خارج شده است !! به درمانگاه رفتم و دیدم هنوز نرسیده است !! به برادر بزرگم گفتم که من از راه پله رفتم و برگشتم و دکتر از بخش خارج شده و به همکف نرسیده است ، یک زنگ بزن به 110 بگو که دکتر را ربوده اند !! تا آقای دکتر سه طبقه را طی بکنند دقیقا یک و نیم ساعت کشید !!! جناب استاد همیشه یک گله نیمچه پزشک در کنارش دارد که بهمراه او می روند و حرفهایش را گوش می دهند !! خوشبختانه پزشک حاذق و خوش برخوردی تشریف دارد و برای هر معاینه انگار که دارد برنامه ی لذت پزشکی اجرا می کند !!! خلاصه اینکه رسیدند و در تب و تاب تو رفتن بودیم ؛ با اینکه نوبت داشتیم !! بعد رفتیم و بیمارمان را دیدند و کارمان تمام شد ...
از آنجا راهی خانه شدیم ، زندگی شهر در شلوغی عجیبی جریان دارد ... نیم ساعتی که توی خیابان بودیم کلافه تر شدیم از 3 ساعتی که در بیمارستان بودیم و بلاتکلیف !! برادرم را به خانه شان بردیم و بعد از هم جدا شدیم و من رفتم بازار دنبال دوستانم ... کمی نشستیم و آنجا هم صحبت از ترقه و فشفشه بود و البته تساوی تراکتور که مزه ی باخت می داد ؛ 1 - 1 در خانه بیشتر از اینکه تساوی باشد ، باخت محسوب می شود !! و ویدئو تلگرامی از شوت طارمی در الغرافه که بعد از رد کردن دروازه بان با اعتماد به نفس کامل توپش را نتوانست در دروازه هفت متری جا بدهد و به بیرون زد و گزارشگر عربی از بازی عجیب و غریب این ایرانی حرف می زد !!!! ما از عربها خوشمان نمی آید ولی از باشگاههایشان و از بازارهایشان و ... بدمان نمی آید!!!
ظهر بود و دوستم از من خواستند برویم یک آبگوشتی بخوریم ، یک آدرسی هم در بازار به من می دادند که کلهم نابلد می زد !! خلاصه از آنها اصرار که فلان جا هست و من می گفتم نیست و بالاخره دو نفری راه افتادیم و رفتیم ، نیم ساعت مرا دنبال خودش کشاند و برای من بدک نشد ، چون هر جا می رسیدیم چند تا عکس می گرفتم و خلاصه جائی که باید پیدا می کرد را پیدا نکرد و من او را به آبگوشت برادران در بازار راسته بردم و با اینکه خیلی شلوغ بود و کمی منتظر ماندیم تا جا باز بشود !! یک خاطره ساختیم ؛ آبگوشت بهانه بود !!
روی عکس کلیک کنید و بزرگتر ببینید !!
- ۹۶/۱۲/۲۳