یادداشت های دادو

یک دیدار اتفاقی

چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۲۳ ب.ظ

دیروز عصر از خانه زدم بیرون ، یک حالتی از آرامش هست که گهگاه پهلو به پهلوی افسردگی می زند ، یعنی آدم یهوئی می بیند در دام افسردگی افتاده است !! همه ی جریان ها قابل تبدیل به یکدیگر هستند و اعتماد بیش از حد به یک جریان مثبت می تواند آدمی را سرآمد یک جریان منفی بکند ؛ بهمین سادگی !!

 

زندگی بر اساس شک جلو می رود و دلیل آن ناآگاهی های زیاد نسبت به اتفاقات و مسائل پیرامون است و آدمی مجبور است به این شک کردن ولی شک بایستی نه آنچنان غلیظ باشد که حظِ بودن را مختل بکند و نه آنقدر رقیق که بودن را تصادفی به پیش ببرد !! آدمی که به زندگی خود حساس است ، بهتر است شک کردن را در خود بپروراند ولی در ابراز آن عجول نباشد و استاندارهای ان را بر اساس فلسفه ی زندگی خودش کنترل بکند که رشته ی کار از دست اش خارج نشود !! بنظر من اصلا ایراد ندارد آدم به همه چیز ، ابتدا به ساکن ، با دیده ی شک نگاه بکند !! شک ساده ترین سوالیست که می تواند در خود انسان پرسیده شود ، سوالی که با جواب رفع شده و یا ادامه می یابد تا به جواب برسد ... کِی به جواب برسد هم زیاد مهم نیست مگر اینکه سوال خودش را رفته رفته مهم جلوه بدهد !!

 

آرامش چیزی ست که همه بدنبال آن هستیم و خیلی ها آن را از مهمترین مصادیق خوشبختی می دانند ولی همین آرامش می تواند تبدیل به افسردگی بشود !! آرامش باید در حرکت بدست بیاید و نه در سایه ی آسایش !! آرامشی که در سایه آسایش بدست بیاید یک فریب و سراب است ، غالب افسردگی ها در محیط هایی هستند که آسایش نسبتا خوبی در آنها تامین شده است !! و اگر امروزه می بینیم که تعداد مبتلایان به افسردگی زیاد است ، شاید یک دلیل آن مورد توجه خاص قرار گرفتن و هدف گذاری روی آسایش زندگی ها می باشد ، آسایشی که با دیوار کشی و حصارکشی و جدا کردن خود از دیگران و حرکت عمومی اجتماع ، نمود عینی تری دارد !! امروزه نسبت کسانی که در دامن طبیعت ویلای شخصی دارند از تعداد کسانی که از طبیعت استفاده می برند ، در مقایسه با گذشته های نه چندان دور ، بیشتر شده است !!

 

===

 

دیروز از سر بیکاری و اینکه در خانه زیاد سرگرم گیم بازی کردن نبوده باشم ( ویروس این گیم بازی کردن را پسر برادرم به عمو تسری داده است !! ) از خانه بیرون زدم و رفتم مغازه دوستم تا هم او تنها نماند و هم کمی به سر و وضع دفترش گیر بدهم و ...

 

دو مغازه پائین تر از دفتر دوستم یک دفتر چاپخانه هست که همیشه بسته است و وقتی در مورد آنجا سوال کردم متوجه شدم که صاحب آنجا یکی از پسران اولین استاد چاپ من می باشد ، همین آگاهی یافتن یک عالمه دلخوشی در من خالی کرد و بعد شروع کردم به سوال کردن در مورد اینکه کدام پسر ایشان هستند !! جواب ها قانع کننده نبودند ، بعد از جدائی از شراکت چاپخانه قبلی که دو برادر آنجا را اداره می کردند ، این برادر زاده که آن زمان حقوق می خواند یک امتیاز برای خودش گرفته بود و عموی ایشان هم یک چاپخانه مجزا برای خودش باز کرده بود !! صاحب امتیاز این چاپخانه از قرار معلوم در سال جاری فقط یکبار رویت شده بود و غالبا در امر تدریس در دانشگاه می باشد (!) حالااینکه اینها آشنا و بسیار عزیز برای من هستند جای خود ، ولی اگر شاخه های دو و چندشغله بودن در سطوح بالای جامعه بوده باشد ، تفکر چند شغله بودن در ذهن و قلب تمام سطوح پراکنده است !!!

