یادداشت های دادو

خواب پائیزی ...

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۰ ق.ظ

حوالی ساعت 6 صبح بود که چشمهایم را باز کردم ، پشت سرم عرق کرده بود ، اطرافم را نگاه کردم ، خانه ی خودمان بودم ... نفس راحتی کشیدم !!! هنوز تپش قلبم بالا بود و انگار قلبم داشت با لگد به قفسه ی سینه ام می کوبید ...

 

گذاشتم به حساب شام سنگینی که خورده بودم ، گذاشتم به حساب دیروقتی که خوابیده بودم ، گذاشتم به ذهنیت های شلوغی که دور و بر این نوع از قضیه ها که داشتم !!! همه ی اتفاق شاید چند دقیقه بیشتر نبود ...


من توی هواپیما نشسته بودم و در همان مسیری که قبلا به اصفهان رفته بودم (!) دنبال همان کوه می گشتم (!!) ، کمی بعد درست در کنارمان با فاصله ی نه چندان دور یک هواپیمای دیگر در حرکت بود ، شاید در ارتفاع کمتری از ما (!؟) البته من وقتی یک پسر کوچولو داشت هواپیما را به مادرش نشان می داد ، متوجه آن شدم !! یک چشمم به زمین بود و یکی دیگر به هواپیما که احساس کردم مشکلی دارد ، حالا از کجا به این نتیجه رسیده بودم ، نمی دانم (!) زود گوشی ام را آماده کردم و منتظر وقوع حادثه بودم !! ناگهان هواپیمای بغل دستی ما ، مانند موشک های کاغذی زمان کودکی ، کله اش به بالا رفت و به پشت بطرف زمین رفت !!! و با کله به زمین برخورد کرد و منفجر شد !! چند تا عکس گرفته بودم و چند ثانیه ای هم فیلم برداشته بودم !!! صحنه دلخراش بود ولی بی نهایت زیبا بود (!!) ، از آن زاویه ای که بودیم تماشای چنین چیزی یک فرصت ویژه بود ، صدای مردم در هواپیما بلند شده بود ... من از مهماندار که داشت مردم را آرام می کرد پرسیدم : " آیا ما در آسمان ایستاده ایم !؟ چون این صحنه هنوز دیده می شود ؟ " گفت : " ما داریم توی کریدور پروازیمان یک منحنی را دور می زنیم و برای همین این صحنه هنوز برایمان قابل مشاهده است !! " کمی بعد از بالای محل رد شده بودیم ، به گالری موبایل رفتم و عکس ها را دیدم ، با وضوح خیلی بالایی عکس گرفته بودم و با زوم کردن ، تصویر جالب تر می شد !! بغل دستی ام خیلی ناراحت بود و برای همین نتوانستم ذوقی که از گرفتن و تماشای عکس ها داشتم را نشانش بدهم (!) به اطلاعات عکس مراجعه کردم و دیدم که در قسمت لوکشین نام محلی که عکس از آنجا گرفته شده را نوشته است ، تعجب کردم !! چون داخل هواپیما نه آنتن بود و نه GPS فعال بود !!!! نام محل هم باندازه ی کافی برایم آشنا بود ، برای همین از خواب پریدم ...

 

حالا دیگر بیدار شده بودم و همه چیز تمام شده بود ... در پذیرائی ، کمی روی کاناپه دراز کشیدم ، خنکای پائیز رسما ملموس شده است ، انگار همین هفته ی گذشته نبود که ملت از گرمای هوای می نالیدند ، حالا دیگر همه چیز فرق کرده بود !! خنکی هوا و کمی دراز کشیدن روی کاناپه باعث شد که به خودم بیایم ، هنوز در حال و هوای خوابی بودم که دیده بودم ...

 

بلند شدم ، نصف لیوان آب خوردم ... هوا چند درجه که خنک تر می شود ، یخچال از چشم آدم می افتد !! دوباره به تختم برگشتم و دراز کشیدم ... شب مهمان بودیم و دیروقت به خانه برگشته بودیم و یادم نیست کی خوابیده بودم ولی کمی حساب سرانگشتی می گفت که حداقل 5 ساعت را خوابیده ام !! دوباره به خواب رفتم و ادامه خوابم را دیدم ...

 

این بار توی ترمینال بودم ... نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که مجبور به بازگشت شده بودیم و این بار با اتوبوس !! از وقتی در فرودگاه پیاده شده بودیم از در و دیوار فقط و سر و صدای مربوط به سقوط هواپیما می آمد ، مدیرعامل فرودگاهها داشت توضیح می داد و آخرین صحنه مربوط به هواپیمای متلاشی در مونیتور نمایش داده می شد ، گفت که تعدادی از مسافران سالم مانده اند ، برایم قابل قبول نبود که از آن انفجار کسی سالم مانده باشد ... به دوستم گفتم : " حالا من یک عکس در اینستا می گذارم و ببین که کولاکی می کند !؟ " به من گفت : " آره ... تو داشتی عکس می گرفتی ، کو !؟ " گفتم : " حالا صبر کن ... " ، بلافاصله فیلم چند ثانیه ای که گرفته بودم را در اینستا گذاشتم !! خیلی زیبا و وحشتناک شده بود ، همین جمله را به زبان آوردم و دوستم با خنده گفت : " بالاخره زیبا یا وحشتناک ! " برایش توضیح دادم که یکبار فوتورافچی داشت جریان یک فیلم را تعریف می کرد که داشتند یکی را اعدام می کردند و حلقه دار و محکوم و منظره غروب و ... و هی تکرار می کرد که خیلی قشنگ بود و من به او گفتم وسط گیرودار اعدام کردن تو هم گیر داده بودی به منظره ی غروب و ... !!!!!؟؟

 

عکس بدون شرح بود و با یک هشتک ساده #سقوط !!! خیلی زود صدای لاینقطع آلارم هایی که لایک خوردن مطلب را نشان می داد بلند شد ، طوری که مجبور شدم گوشی را توی جیبم بگذارم (!)) ، سوار اتوبوس شدیم ... از راننده خبری نبود و معلوم نبود کدام گوری رفته بود !!! کمی بعد سروکله اش پیدا شد و راه افتادیم ، یک جائی برای چائی نگهداشت و من چند نفر از دوستان و همکارانم را دیدم ، هیچ نسبتی با هم نداشتند و چگونه به هم رسیده بودند برای بیدار شدنم کافی بود !!

 

دوباره بلند شدم ، ساعت را نگاه کردم ، نیم ساعتی خوابیده بودم !! هیچکدام از اجزای خواب به هم نمی خورد و جالب بودن خواب همین است !!! گوشی ام را باز کردم و طبق معمول ، چک کردنی ها (!) را چشم گرداندم ، از اینکه در اینستا دنبال عکسی بودم که در خواب پست کرده بودم خنده ام گرفت !! هم خوابم می آمد و هم کلافه بودم ، دوباره غلتی زدم و داشتم خوابم را مرور می کردم که از یادم نرود ، خاصیت بدی دارد این نوع خواب ها ، زود محو می شود (!) ، همانطور که داشتم به آن فکر می کردم دوباره به خواب افتادم !! توی اتوبوس با دوستانم بودم ، از آنها پرسیدم : " شما چطور همدیگر را پیدا کرده اید ؟ اصلا چه ربطی باهم دارید که باهم از سفر برمی گردید !؟ " یکی از آنها گفت : " ما فقط باهم هستیم ، و در یک جریان با هم خاطره مشترک داریم ، گفته اند به کسی نگوئیم ولی تو از خودمان هستی و مطمئن هستم که این راز را نگه می داری !! ما جزو بازمانده های آن هواپیما هستیم که صبح سقوط کرد !!! " گفتم : " یعنی از آن حادثه و انفجار ، سالم ماندید !؟ راست است که از قدیم گفته اند ( میندار اسکی اووت توتماز !! ) " ، خندیدیم !! و صدای مردم که داشتند سر راننده فریاد می کشیدند که این دیگه چطور سبقت گرفتن است و داری مردم را به کشتن می دهی (!) باعث شد که از خواب بپرم ...

 

ساعت 9 شده بود و این بار رسما بیدار شده و از جایم بلند شدم !!

 

  • دا دو

نظرات  (۲)

سلام بر جناب دادو

به نظرم این مدل خوابها نشان از تلاطم ذهن و عدم آرامش داره
حتی ممکنه ظاهرمون آرام باشه، اگر هم کسی حالمون رو پرسید میگیم خوبیم!
 اما در باطن غوغاست ...

منم دیشب خواب دیدم منو زنده زنده مومیایی کردن و دارن توی یک تابوت سنگی میذارن که دفن کنن!!
من هرکاری میکردم نمیتونستم به اطرافیانم حالی کنم که زنده هستم!
نه قدرت تحرک داشتم و نه تکلم
حس وحشتناکی بود حس زنده به گور شدن...
تا نزدیکی های ظهر هنوز از تاثیر خوابی که دیده بودم حالم سرجاش نبود ...

خلاصه که خواب وحشتناکی بود اصلاً هم زیبا نبود!!

(کاش عضو اینستاگرام بودم فیلم سقوط رو که میگین میدیدم)!!!!!
پاسخ:
سلام
تلاطم ذهن و عدم آرامش که همیشه هست ... گاهی اوقات دست به دست هم می دهند و سناریو می شوند برای خواب شبانه !
یادم باشه این بار توی خواب برایتان دعوت اینستائی بفرستم !!
یه چیزی رو من تجربه کردم

اگه یه خواب خوب ببینیم، به محض اینکه بیدار شدیم یادمون میره و حلاوتش حتی چند ثانیه هم کام جانمون رو شیرین نمیکنه...

اما امان از وقتی که یه کابوس وحشتناک میبینیم!!
صد بار هم بیدار بشیم بازم به محض اینکه دوباره خوابیدیم، میاد سراغمون و دور از جون شما، تا سکته مون نده ول نمیکنه که !!!
پاسخ:
تجربه تلخیه ولی واقعیت داره انگار ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی