یادداشت های دادو

داستان ددر پائیزی ما در قسمت دوم از نظر تعریفی تمام شد ولی ددری برنامه هنوز ادامه داشت و جذابیت یک برنامه ی ددری به همین چیزهاست ... در برنامه های معمولی حرکت از صفر شروع شده و تا رسیدن به هدف معلوم ادامه یافته و بعد خاتمه می یابد ولی در یک برنامه ی ددری ، هدف بیشتر از یک عنوان نیست و حواشی بمراتب مهمتر از هدف هستند !!

 

  • دا دو

سیزده آبان " روز دانش آموز " مبارک باد !!

 

ما در تمام دوران دانش آموزی مان ندانستیم که این روز را چرا باید گرامی می داشتیم و چرا هیچ برنامه ای در راستای دانش آموز بودن انجام نمی دادیم و هم و غم مسئولان آن دوران ، تدارک دیدن برنامه ، برای شرکت در راهپیمائی 13 آبان بود !!

 

  • دا دو

من میانه ی خوبی با خواب بعداز ظهر ندارم ؛ حتی اگر بسیار عالی بوده باشد !! چون مانند دیدن فیلم در موبایل (!) شارژم را تخلیه می کند و به ازای هر ساعتی که خوابیده باشم سه برابر باید زمان سپری بکنم تا بشوم همان فرد قبل از خواب ظهر !! ولی با یک چرت یک ربعی در هیچ جای روز مخالف نیستم !!

 

  • دا دو

من از دانش قدیم دو نفر را در حافظه ام به نیکی حفظ کرده و یاد می کنم (!) یکی نیوتن و دیگری فیثاغورث !! البته دیگرانی هم بوده اند که می شود در جملات سنگین از آنها استفاده کرد مثلا ارشمیدس و سقراط !! ولی نمی دانم چرا برخی ها توی قالب کلمات جا نمی شوند یکی از اینها ارسطو است و دیگری تالس ... یعنی حداقل دو روز یکبار وقتی به کسانی برخورد می کنم که نمی توانند از جمع دو و دو ، چهار را بدست بیاورند یک رحمت نثار روح فیثاغورث می کنم !!

 

  • دا دو
  • دا دو

دیروز از صبح بیرون بودم و نظم کارهایم طوری بود که روال روزمره ام را به هم زده بود ... بعد از ظهر هم هول هولکی از خانه بیرون رفتم و عصر قرار بود برویم خانه ی مادرم !! همه جای برنامه کامل بود به جز وجود شارژر موبایل !! و همین اندک کمبود بقول " مورفی " در بالاترین حد خودش را به برنامه ی امروز من تحمیل کرد !!

 

  • دا دو

در سالهای قبل ما تورهای آبشار لاتون را حوالی ساعت 3بعد از ظهر از تبریز راهی آستارا می کردیم و اتوبوس حدود ساعت 7 تا 7.30 به آستارا می رسید و دو ساعت طول می کشید تا در مهمانسرای آستارا ، اتاق مردم را بدهیم ؛ همیشه هم دعوا داشتیم و حوالی ساعت 9 می رفتیم برای شام و تا بخوابیم می شد ساعت 12 شب و کله ی صبح  بیدارباش و حرکت به طرف کوته کومه و ... یک کمپلکس خیلی خسته کننده !!


  • دا دو

آن زمان ها که ما خیلی بچه سال بودیم ( تقریبا دمدمای بازگشت نادرشاه از جنگ هندوستان !! ) ، یک اصطلاحی خیلی مد بود که بزرگتر ها ، مخصوصا گیس سفیدها ، می گفتند که فلانی یک درد سرگردان در بدنش دارد یا یک درد سرگردان در بدنم دارم و از این حرفها ...


  • دا دو
چند پست قبل خبر داده بودم که قرار شده باتفاق دوستان قدیم که حالا در قالب یک گروه مرتب و منظم برنامه های کوه و گلگشت اجرا می کنند ، برویم آستارا و سری بزنیم به منطقه لاتون و آبشار زیبایش ... ددر پائیزی زیبای ما روز پنجشنبه صبح شروع و کمی از نیمه شب گذشته ی دیشب جمعه ( همان بامداد امروز !! ) تمام شد.
 
  • دا دو
  • دا دو