یادداشت های دادو

حرکت فرهنگی ...

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۷ ق.ظ

زندگی روزمره ما پر است از انواعی از رفتارها و حرکت ها ، آنقدر که فرصت نمی کنیم آنها را ریزنویسی بکنیم ، البته مزه ی زندگی هم می ریزد !! یک زمانی من می خواستم ببینم در طول روز چقدر و چه چیزهایی می خورم (!؟) یک ورق کاغذ را برداشته و باندازه جیبی چندلا کرده و از کله ی سحر تا بوق شب ( خوردن در تمام ساعات بیداری من پراکنده است و شامل وعده های خاص و عام می شود ! ) تمام چیزهایی که می خوردم و می نوشیدم را یادداشت کردم ...

 

اطلاعات بدی بدست نیامد ، برخلاف آنچه فکر می کردم (!) زیاد می خوردم و می نوشیدم !! یعنی اگر قبل از نوشتن کسی از من می پرسید که روزانه چند استکان ( یا لیوان !! ) چائی می خوری جواب قاطع من 5-6 استکان بود ( با توجه به شرایط کاری و محیطی و قومی و ... این در همان حوالی مینیمم می باشد !!! ) ولی بعد از یادداشت کردن متوجه شدم که یک برابر و در برخی موارد دو برابر را بدلایلی لحاظ نمی کردم و واقعیت چیز فراتر از آن بود ؛ یک دلیل اینکه من روزهای عادی را محاسبه ی ذهنی کرده و بعنوان شاخص در حافظه ام نگه می داشتم و موقع جواب دادن آن را بکار می بردم در حالیکه متوسط روزانه ی من غیر از آن چیزی بود که بشود نامش را روز عادی گذاشت ، گاه از چند دقیقه قبل از ورود به اتاق مدیرعامل ( انتظار در کفش کن منشی ! ) تا بعد از خروج از دفتر مدیرعامل ( خوشان خوشان کفش کن منشی !! ) همان 4 - 5 استکان را و شاید بیشتر می خوردم !! شاید برای همین است که بهترین رژیم غذایی همان توجه به آنچه می خوریم است و خدا نیز به انسان سفارش می کند که چیزی که می خورد توجه و نگاه بکند ؛ مططئنا وقتی آدم نمی داند چه و چقدر می خورد ، شاید در کنار زیاد خوردن ، حرام و حلال را هم قاطی کرده و اموال دیگران را هم بخورد !!! فعلا مقوله خوردن را ول کنیم و تا قار و قور شکم بلند نشده برویم دنبال مقوله فرهنگیات ...

 

اگر داستان یادداشت برداری را ادامه بدهیم و نه در یک جنبه ی حیاتی بنام خوردن بلکه در سایر جنبه ها تسری بدهیم ، آمار جالبی بدست مان می آید ، مثلا آخرین باری که جویای حال فلان بظاهر عزیزمان شده ایم !؟ آخرین باری که چقدر کتاب خوانده ایم !؟ آخرین باری که کتاب خریده ایم ( این مهم تر است هااااا !!) !؟  آخرین باری که سینما رفته ایم !؟ آخرین باری که آستین کمک بالا زده ایم !؟ و ... شاید بنظر برسد که این مورد در " انتظار درمانی " بسیار مفیدتر بوده باشد !! با دانستن اینکه ده سال است کتابی ورق نزده ایم ، بی خود از اوضاع مطالعه در کشور و اوضاع چاپ و نشر گلایه نمی کنیم !!! یا جایگاه خودمان را در فامیل و گستره فامیل بهتر می شناسیم و بیخود دیگران را متهم به بی توجهی به خودمان نمی کنیم و تعریف دیگران از برخی دیگران را راحتتر هضم می کنیم و ...


دیروز دقایقی ، تا قرار شبانه با بانو ، زمان داشتم ... بانو در یک کلاس خصوصی با شاگردش در کافی شاپ (!) بود ؛ مردم شانس دارند دیگر !!! ( همین قدر کفایت می کند !! ) و برای همین سر راهم به کتاب فروشی فروزش پیچیدم !! این را اول از همه بنویسم تا نگفته از دنیا نرفته باشم ، برخورد بد این روزها در همه جا مد شده است !!! برخورد بد نه تنها شامل خود برخورد بد بلکه شامل برخورد نامناسب و نابجا هم می شود ، برخورد نامناسب می تواند شامل برخورد مودبانه ولی ناآگاهانه باشد !؟ مثلا یک کمک فروشنده و بقول خودم " قفسه بان " که خیلی مودب به شما سلام می دهد و دعوت می کند تا از قفسه های او دیدن کنید ولی در مورد آن قفسه ها اطلاعات نداشته باشد !! شما می توانید فکر بکنید که این قفسه بان نه برای راهنمائی دادن به مشتری که احیانا برای مواظبت از اینکه احیانا چیزی کش نروید آنجا ایستاده است و یا رفتار ناشایستی نکنید و ... و این حس خیلی خیلی بدی است !!!!!

 

 

یکی دو قفسه را اسکن کردم تا ببینم چیز جدیدی چاپ شده است آیا !؟ غالبا همان کتاب های قدیمی با طرح و جلد جدید ، این بار یک انتشاراتی دیگر ، یک مترجم دیگر که شاید برای پایان نامه و سابقه ی کار مترجمی بکارش بیاید ! و ... اینکه این روزها تیراژ چاپ ها را هم نگاه می کنم ، کتاب دو جلدی " ... " با جلد نفیس و قیمت دودوره 70000تومان وجه رایج کوچه و بازار و البته مصوب نشده ی دولت و مجلس (!) در تیراژ 500 جلدی با تیتر بالای جلد " چاپ چهارم !! " ، یادم افتاد که کتاب " ... " ، در آمریکا ، در 50 سال پیش ، در طول یک سال ، حدود دو میلیون نسخه چاپ شده بود ( در چاپ پنجم ! ) و در بازار نایاب بود (!!!)

 

یک کتاب برداشتم و تورقیدم (ورق زدم !) ، " مانی ، پیامبر باغ های اشراق " در همان نظر اول اغراق و اسراف بیش از حدی دیدم در انتخاب عنوان کتاب !! عنوان کتاب نشان می داد که کتاب باید یک نوشته ی تحقیقی و مستند باشد در مورد یک پیامبر مشکوک الاحوال در میان زمین و آسمان که در یک بازه زمانی پیروان نسبتا زیاد و وسیعی در ایران و اروپا داشته است و بایسته است تا در صورت وجود مستندات ، کتاب تحقیقی بزرگ و چند جلدی از او در بازار کتاب و قفسه های مطالعه موجود باشد !! ولی برخلاف حدسی که از نام آن زده بود ، یک داستان واره بود در مورد " مانی ، پیامبر نقاش و صاحب کتاب اورنگ " !! نوشته و ترجمه ای که بنظرم آمد نباید زیاد هم بد باشد ، بهرحال در مورد شخصیت هایی که مستندات کافی در موردشان نیست و داستان شان در انتقالات سینه به سینه ، بدلیل سینه پهلو های تعصبی و سیاه سرفه های تحریفی ، بهم یخته است را نه در زنبیل تحقیق که باید در قالب داستان های مختلف بدست آورد ؛ یکی از آنها هم " بابک خرمدین " !!!! کتاب " مانی پیامبر باغهای اشراق " را برداشتم ، البته در صفحات انتهایی کمی پارگی داشت که خیلی بیخیال با آن برخورد کردند و داستان همین است دیگر ، برای کاستن از بار مطالعه می توان از کسی که سابقه ی سبزی فروشی دارد در کتابفروشی های بزرگ استفاده کرد !!! یعنی متولی آنجا با دیدن این اشکال بایستی تمام آنجا را مانند آواری که روی سرش خراب می شود حس می کرد ولی انگار نه انگار ، او فروشنده بود برای کتاب های دیگرانی که حتی نمی دانست کی هستند !؟ چرا نوشته اند !؟ دردشان چی بوده !؟ مگر انتشاراتیخودش به آبروی کاری اش حساس است که کتابفروش هم باشد !؟!؟  جوابش هم کوتاه و رسا بود " همین یک جلد را داریم ، می خواهید ببرید ، نمی خواهید نبرید !! " منهم سرم را افقی تکان دادم ، یعنی " تف به فرهنگستان این کشور ( بقول شیخ اجل : خانه از پای بست ویران است  /  خواجه در بند نقش ایوان است ) !!! جهنم می خرم ... "

 

کتاب دوم را به دو دلیل گرفتم ، دلیل اش این بود که واقعا یک کتاب تحقیقی بود آنهم از نوع دو لبه اش !!! دلیل اول به مترجم کتاب بر می گشت که " مراد فرهادپور " بود ، مترجمی که گاه سعی می کند در سایه ی یک ترجمه ، حرفهایش را با خواننده ها ، در همان محدوده ی مقدمه بزند و مقدمه هایش باندازه ی یک کتاب مفید هستند و در خرید کتاب هایی که این مترجم دارد می شود خوشحال بود که اگر بدنه کتاب چیزی ندارد (1) یا چیزی دارد که برای فهمیدن اش نباید عجله کرد (2) در عوض مقدمه ای دارد که ارزش زیادی دارد ... کتاب در شرح حال " ساموئل بکت " می باشد ، نویسنده ای که بزرگی اش و غیرمعمول بودن اش باعث شده تا یکی از گنگ ترین شخصیت های جهان ادبیات معاصر باشد ...


بعضی فیلم ها هستند که از همان ابتدا با سوت و کف زدن های تماشاچی ها همراه هستند و تعریف و توصیف شان تا بعد از سینما و داخل اتوبوس و تماس های تلفنی قبل از خواب هم ادامه می یابد و سلبریتی هایش در فردای آن اولین روز از اکران ، شونصد هزار تا لایک می گیرند و از همان لحظه زیر پایشان را قرمز می بینند تا خدا را چه دیدی بروند روی فرش قرمز فرنگی ها و شاید هم موکت قرمز خودمانی ها !! و البته فیلم از یاد می رود و خاطره اش می ماند و فلان هنرپیشه که ... !!! ولی برخی فیلم ها هم هستند که از همان شروع ، تماشاچی یادش می رود که چرا چیپس گرفته بود و هی توی دست اش آن را مچاله می کند و بعد از اتمام فیلم که قابل پیش بینی نبود ( چون زمان را خفه کرده بود !! ) هاج و واج دنبال در خروجی می گردد و سر از سرویس های بهداشتی در می آورد و چه بسا اتوبوس را هم عوضی سوار شده و برود آن سر شهر و بی شام می خوابد و نه کارگردانش یادش می ماند و نه بازیگر معروفِ قورقوشوم قباله اش (!) و جریان فیلم از همان لحظه ی پایان وارد زندگی اش شده و چه بسا زندگی اش می افتد در مسیر فکری آن فیلم و ...

 

" ساموئل بِکِت " هم از این قبیل متفکرین و نویسنده های داغون و داغون کننده است و نویسنده ی کتاب سعی در شناساندن جلوه هایی از شخصیت ادبی او دارد ، چنین کاری برای یک نویسنده ی زنده (!) در اروپا (!) یک درس آموزنده و بزرگ برای ما می باشد ؛ بزرگان ما به اکراه در مورد شخصیتی که زنده هستند چیزی می نویسند !!!

 

زنگ زدند و حواسم از نوشتن پرید به یک شاخه ی دور !!

 

  • دا دو

نظرات  (۱)

سلام
از اینکه علی رغم فاصله ی فکریِ نجومی ام و نقدها و ایرادهایم باز هم، هم بکت و هم مراد فرهادپور غیر قابل چشم پوشی هستند، خوشم می آید.. بعضی ها کار درستند و این را نمی توان ندیده گرفت.. ممنون که یادم انداختید، امیدوارم من هم فرصتی کنم و بخوانمش. جالب است که اعظمِ دلخوشیِ این هفته ی من هم پرسه در کتابفروشی و خریدن کتاب بود.. مسأله ی اسپینوزا (اروین یالوم) و بارُن درخت نشین (ایتالو کالوینو) را اگر نخوانده اید و به تورتان خورد، احتمالا لذت خواهید برد..
پاسخ:
سلام
مطمئنا اگر شما مثل یک ستاره شناس به آسمان فلسفه نگاه می کنید من مثل کسی نگاه می کنم که فقط دلم گرفته و یک چشم انداز بی نهایت وسیع و دور می خواهم و برای همین پسند و ناپسندی مان خیلی فرق خواهد داشت ... عبور من از کنار این بزرگان مانند رد شدن مسافران ژول ورن از کنار دایناسورهای زیر زمین می باشد ؛ بی علاقه و اندکی با ترس و کمی چاشنی احترام !!
ممنون بایت معرفی کتاب ، ضمنا من کتاب را با قلاب می گیرم نه با تور !!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی