یادداشت های دادو

قدیمی ها همینجور کشکی حرف نمی زدند ، نقد ادبی و هنری هم نداشتند !! یعنی وقتی حرف می زدند لب کلام را بالا می آوردند (!) شاید هم دلیل اش این بود که همه دست به قلم نبودند و آدمها یا باسواد بودند و یا بیسواد (!!) و برای همین بندرت موردی پیش می آید که اشتباه از قلم در رفته باشد !!


  • دا دو

زندگی در شهرهای بزرگ تابعی از جریانات جیجیتالی شده است بنحوی که حذف این ارتباطات کل سیستم زندگی را مختل می کند و حداقل این است که زندگی ها را به کلاف سردرگم تبدیل می کند ... در شهرهای کوچکتر و روستاها وضع تا این حد بحرانی نشده است !!

 

  • دا دو

دیروز آنقدر پیاده روی کرده بودم که می توانستم ضربان قلبم را در کف پاهایم حس بکنم و وقتی داشتم مسافت پیموده شده را برای بانو تعریف می کردم ، یهوئی خسته تر از آنی شدم که بودم !! کاش می شد اینهمه پیاده روی را به حساب ورزش کردن گذاشت !؟

 

  • دا دو

مهر ماه را به پایان رساندم ولی با همه ی دلخوشی های روزمره اش ، چنگی به دلم نزد (!) از بسکه که مشغول بودم به عصبی شدن ها و پشت سر خیلی ها دری وری گفتن و ...

 

  • دا دو

امروز حوالی ساعت 9 پیام زدم به یکی از دوستان که خوابی یا بیدار ؟ جوابی نیامد ... یکی از دوستان حوالی 10 زنگ زد که اگر مایلید برویم کلیبر ببینیم پائیز چکار کرده است ؟! بانو در خانه نبود و برای کلاس های جبرانی عاشورا و تاسوعا رفته بود ... جواب به دعوت آن دوست هم منفی بود !!

 

  • دا دو
  • دا دو
ما یک اصطلاحی داریم که می گوئیم " قان گوزومون قاباغین آلیب " ( خون جلوی چشمامو گرفته ! ) و یا اینکه " قان قاخدی باشیما " ( خون توی سرم پر شد ! ) ؛ حالا چرا می گویم که ما اصطلاحی داریم برای این است که هضم معادل نویسی راحت باشد و الا همه ی ملت ها و زبان ها با دستگاه گردش خون اصطلاحاتی دارند !!
 
  • دا دو

انگار یک کلمه آلمانی را به فارسی نوشته باشم ... معادل دقیق این کلمه را نمی دانم شاید یک چیزی باشد در ردیف همان " دلم خواست " ... رسم است که در منطقه ما مثلا وقتی کباب می پزند و بویش پخش می شود می گویند شاید کسی دلش بخواهد !! ولی این اووم ماخ هر چه که هست یک پرده از نظر معنائی و اخلاقی از دل خواستن بالاتر است و در فرهنگ بومی جایگاه خاصی دارد ...

 

  • دا دو

خیلی سال پیش ، یکی از دوستان زمان خدمت سربازی برادرم که به گمانم بچه ی اراک بود (!) خانه ی ما مهمان آمده بود و در میان تعریف هایی که برای خواهر کوچکش از سفرش جمع می کرد ؛ بغیر از خانه ی قدیمی ما با آن دیوارهای قطور و درهای کوچکش (!) ، گیر داده بود به زیاد بودن گربه در شهر و می گفت که جائی نشد که برویم و گربه نبینیم !!

 

  • دا دو
شنبه را با انواعی از پرچم ها و کری خوانی ها شروع کرده بودم ... یکی از آشنایان که تمام هوشیاری اش را در اروپا مصرف کرده است و بعد از کلی ورشکستگی روحی به کشور برگشته و تمام وقت در بیهوشی و هپروت سیر می کند ، عکس پروفایل هایش رابرگردانده بود و شده بود پرچم ایران !! مشغولیت خوبی پیدا شده است ...
 
  • دا دو