یادداشت های دادو

به جوش آمدن ...

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۲۵ ب.ظ


خون به جوش آمدن اصطلاح ناآشنائی برای ما نیست و همه ی ما ( مخصوصا ما شرقی ها !! ) بدلایلی که شاید برای هر کداممان متفاوت بوده باشد (؟!) این مورد را می شناسیم ... تحریک شدنی که باعث جوش آمدن خون بوده باشد می تواند منشاهای زیادی داشته باشد ... خشم ، تعصب ، احساساتی بودن و گاه پایبندی به برخی قواین قومیتی و ...  می تواند از عوامل عمومی این حالت بوده باشد ...

 

دیروز بعد از ظهر سوار اتوبوس شدم که به شهر بروم و کنار دستم جوانی نشسته بود ... من هنوز از این واژه استفاده می کنم و چه بسا باعث می شود تا خون یک عده به جوش بیاید ، چون آنها معتقدند که در محدوده ی شهر هستند ؛ هرچند کمی دورتر از مرکز شهر !! ولی من یک محدوده ی خاصی را بعنوان تبریز می شناسم و با اینکه ناراحت نیستم از اینکه در محل فعلی زندگی می کنم ولی این باور را برای خودم نقبولانده ام که جز تبریز بوده باشد !! برای همین وقتی آشنائی از من می پرسد کجا می روی ؟ اولین قسمت جوابم این است که می روم شهر !!

 

در یکی از ایستگاهها یکی از همکاران ماشین سازی سوار شد ، البته ایشان در مرکز آموزش بودند و دورادور همدیگر را می شناختیم !! من بلافاصله بلند شدم و تعارف کردم که بنشیند و ایشان اصلا قبول نکردند که هیچ به زور مرا سر جایم نشاندند (!!) و کنارم ایستادند برای همصحبتی !! ابتدائاً اشاره کردند که عجب جای خوبی گیرم آمده است !!!؟


اصولا کسانی که از وسایل عمومی استفاده می کنند به جلو نشستن علاقه خاصی دارند که خود دارای دلایل متعددی می باشد ؛ البته مردمی که ما باشیم همیشه به کسی که جلو نشسته باشد می گوئیم : " کتدی قاباغی سویر !! ( روستائی همیشه دوست دارد جلو بنشیند !! ) " که البته ابنهم بی دلیل نیست و اینگونه حساسیت خودمان را نشان می دهیم !! در فرهنگ معیوب ما جلو نشستن گاه نشانه بزرگی است و مورد احترام بودن ؛ مثل داشتن جایگاه خاص در مسجد و مجلس مهمانی و ... (!) اینها در خون فرهنگ ما تعریف و از طریق  وراثت ژنتیکی ما منتقل شده است !!! و ادب اجتماعی را هم بر اساس آن تعریف می کنیم ... در موارد خاص این جایگاه بندی ها لازم است ولی تعمیم دادن آن به همه جا و تعریف آن برای همه کس مطمئنا خوب نیست !!! 

 

