ددر پائیزی (1)
شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۵۰ ب.ظ
چند پست قبل خبر داده بودم که قرار شده باتفاق دوستان قدیم که حالا در قالب یک گروه مرتب و منظم برنامه های کوه و گلگشت اجرا می کنند ، برویم آستارا و سری بزنیم به منطقه لاتون و آبشار زیبایش ... ددر پائیزی زیبای ما روز پنجشنبه صبح شروع و کمی از نیمه شب گذشته ی دیشب جمعه ( همان بامداد امروز !! ) تمام شد.
شرکت در برنامه های جمعی ، جذابیت های سفر را چند برابر می کند ؛ مخصوصا که جمع مرتب و منظم و آشنا به رعایت حال هم بوده باشند (!) در این حالت اصل برنامه که دیدن از یک جاذبه طبیعی ، تاریخی و یا فتح فلان قله است ، در درجه دوم قرار می گیرد و ارزش برنامه بالا می رود ، از قدیم الایام نظر من این بود که ارزش هر برنامه ای که در کوه اجرا می شود به بُعد انسانی و ارزشی آن است والا بزرگترین کوهنوردان هم از همان مسیری می روند که قبل از آنها جناب گاو و جناب قاطر هزاران بار رفته اند (!) ، در این برنامه دوستانی داشتیم که از سالهای خیلی دور با هم بودیم ، از برنامه های کوهنوردی تا زمان تاسیس شبکه امداد و نجات کوهستان و بعدها هم ارتباطمان برقرار بود و دوستانی که ارتباط ورزشی مان کم بود ولیاتصال عاطفی مان از دیرباز همچنان برقرار مانده بود و بقیه هم که اولین بار آنها را می دیدیم !!
بعد از یک مدت طولانی که نقش میزبان در برنامه ها را داشتم و یک مدت کوتاه که در استراحت مطلق به سر می بردم (!) و برای رفع خستگی همان مدت طولانی لازم بود (!!) این بار در نقش یک مهمان در برنامه حضور داشتم و علاوه بر آن این بار یک همراه هم داشتم و اولین ددر دو روزه من و بانو حساب می شد !! با اجرای این برنامه سابقه ی اجرای برنامه های لاتون و آبشار آن در پرونده ی ددری من زا بیست سال فراتر می رفت و برای همین در تمام مدت مغز من در کلنجار اختلاف زمان بندی ها و حرکت سنجی ها و تفاوت آأمها و تغییرات سَبک زندگی قدیم و جدید بود !!
مسیر برنامه ی حرکت از تبریز به طرف اردبیل و عبور از گردنه حیران و رسیدن به آستارا بود ... با اینکه پائیز تقریبا به نیمه رسیده است ، آنچنان که باید و شاید در حیران خودش را نشان نمی داد و معلوم بود که خزان هنوز فعالیت اش را آغاز نکرده است !! این امر در نرسیدن خرمالو ها و ازگیل ها هم خودش را نشان می داد ، سرمای خزان یک تلنگری به میوه های تنبل پائیزی می دهد تا قبل از اینکه روی درختان یخ بزنند (!) خودشان را به دست مشتاقان برسانند ...
توقفی کوتاهی هم در آستارا داشتیم و بنا به یک سنت نانوشته و ناخوانده ، هر مسافری که به آستارا می رسد باید باندازه یک حضور چند دقیقه ای هم که شده در بازار ساحلی آستارا گشتی بزند ولو اینکه چیزی نخریده باشد و حتما چند قدم در ساحل همیشه شلوغ و بهم ریخته اش بزند !! شاید یک تبلیغ برای حضور پرشور و مرتب ایرانی ها در سواحل کشورهای همجوار مانند ترکیه و گرجستان و ... همین بهم ریختگی ، بی نظمی و کثیف بودن سواحل خودمان باشد !! آستارا هنوز سبز بود و پیام پائیز را نگرفته بود ، با خبر بارانی بودن آخر هفته شاید در هفته های آینده پائیز آستارا و مسیرهای کوهستانی اش آغاز بشود ... حتی پرواز دسته جمعی پرندگان در بالای دریا هم طعم کوچ نمی داد !!
و اوائل عصر بود که وارد روستای کوته کومه از توابع شهر لوندویل شدیم ... با وجود تغییرات زیادی که در ساخت و سازهای روستا صورت گرفته است هنوز برای من غریبه نشده است و تعلق خاطر و انسی که از قدیم با آنجا داشتم در اولین تنفس هایم ، آپدیت شد و من بقول شاعر " شدم آن عاشق دیوانه که بودم !! " خُردبچه های دیروز که حالا زمام داران روستای پر از مسافر شده اند و با سر و صداهای زیاد در حال تقسیم غنائم بودند ، آنها را از زمانی که آنقدر کوچک بودند که هنوز می توانستند بدون لباس وسط روستا راه بروند می شناختم !!!
شرکت در برنامه های جمعی ، جذابیت های سفر را چند برابر می کند ؛ مخصوصا که جمع مرتب و منظم و آشنا به رعایت حال هم بوده باشند (!) در این حالت اصل برنامه که دیدن از یک جاذبه طبیعی ، تاریخی و یا فتح فلان قله است ، در درجه دوم قرار می گیرد و ارزش برنامه بالا می رود ، از قدیم الایام نظر من این بود که ارزش هر برنامه ای که در کوه اجرا می شود به بُعد انسانی و ارزشی آن است والا بزرگترین کوهنوردان هم از همان مسیری می روند که قبل از آنها جناب گاو و جناب قاطر هزاران بار رفته اند (!) ، در این برنامه دوستانی داشتیم که از سالهای خیلی دور با هم بودیم ، از برنامه های کوهنوردی تا زمان تاسیس شبکه امداد و نجات کوهستان و بعدها هم ارتباطمان برقرار بود و دوستانی که ارتباط ورزشی مان کم بود ولیاتصال عاطفی مان از دیرباز همچنان برقرار مانده بود و بقیه هم که اولین بار آنها را می دیدیم !!
بعد از یک مدت طولانی که نقش میزبان در برنامه ها را داشتم و یک مدت کوتاه که در استراحت مطلق به سر می بردم (!) و برای رفع خستگی همان مدت طولانی لازم بود (!!) این بار در نقش یک مهمان در برنامه حضور داشتم و علاوه بر آن این بار یک همراه هم داشتم و اولین ددر دو روزه من و بانو حساب می شد !! با اجرای این برنامه سابقه ی اجرای برنامه های لاتون و آبشار آن در پرونده ی ددری من زا بیست سال فراتر می رفت و برای همین در تمام مدت مغز من در کلنجار اختلاف زمان بندی ها و حرکت سنجی ها و تفاوت آأمها و تغییرات سَبک زندگی قدیم و جدید بود !!
مسیر برنامه ی حرکت از تبریز به طرف اردبیل و عبور از گردنه حیران و رسیدن به آستارا بود ... با اینکه پائیز تقریبا به نیمه رسیده است ، آنچنان که باید و شاید در حیران خودش را نشان نمی داد و معلوم بود که خزان هنوز فعالیت اش را آغاز نکرده است !! این امر در نرسیدن خرمالو ها و ازگیل ها هم خودش را نشان می داد ، سرمای خزان یک تلنگری به میوه های تنبل پائیزی می دهد تا قبل از اینکه روی درختان یخ بزنند (!) خودشان را به دست مشتاقان برسانند ...
توقفی کوتاهی هم در آستارا داشتیم و بنا به یک سنت نانوشته و ناخوانده ، هر مسافری که به آستارا می رسد باید باندازه یک حضور چند دقیقه ای هم که شده در بازار ساحلی آستارا گشتی بزند ولو اینکه چیزی نخریده باشد و حتما چند قدم در ساحل همیشه شلوغ و بهم ریخته اش بزند !! شاید یک تبلیغ برای حضور پرشور و مرتب ایرانی ها در سواحل کشورهای همجوار مانند ترکیه و گرجستان و ... همین بهم ریختگی ، بی نظمی و کثیف بودن سواحل خودمان باشد !! آستارا هنوز سبز بود و پیام پائیز را نگرفته بود ، با خبر بارانی بودن آخر هفته شاید در هفته های آینده پائیز آستارا و مسیرهای کوهستانی اش آغاز بشود ... حتی پرواز دسته جمعی پرندگان در بالای دریا هم طعم کوچ نمی داد !!
و اوائل عصر بود که وارد روستای کوته کومه از توابع شهر لوندویل شدیم ... با وجود تغییرات زیادی که در ساخت و سازهای روستا صورت گرفته است هنوز برای من غریبه نشده است و تعلق خاطر و انسی که از قدیم با آنجا داشتم در اولین تنفس هایم ، آپدیت شد و من بقول شاعر " شدم آن عاشق دیوانه که بودم !! " خُردبچه های دیروز که حالا زمام داران روستای پر از مسافر شده اند و با سر و صداهای زیاد در حال تقسیم غنائم بودند ، آنها را از زمانی که آنقدر کوچک بودند که هنوز می توانستند بدون لباس وسط روستا راه بروند می شناختم !!!
- ۹۶/۰۸/۰۶