 

یک ساعتی پیرامون آن قضیه گذشت و سپس دوستم برای گرفتن چند سفارش از چاپخانه بیرون رفت و من آنجا نشسته بودم که ماشینی توقف کرد و یک قیافه ی نسبتا آشنا از ماشین پیاده شد تا به تراشکاری بغلی برود !! وقتی داشت از جلوی چاپخانه رد می شد نگاهی مشکوکی به من کرد و من بلافاصله گفتم : " اگر می خواهی سلام بدهی ، من حاضرم جواب سلامت را بدهم !! "

 

یکی از دوستان زمان دبیرستان بود ، یادم می آید سربازی نرفته بود انگار و دقیقا یک روز بعد از گرفتن دیپلم ، با تاکسی کار می کرد !! البته آنها منتسب به خانواده ای بودند که اهالی شهرستان ، شهر و روستایشان در 40 سال گذشته ، دادگستری استان را قبضه کرده اند و موروثی بین خودشان می گردانند و شاید بالای 60 درصد قضات از محل آنها بوده باشد !! در طول 28 سال گذشته فقط 12 سال بیمه پرداخت کرده است و هنوز با رانندگی کردن باید ادامه بدهد ، 18 سال باقیمانده زمان کمی نیست !! تراشکاری که می رفت پسرعمویش بود و هر روز عصر می آید تا باتفاق هم بروند قهوه خانه تا قلیانی بکشند ، یک بفرمائی هم به من زد !! ولی من بچه سال تر از این حرفها هستم که دنبال این قبیل کارهای بزرگترانه بروم !!!

 

خوش و بش جانانه ای رخ داد و خیلی هم خوش گذشت !!

 

===

 

شب بعد از شام ، چایی مان را برداشتیم و رفتیم شاهگلی برای مراسم چائی در هوای خنک و آزاد !!! یک جای دنج پیدا کردیم ( در میان شلوغی فوق العاده !! ) نیم ساعتی روی چمن ها نشستیم و چائی مان را خوردیم و کم مانده بود سرما بخوریم که به خانه برگشتیم ... خنکای شبهای تابستان تبریز از قدیم معروف است و هوای پارک شاهگلی هم که یک چیز دیگر است !! یک شکار شبانه هم کردم ؛ در غیاب نور !!

 

 

 
توضیح

  • دا دو

نظرات  (۲)

سلام و درود بر جناب دادو

یادم به آموزش و پرورش شیراز افتاد که بصورت قومی- قبیله ای !!! اداره میشه و برای هر کاری به هرکسی رجوع کنی حتی اگر کار به دست خودش باید انجام بشه، اول ارجاع میده به اتاقهای دیگه و تو شباهت غریبی چه به لحاظ لهجه و گویش و چه به لحاظ عملکرد!! در اونها میبینی ... خدا رو شکر که بچه ها بزرگ شدن و از مراجعه به اون سازمان مخوف! نجات پیدا کردم ...

یادش بخیر سالها قبل در یکی از سفرهامون به تبریز، در یه شب تابستونی که همراه فامیل به شاهگلی رفته بودیم آخر شب بحدی هوا سرد شد که یکی از آقایون فامیل از تو ماشینش کاپشن آورد و داد به دخترم که دندونهاش از شدت سرما به هم میخورد!!!

عکس هم که مثل همیشه عالی ...

پاسخ:
سلام
متاسفانه همه جای کشور همینجوری است و برای راه افتادن کارها باید ابتدا از دور نظاره کرد و قبل از طرح مسئله دنبال کلید گشت !! والا درها چنان بسته می مانند انگار که دیوار هستند !!
امروز عصر باران آمد و هوای شبانه محله ی ما که دیوار به دیوار شاهگلی هستیم یک قدم مانده به پائیز شد !!!
لطف دارید ...

سلام

عجول نبودن در ابراز شک؟! من اصولاً عجول نیستم، اما اونقدر تو این مورد پیراهن پاره کردم و زخمی شدم (خصوصا در اوایل تحصیلم) که خودمم دیگه خسته شدم، ولی هنوز گاهی آنچنان هیجان زده و عصبی و بیش فعال و عصبی میشم موقع شک و تردید، که نمی تونم کنترل یا پنهانش کنم، خصوصاً اگه پای یک باور و عقیده وسط باشه و اطرافم آدم های خوش بین زیاد باشند!

وقتی کسی درباره ی چیزهای خوب و درستی مثل شک و آرامش، اصول ایمنی و موارد احتیاط در نظر می گیره، نمی تونم از تحسینش خودداری کنم! این برای من مصداقِ صحیح عقلانیته، این نگاه که خوبی ها هم نیازمند تعدیل و هدایت هستند، و نه فقط پذیرفته شدن و به کار بستن! عیار انسان و ادراک اون رو بالا می بره..

پاسخ:
سلام
برای مشکوک نبودن باید به همه چیز شک کرد ، همچنانچه برای رسیدن به آرامش و حرص نخوردن باید همه جوره حرص خورد !! فرق به آرامش رسیدن دور از مردم با به آرامش رسیدن در میان جمع اینگونه ایجاب میکند...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی