یادداشت های دادو

نیمروزی در آخر سال

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۴۲ ب.ظ

توی اتوبوس نشسته بود و منتظر یکی که بغلش بنشیند و سر صحبت را باز بکند !! از سر و صدای دیشب شاکی بود !! من داشتم می رفتم بیمارستان ، برای برادرم وقت قبلی داشتیم !! البته قبل از اینکه من کنارش بنشینم سر صحبت را با راننده باز کرده بود ...

 

گفت : " نمی دانم چرا ما به فکر همدیگر نیستیم !؟ یکی باید جلوی اینها را بگیرد !! مردم نیاز به آرامش دارند ... " حوصله ی گوش دادن و حرف زدن ، آنهم سر صبحی در اتوبوس را نداشتم ، بی توجه نگاهش کردم و گفتم : " پول می دهیم به بچه که برود ترقه بخرد و بعد می خواهیم که دولت جلویشان را بگیرد و بعدتر بگوئیم که یک ذره نشاط را هم نمی توانند در جوانان ببینند !! حداقل در 47 سال گذشته این ترقه و فشفشه را ما هم دیده ایم !! زورتان به زن و بچه ی خودتان نمی رسد و انتظار دارید دیگران زورشان برسد !! چیزی که دیروز شنیدید صدای ترقه نبود !! صدای جابجا شدن میلیاردها تومان پول بود !! ما از یک جنس فکری و فرهنگی و رفتاری نیستیم و علائق مشترکی هم نداریم که بخواهیم بفکر هم باشیم ، باید امروزه به جای کلمه ی ساده و گنگ ما یک عبارت دیگر کشف بکنند !! "

 

توی بیمارستان حدود سه ساعت سرپا و نشسته معطلی داشتیم ... داشتن پزشک خوب هم از این ایرادها دارد !! نمی دانم در شهر و کشور ما چرا بدها منظم تر هستند و خوب ها بی نظم تر تشریف دارند !!؟؟ ... ابتدا ما را به یک پزشک دیگر راهنمایی کردند و ایشان هم گفتند : " بیمار را باید پزشک خودشان ویزیت نماید !! " و بعد سوال کردیم " : دکتر خودش که قرار است چهارشنبه باشد کجاست !؟ گفتند : " توی بخش دارد بیماران بستری را ویزیت می کند ، شاید بیاید و شاید هم نیاید !! " سری به بخش زدم و دیدم که دکتر تازه از آنجا خارج شده است !! به درمانگاه رفتم و دیدم هنوز نرسیده است !! به برادر بزرگم گفتم که من از راه پله رفتم و برگشتم و دکتر از بخش خارج شده و به همکف نرسیده است ، یک زنگ بزن به 110 بگو که دکتر را ربوده اند !! تا آقای دکتر سه طبقه را طی بکنند دقیقا یک و نیم ساعت کشید !!! جناب استاد همیشه یک گله نیمچه پزشک در کنارش دارد که بهمراه او می روند و حرفهایش را گوش می دهند !! خوشبختانه پزشک حاذق و خوش برخوردی تشریف دارد و برای هر معاینه انگار که دارد برنامه ی لذت پزشکی اجرا می کند !!! خلاصه اینکه رسیدند و در تب و تاب تو رفتن بودیم ؛ با اینکه نوبت داشتیم !! بعد رفتیم و بیمارمان را دیدند و کارمان تمام شد ...

 

از آنجا راهی خانه شدیم ، زندگی شهر در شلوغی عجیبی جریان دارد ... نیم ساعتی که توی خیابان بودیم کلافه تر شدیم از 3 ساعتی که در بیمارستان بودیم و بلاتکلیف !! برادرم را به خانه شان بردیم و بعد از هم جدا شدیم و من رفتم بازار دنبال دوستانم ... کمی نشستیم و آنجا هم صحبت از ترقه و فشفشه بود و البته تساوی تراکتور که مزه ی باخت می داد ؛ 1 - 1 در خانه بیشتر از اینکه تساوی باشد ، باخت محسوب می شود !! و ویدئو تلگرامی از شوت طارمی در الغرافه که بعد از رد کردن دروازه بان با اعتماد به نفس کامل توپش را نتوانست در دروازه هفت متری جا بدهد و به بیرون زد و گزارشگر عربی از بازی عجیب و غریب این ایرانی حرف می زد !!!! ما از عربها خوشمان نمی آید ولی از باشگاههایشان و از بازارهایشان و ... بدمان نمی آید!!!

 

ظهر بود و دوستم از من خواستند برویم یک آبگوشتی بخوریم ، یک آدرسی هم در بازار به من می دادند که کلهم نابلد می زد !! خلاصه از آنها اصرار که فلان جا هست و من می گفتم نیست و بالاخره دو نفری راه افتادیم و رفتیم ، نیم ساعت مرا دنبال خودش کشاند و برای من بدک نشد ، چون هر جا می رسیدیم چند تا عکس می گرفتم و خلاصه جائی که باید پیدا می کرد را پیدا نکرد و من او را به آبگوشت برادران در بازار راسته بردم و با اینکه خیلی شلوغ بود و کمی منتظر ماندیم تا جا باز بشود !! یک خاطره ساختیم ؛ آبگوشت بهانه بود !!

 


روی عکس کلیک کنید و بزرگتر ببینید !!

 


  • دا دو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی