ددر پائیزی (2)
در سالهای قبل ما تورهای آبشار لاتون را حوالی ساعت 3بعد از ظهر از تبریز راهی آستارا می کردیم و اتوبوس حدود ساعت 7 تا 7.30 به آستارا می رسید و دو ساعت طول می کشید تا در مهمانسرای آستارا ، اتاق مردم را بدهیم ؛ همیشه هم دعوا داشتیم و حوالی ساعت 9 می رفتیم برای شام و تا بخوابیم می شد ساعت 12 شب و کله ی صبح بیدارباش و حرکت به طرف کوته کومه و ... یک کمپلکس خیلی خسته کننده !!
هوا تاریک نشده بود که به آبگرم کوته کومه رسیدیم ، برنامه ریزی خوبی داشتند و کارها به آرامی و به خوبی پیش می رفت ...خوش و بشی به بچه های روستا کردم و بعد رفتیم سراغ اتاق ها و عده ای مشغول تهیه شام شدند .
دیگر از آن روستایی که چهارتا خانه ی کاهگلی مخروبه داشت خبری نبود و همه در حال ساخت و ساز بودند و جای خانه های قدیمی را خانه های چند طبقه گرفته بود ، این سال ها درآمد خیلی خوبی دارند و وضعشان توپ شده است و بصورت خودجوش اوضاع را خوب اداره می کنند ؛ دلیل موفقیت شان این است که کارها را نه بر اساس حداقل افراد متوسط به بالا که بر اساس حداکثر مهمان های متوسط به پائین تنظیم کرده اند !!
طبق اعلام هواشناسی برای جمعه باران پیش بینی شده بود و از حوالی ساعت 10 شب گَردآب شروع شده بود و در اطراف چراغ های روستا می شد بارش خفیف مه های غلیظ را مشاهده کرد ، اگر باران می بارید مطمئنا برای پیاده روی صبح کار سختی در پیش داشتیم !! در طول بیست و یک سال گذشته در همه جور آب و هوائی برای آبشار برنامه اجرا کرده بودم و در زمان باران ، حرکت در برخی جاها ، بدلیل گل بودن مسیر ، واقعا سخت می شد .
صبح زود بیدار باش زده بودند و حوالی ساعت 6 بطرف آبشار راه افتادیم ... هوا خوب بود و از باران خبری نبود ولی آسمان به اندازه ی کافی ابری بود ... مسیری که انتخاب کرده بودند از تپه ماهور های ابتدای مسیر بالا می رفت و یکی دو شیب تند مسیر عمومی را نمی دید !! بدلیل اینکه در دو سه سال گذشته برای بالا بردن مسافران از ماشین استفاده می کنند ، راه عمومی تبدیل به جاده ماشین رو شده است و به دلیل تردد ماشین ساخت و سازهای داخل جنگل زیادتر و شیک تر شده اند و در عوض آن حس خوب پیاده روی در داخل جنگل ، در مسیر عمومی ، از بین رفته است !! صدای قار و قور موتورها هم جدیدا به صدای پرندگان اضافه شده است !!
حوالی ساعت 10 آفتاب هم سر زد و مسیر زیباتر شد ، در طول مسیر همه در حال عکاسی بودند ... قدیم ها عکاسی هم برای خودش حساب و کتابی داشت و مانند نانوا و نفتی و حمامی و ... باید ناز عکاس را می کشیدیم تا مگر دو تا عکس بگیرد و بعد از صدبار دنبال عکس رفتن بعد از شش ماه چند تاعکس تحویل بدهد!! حالا دیگر همه دست به دوربین و دست به موبایل هستند و کیفیت برخی دوربین های موبایل واقعا بالاست و تعدد عکس گرفتن هم که لایتناهی شده است !! گروهی هم که با آنها همقدم شده بودیم از جامعه مهندسین بودند و چون غالبا در درس هایشان عکاسی هم می خوانند ، دست به عکس گرفتنشان عالی بود !! ولی دقت کردم هیچکدام جای فوتورافچی نمی شدند ، یکنفر ندیدم که موقع عکس گرفتن به مهره ی 23 اش فشار آورده و خم بشود و برای همین عکس هایشان اغلب زیبا بود و نه هنری !! ولی واقعا زمین و آسمان زیبا بود !!
حوالی ساعت 11.30 ، پای آبشار رسیدیم ، آنچنان آبی نداشت ولی ابهت آبشار ، حتی در کم آب ترین زمان ها هم ملموس بود ... چند تائی هم به صورت انفرادی و جمعی عکس گرفته و بعد از خوردن ناهار قصد بازگشت کردیم !! بخاطر اینکه گروه ،از راه رفته می خواست برگردد و من می خواستم در یکی از کلبه - قهوه خانه های وسط مسیر یکی از دوستان قدیمی را ببینم ، برای همین باتفاق بانو از آنها اجازه گرفته و جدا شدیم ...
مسیرهای جنگلی بعد از هر بارش باران و سربلند کردن علف ها ناپدید می شوند و با هر تردد جدیدی راه جدیدی ساخته می شود ... چون نمی خواستم وارد مسیرماشین رو بشوم برای همین یکی از فرعی ها را انتخاب کرده و پائین رفتنی و در میانه ی راه دیدیم که راه تمام شد و ما وسط درختان ماندیم و مجبور شدیم یک راه جدید کشف کرده و پائین بیائیم ... یکی از پیشکسوتان محله ما می گفت : " برخیها در کوهستان گم می شوند و بعد از چند ساعت بیراهه رفتن وقتی سر و کله شان پیدا می شود برای اینکه کم نیاورند می گویند که داشتیم مسیر جدید کشف می کردیم !! " منهم از آن دار و دسته تشریف دارم و با این راه جدیدی که پیدا کرده و با شیب بسیار تند دقیقا روی سقف همان کلبه فرود آمدیم ( کافه نورمحمد !! ) دیگر راه نرفته در مسیر آبشار لاتون باقی نگذاشتم ، بقول یکی از دوستان من متخصص یافتن راههای جدید در لاتون می باشم و ایضا متخصص گم شدن در جنگل !!!!
خوش و بشی که با نورمحمد کردم ، تمام خستگی ام را از بین برد و کلی به هر دوی مان خوش گذشت ... سابقه ی ببیست ساله با یک بومی محل ، سابقه ی کمی نیست و حس های مشترک زیادی بین مان وجود داشت !! یکی دو تا چائی خوردم و بعد از خداحافظی راه افتادیم که از گروه عقب نمانده باشیم ... البته با احتساب شیب تندی که پائین آمده بودیم محال بود دوستان گروه مان از ما جلوتر بوده باشند !! در نزدیکی های روستا نشستیم و منتظر ماندیم و نیم ساعت بعد دوستانمان رسیدند و باتفاق هم بطرف روستا حرکت کردیم ... تقریبا پنج دقیقه با روستا فاصله داشتیم که باران شروع شد و خیسمان کرد ...
- ۹۶/۰۸/۰۷
همیشه به گشت و گذار انشاالله ...
گم شدن در جنگل حتی تصورش هم برای من وحشتناکه!
نمیدونم چرا همیشه هراسی از جنگل در دل من بوده که هیچ رقمه نمیتونم بهش فائق بشم ...
شاید چون فیلم وحشتناک زیاد میبینم!!
عکسها خیلی زیبا هستن بخصوص عکس آخری ...
دنبال عکاس که نباید میگشتیم؟!!!!