شما چگونه فکر می کنید ؟
دیشب اتفاقی افتاد و من متهم شدم به اینکه اروپائی فکر می کنم ؛ البته یک نیمچه راهنمائی دادم هااا !! و بعد به یک نتیجه سرپائی رسیدیم مبنی بر اینکه بانو دارد به روش آمریکائی ها دارد فکر می کند !!! شما چطور !؟
عصر رفته بودم " کوی ولیعصر " ، قرار بود بعد از اتمام کار بانو باهم برویم قدمی زده و یاد ایامی بکنیم ... ولیعصر تقریبا می تواند برای دو سوم از عمر من شهادت بدهد ، از روزهائی که هنوز در دست ساخت بود و حالا که برای خودش یک عالمه برو بیا دارد ، آن سالها ولیعصر باندازه یک کف دست بود و حالا هزار وجب شده است و جنوبی و شمالی دارد و یک و دو !! البته برای صاحبنظران ، ولیعصر همان ولیعصر هست با همان محدوده ای که نه با نقشه شهرداری بلکه با نقشه ی دل می توان حس اش کرد ، باقی اش حاشیه است که به زور خودش را می چسباند به ولیعصر که منهم هستم !!
حوالی ساعت 19 بود که وارد فلکه ی بزرگ شدم ، فلکه ای که بواسطه ی دستبرد شهرداری و تصرف زیرزمین اش برای ساخت مجتمع زیرزمینی (!) آن جذابیت و زیبائی و خاطره انگیزی قبل را ندارد !! و وارد دفتر " خدمات ایرانگردی و هواپیمائی آلپ " شدم ... بعد از یک خوش و بش کوتاه نشسته بودیم تا تاریخ را ورق بزنیم که خانم جوانی وارد شد و پیشنهاد می داد که اگر نفر لازم دارند (!) بیاید و آنجا همکاری بکند ... از قرار معلوم هفت سال سابقه ی کار در یکی از آژانس ها داشت ، هفت سال زیاد نیست ولی کم هم نیست !!
طبق معمول کمیسیون اولیه بین من و مسئول آنجا بصورت چشمی رد و بدل شد ، نحوه ی حرف زدن اش زیاده از حد کش می آمد و اگر طبیعی بود کار را سخت می کرد ولی اگر مصنوعی بود از همان لحظه فاتحه اش خوانده بود !! در این شهر بدرد کارهای زیادی شاید می خورد ولی برای ویترین یک محل پرتردد آنهم در ولیعصر اصلا مناسب نبود !! یک برگ خودمعرفی به او دادند تا هر می تواند در آن بنوبسد ...
من داشتم با مسئول آنجا حرف می زدم و دعوتم می کرد تا در برنامه ی روز جمعه ، " دارانداش " ، با آنها باشم !! بعد از یک فعالیت ده ساله ی خیلی سخت و جانانه !! از سال 79 دیگر در برنامه ها شرکت نمی کردم ولی هنوز بعنوان یکی از سنگ پایه ها بودم و در برخی مسایل و موارد مورد مشاوره قرار می گرفتم !! برای جمعه کار داشتم ، یک دعوت برای تولد و بالاتر از آن اینکه دیگر خودم تصمیم نمی گرفتم و باید با بانو هماهنگ می کردم !! همانطور که حرف می زدیم زیرچشمی به فرم پر کردن آن خانم هم نگاه می کردم !! شخصا به نوع خط فرد حساسیت دارم و دوست دارم مثل آدم قدیمی ها خوش خطی را لحاظ بکنم ؛ هرچند این روزها زبان نرم افزارهای موبایلی از خط نوشتن برنده تر است !! باید برای هر سطری که نوشته بود از خودش سوال می کردم ، به زور اسم اش را توانستم بخوانم ... بند اول را نوشته بود و در بند دوم چپ و راست را نگاه می کرد !! این آلپ تور برای خودش دانشگاه سرپائی محسوب می شود ، بدون سوال و جواب کردن و صرفا با پر کردن فرم خودمعرفی می توان به سواد گردشگری طرف پی برد !! مخصوصا کسی که هفت سال سابقه برای خودش داشت !! معلوم بود که خالی تر از آنیست که پُر نشان می دهد ...
- " ببخشید ... منظورتان از تور ورودی در اینجا چیست ؟ "
- " تور ورودی چیز مشخصی است ، نظر خودتان در آن مورد چیست ، هر چه بنظرتان می رسد را بنویسید ... "
- " والله ما یک تور خارجی داریم که می بریم خارج از کشور ، مثلا آنتالیا و ... آیا منظور از این تور اطراف شهر است !؟ "
- " ذهن تان را درگیر نکنید ... هر چه به ذهنتان می رسد را بنویسید !! "
البته من نمی توانستم ساکت بنشینم و باید راهنمائی می کردم ، اصلا راهنمائی کردن توی ذات من ریشه دوانده است و برای همین گفتم : " شاید شما تور ورودی را با تور داخلی اشتباه گرفته اید ، تور ورودی داریم و تورخروجی !!! که می توانند تور داخلی یا تور خارجی باشند !! " راهنمائی بزرگی بود و اگر دانشجوی رشته گردشگری بود با آن می توانست برای پایان نامه اش یک عالمه مطلب بنویسد !!! حدس می زدم که نگرفته است و همان طور هم بود ، فقط آن هفت سال سابقه اش بدجور اذیت می کرد !!
زیاد قاتی داستانش نشدم ، کمی هم افاضات کارشناسانه در مورد گردشگری و مفهوم واقعی گردش و تفریح داد که باعث شرمساری بود و فرم را داد و قرار شد بعدا با او تماس بگیرند !!! بعد از رفتن او ، من و مسئول آلپ به هم نگاه کردیم ، هنوز چشمانمان آنقدر کارشناس مانده بود که از راه رفتن کسی بدانیم بدرد می خورد یا نه !! چه به روز این کشور آمده است ، بیست سال پیش در همین شهر نفری که کمی زرنگی از خودش نشان می داد را در طول یک برنامه ی یک روزه لیدر تربیت می کردیم و تا چند ماه دیگر تور خارجی می برد و روح اش هم خبر دار نمی شد که از کجا اینهمه کاربلد شده است !! اگر این فرد هفت سال فقط به تلفن جواب می داد یک عالمه چیز می توانست دستگیرش بشود !!
از آنجا خارج شدیم و بانو را یافتیم و با هم قدم زنان رفتیم به کافه تایم ... شاید بیشتر از یک ساعت بود که آنجا بودیم !! یک برنامه ی معارفه دیدیم که از قرار معلوم دختر و پسری مادرهایشان را آورده بودند تا با هم آشنا بشوند و روی هم رفته جریان خوشآیندی بود ... یک میز آنطرف تر یک پسر خوش قد و قامت و خوش تیپ داشت برای یک دختر یک متری از شاهنامه ی خودش می خواند و زمین و زمان را بهم دوخته بود و ول کن هم نبود !! یک عکس هم گرفتم و بلافاصله ارسال کردم به اینستاگرام تا غیرفعال بنظر نیایم !!
بعضی ها هستند که یک هفته پشت سر هم روزی یک فنجان قهوه بخورند ، راه رفتنشان ایراد پیدا می کند و آن وقت یک عالمه ادعایشان می شود در مورد قهوه خور بودن !! مطلب توی عکس ، 5 کشور اول دنیا را در قهوه خور بودن نشان می دهد و برای کشوری مانند فنلاند متوسط برای هر روز 4 فنجان قهوه می افتد !! انگار برای رسیدن به کشورهای پیشرو باید خیلی از رفتارهایمان را تغییر بدهیم ؛ بغیر از لباس پوشیدنمان !!
بعد از خارج شدن از آنجا ، پیاده روان ( در حال پیاده روی ) رفتیم تا برسیم به محلی که بتوانیم سوار تاکسی بشویم ، توی چراغ قرمزی که داشتیم خیابان را رد می شدیم ، اتوبوسی ایستاده بود که به مقصد ما می رفت !! بانو اشاره آمد که بدو سوار بشویم و من خیلی خونسرد گفتم : " من !؟ دنبال اتوبوس بدوم !؟ " گفت : " خوب ... به مسیر ما می خورد و ایستاده است ، اشاره بکنیم ما را سوار می کند ! " ولی من از جلوی اتوبوس نرفتم که خدای نکرده بانو اشاره بفرماید و از پشت اتوبوس خیابان را رد کردم و وارد پیاده رو شدم ... گفتم : " درست است که اتوبوس ایستاده است ولی برای چراغ ایستاده است نه سوار کردن مسافر و می دانم که راننده ها برای اینکه ما را شکار بکنند بدشان نمی آید که قانون خودشان را زیرپا بگذارند ولی من دوست ندارم در غیر ایستگاه با منت سوار بشوم و بعد از اینکه کارت کشیدم به من بگویند که ایستگاه نبود هاااااا ، بروید توی ایستگاه سوار بشوید !!! " ولی بانو نظرش این بود که باید از فرصت پیش امده استفاده ی بهینه بشود و من دوباره گفتم : " خانم من مثل یک اروپائی ، آنهم از مدل اروپای غربی و شمالی اش با قانون برخورد می کنم !! " و بانو فرمودند : " ولی من مثل یک آمریکائی با قضیه برخورد می کنم ، من لازم باشد سر قانون را به نفع خودم کج می کنم !! " یک مناظره ی خیابانی خیلی کلاس بالا و بین المللی بود که توی پیاده رو برگزار می شد و از " تو سر و پسگردن هم زدن " کاندیداهای ریاست جمهوری بمراتب مدنیت بالاتری داشت !!
کمی بالاتر سوار تاکسی شدیم و یک ربع قبل از اینکه آن اتوبوس به مقصد ما برسد ، از تاکسی پیاده شدیم !!
ولی من همچنان ذهنم مشغول بود ... سالهای خیلی دورتر ، حوالی 70 ، با بچه های انجمن سینمای جوان ، توی قهوه خانه ( آن روزها کافی شاپ به معنای امروزی وجود نداشت !! ) می نشستیم و بحث های مختلفی می کردیم !! یکبار هم کتاب اورده بودند با عنوان " پراگماتیسم " و در مورد آن حرف می زدند و چه با اب و تاب !! و من با برخی مسایل ابتدائی اش مشکل داشتم و دوپا در یک کفش که اینجا ایراد دارد و می گفتند : " تو اینهمه مطلب درست را رها کرده ای و به این چند مطلب غیرمهم گیر داده ای !؟ " و من می گفتم : " این مسائل خوب که در آنها شکی نیست ، همیشه با این موارد بظاهر جزئی اشکال پیدا خواهند کرد و خر این جریان همیشه در این جاها خواهد لنگید !! "
" پراگماتیسم " یا همان اصل سود و فائده ، اساس فرهنگ امروزه آمریکا می باشد !! این اندیشه ابتدا در آزمایشگاه نظری اندیشمند آن زمان ( ویلیام جیمز ) پخته شد و بعدها توسط اندیشمندان دیگر ( جان دیوئی و ... ) در سایر جنبه های زندگی مانند آموزش و پرورش و ... بکار گرفته شد و اساس فرهنگ امروزی آمریکا می باشد و متاسفانه در کنار خوب بودن خیلی از جنبه های آن ، در برخی زمینه ها مانند اقتصاد باعث شده است تا ابهام زدائی فرهنگی صورت نگرفته و به اشغال سایر کشورها و حتی جنگ افروزی بخاطر همان اصل سود و فائده منجر بشود و امروزه بر اساس همین تفکر و انحرافات آن ، " اصل سود و و فائده " در خدمت همان 1% است که هی گُنده و گُنده تر شده و متاسفانه هی گَنده و گَنده تر می شوند !!! چرا که همان مسائل اخلاقی بظاهر ساده را در ابتدا نادیده گرفته بودند !!!!!
راستی شما چگونه فکر می کنید !؟ اروپائی یا آمریکائی !؟ یا مدل ایرانی !؟
- ۹۶/۰۵/۰۳