جواب دادم : " مطمئنا در این دور و زمانه کسی جای خوب را به شخص دیگری نمی دهد و هرکس فعلا برای خودش کار می کند و بقول معروف همه زیر خودشان جمع می کنند !! اگر من جلو نشسته ام از اقبالِ ایستگاهی من است و آن اینکه ایستگاه ما جزو ایستگاههای ابتدایی حرکت است و حق انتخاب داریم که کجا بنشینیم ، ولی ایستگاههای بعدی تابعی از صندلی خالی هستند !! " جوابم باندازه ی کافی مکفی بود و همکارم تسلیم شد و جوانی که کنار دستم نشسته بود داشت تبسم می فرمود !! و وقتی که من پرسیدم : " چه عجب از این طرف ها !؟ " همکارم آهی کشید و جواب داد : " آمده بودم بیمارستان شهدا ، برای عیادت یک بیمار ... خیلی جای بی صاحابی است و دلم گرفت و برای همین یکی دو ایستگاه پیاده آمدم تا هوائی بخورم و برای همین اینجا سوار اتوبوس شدم !! " گفتم : " اگر مورد خاصی داشته باشید ، آشنا دارم تا راهنمائیتان بکند ! " گفت : " نه مشکلی که ما داریم نیاز به راهنمائی ندارد ، باید سعی کنیم تا خودمان را با آنها وفق بدهیم !! " داشتیم از مقابل ساختمان های بی صاحاب مانده ی ماشین سازی رد می شدیم و ایشان اشاره کردند که با دیدن این ساختمان ها که متعلق به ماشین سازی هستند خونم به جوش آمد ؛ البته این به جوش آمدن فرق دارد و نشان از حس مشترک داشتن است ( می گوئیم قانیم قئیندی !! ) . گفتم : " خود من از وقتی بازنشسته شده ام و فرصت دارم در سطح شهر بگردم ، زود زود خونم به جوش می آید !! " جوانی که کناردستم نشسته بود و به حرفهایمان گوش می داد نگاهی به من کرد و من جدول کنار خیابان را نشانش دادم و گفتم : " ببین آیا مهندس ناظر جدول گذاری شهرداری کور بوده یا مهندس ناظر بر آسفالت ریزی ؟! یکی از آنها باید این اختلاف سطح 10 سانتی را می دیدند ... حالا اگر باران بیاید ، آب چگونه باید 10 سانت بپرد تا خودش را به جوب برساند !؟!؟ و مجبور است در سطح آسفالت ولو باشد ... آیا این خون را به جوش نمی آورد ( منظور من به جوش آمدن خون از راه خشم بود !! ) " جوان سرش را برگرداند تا ببیند آن مورد اتفاقی بود یا نه ... همکارم ادامه داد : " نه ... منظورم آن به جوش آمدن نبود ، احساسی شدن بود و ... " گفتم :" بعله ... منظور شما را گرفته بودم ولی این هم موردی بود !! و به نظر من اگر ماشین سازی به این حال و روز افتاده است ، مهندسین داخلی آن هم  هم به اندازه ی همین مهندسینی که گفتم بی تقصیر نبودند !!! من حالا که بازنشسته شده ام و از بیرون به  ماشین سازی نگاه می کنم راحتتر و بدون احساساتی شدن می توانم ببینم که چگونه همه در بدبخت شدن آن نقش داشتند و داشتیم ... یکی دنبال پست و مقام بود ، یکی داشت سیاست های سازمانی عده ای مغرض را پیش می برد ، یکی بفکر جیب خودش بود و حتی در زمانی که سه ماه متوالی کارخانه در اعتصاب بود از سفرهای خارج کشورش نمی زد و ... بالاخره هم باید همینطور می شد والا قانون صنعت و پیشرفت زیر سوال می رفت !! "

 

جوانی که بغلم نشسته بود ، در حالیکه  با دست جدول های دیگری را نشان می داد گفت : " اینها هم مثل همان ها هستند !! " گفتم : " وقتی توی اتوبوس نشسته ای ، سعی کن کنار پنجره نباشی !! چون چیزهای زیادی می بینی که خونت را به جوش می آورد و این برای تو خوب نیست !! اگر هم چیزی دیدی سعی کن زیاد حساس نباشی چون کم نیستند و تو کاری از دست ات برنمیآید ولی یاد بگیر که ببینی و از بابت داشتن یک جفت چشم از خدایت ممنون باش !! "

 

===

 

امروز در سایتی خواندم که فرهنگیان برای هم اشاره می آمدند که در مقابل مجلس تجمع داشته باشند برای احقاق حقوق بازنشستگان معلم و البته در این میان برگزارکنندگان غافل نبودند از شیطنت و می خواستند تا همه بیایند ؛ کارگران ، بازنشستگان و جالب تر از همه ی آنها خانواده ی بازداشت شدگان در اغتشاشات اخیر (!!!) ... البته اینستا را ندیده ام که ببینم رضاشاه دوم هم دعوت کرده است یا نه !!؟

 

  • دا دو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی