یادداشت های دادو

خلوت صبحگاهی

پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۲ ب.ظ

دیروز بعد از ظهر بدلیل اینکه گرما کلافه ام کرده بود ، وقتی به خانه رسیدم یک پارچ دوغ از نوع من پسند درست کرده و خوردم و رفتم سراغ کتاب های زیر هم مانده و قسمت عمده ای را از زیر آوار بیرون کشیدم ...برای برخی از آنها انگار توفیقی بود این فرو ریختن که دوباره به چشم بیایند !!

 

کم کم داشت دوغ تاثیرش را می کرد ، برای همین حدود دو ساعتی خوابیدم !! توی پذیرائی خانه ی ما دو فقره ساعت روبروی هم بر سر زمان دوئل می کنند ! یکی شان راست تندرو است و همیشه دو دقیقه زودتر صدای زنگ اش بلند می شود و دیگری چپ لجباز است ، یعنی آنقدر لج باز است که برای نشان دادن چپ بودنش ، چپگرد کار می کند !!
 
 
ضریب هوشیاری را وقتی مابین این دوساعت خوابیده باشید می توانید اندازه بگیرید !! وقتی بیدار شدم ، هنوز نمی توانستم سر اینکه ساعت 5 است یا 7 با خودم به توافق برسم که موبایلم زنگ خورد و یکی از همکارها پشت خط بود و می آمد به طرف ما و می خواست ببیند خانه هستم یا نه !؟ خوب خوابیده بودم و شب هم که مهمان بودم و این خواب باعث می شد تا نصف شب دوام بیاورم !!
 
همنشینی های شبانه در خانه مادرخانم همیشه خوب از آب در میآید ، برادر بانو و باجناق هر کدام از من حدود 10 - 12 سالی کوچکتر هستند و همین امر باعث می شود نگاه کهنه شده ام را در نگاه آنها صیقل بدهم و کمی هم مثل آنها به جریانات نگاه بکنم و مثل منطق آنها جریانات جاری را مشت و مال بدهم !! البته همیشه دنده ی من یک است !!
 
شب تا کمی دیروقت خوابم نبرده بود و صبح هنوز سحر نشده بیدار شده بودم !! برای دو ساعت خواب دوغکی عصر ، یک ساعتی در ابتدای شب و دو ساعتی در ابتدای صبح بیداری تاوان داده بودم !! حوالی ساعت 5 بود که در اتاقی که کتابخانه آوار شده بود نشسته بودم و کتاب ها را برداشته و مرتب می کردم ، البته این بار آرامتر و هر کدام را که بر می داشتم ورقی می زدم ، انگار کسی را از زیر خاک بیرون می کشی و دستی به سر و رویش می کشی !! بعد یک پاکت عکس پیدا کردم که نه دور انداختنی بودند و نه در آلبوم انداختنی (!) و هر کدام یک عالمه خاطره بارشان بود ... این بازی با کتاب ها و عکس ها تا ساعت 6 ادامه داشت !!

ساعت 6 بود که لباس رزم پوشیده و راهی شاهگلی شدم تا کمی پیاده روی کرده و هواخوری بکنم ... همیشه چیزهای جالبی برای دیدن وجود دارد !! مثلا ده دوازده تا گربه دیدم که این بار همه شان دم داشتند و از آن حال و هوای بدِ دو روز پیش درآمدم !! یا یک ماشین که سرویس کارخانه بود و ایستاده بود خانم جوانی از خانه بیرون آمد و در را باز کرده و در پشت ماشین نشست و وقتی من به کنار ماشین رسیدم ، سرش را به پنجره چسبانده و خوابیده بود ... به پیرمرد راننده نگاه کردم و تجسم کردم که در نقش یک نعش کش (!) هر روز صبح تعدادی نعش به سر کار می برد !!  یک هایکو هم به سلامتی این نعش های خسته سرودم که حالا یادم رفته است !! کمی جلوتر از من یک خانم تقریبا پیر داشت با سرعت راه می رفت و یک جایی هم ایستاد و چند حرکت کششی از نوع نوجوانی کرد که واقعا تماشایی و دلچسب بود !!!
 
از پای همان تابلو روان که زمان و دمای صبح و ایضا دعای روز و اطلاعات دیگر را نمایش می داد ، عکسی گرفته برای یکی از همکاران فرستادم ... جواب آمد که امروز را روز کاری اعلام کرده اند و بصورت اضافه کار به کارخانه می روند !! با این حساب پنجشنبه بود !؟!؟ یکی از همکاران قدیمی که سالهاست بازنشسته شده است در جواب سوال من که پرسیده بودم : " بازنشستگی چگونه دورانی است !؟ " جواب داده بود : " خوب است ولی یک ایراد دارد و آن اینکه جمعه ندارد !! " در این یکهفته فهمیده ام که نه تنها جمعه ندارد که یک شنبه تا پنجشنبه هم ندارد و همه اش شنبه های تکراری هستند !!!!
 
چند تا حرکت کششی کردم و محرک این رفتار من غیرتی شدنم از ناحیه همان بانوی پیر بود والا صرفا برای قدم زدن بیرون می آیم و قصد نرمش و ورزش ندارم !! چند تائی هم عکس گرفتم که بدک نبودند ... در بازگشت یک خانم مسن سعی داشت پرایدش را در یک جای پارک خیلی کوچکتر پارک بکند و یادآور شدم که خیل یسخت است که آنجا جا بشود !! نگاه مادربزرگانه ای کرد و گفت : " ولی حالا یک 206 از اینجا بیرون آمد !! " دوباره نگاهی کرده و گفتم : " لابد قبلا پارک کرده بود و جلو و پشت اش را خفه کرده بودند و با 65 تا جلو و عقب کردن بیرون آمده ؛ مطمئنا شما با 200 تا پس و پیش کردن نمی توانید پارک بکنید !! " خیلی منطقی گفته بودم ولی نه تنها گوش نداد بلکه از من خواست یک نیم نگاهی بکنم تا پارک بکند !!!!!! یاد حرفی منتسب به اینشتین افتادم با این مضمون که اگر توانستید مادربزرگتان را قانع بکنید ....... همان لحظه فرشته ای امد و ماشین اش را از پارک خارج کرد و مادربزرگ ورزشکار ناچار شد در جای او پارک بکند !!!!! با خود گفتم : " این جوانتر که بود ، چقدر کار برده تا به خواستگارش بعله بگوید !؟!؟
 
سر راه بربری گرفتم و به خانه آمدم ...

بحث خیلی توصیفی شد و روال نوشتن جوری نشد که مکاشفه ی صبحگاهی ام را بنوبسم ... ایشالا بعدا ؛ جریانی نیست که بتواند فراموش بشود !!!
 
  • دا دو

نظرات  (۲)

سلام
در تائید فرمایشتان مبنی بر اینکه سرویس کارخانه یا اداره نعش کش نیست و محل خوابیدن نمی باشد .در سالهای دور گذشته که منهم از سرویس میی بوسهای  قدیمی آنهم از نوع قراضه و اسقاط استفاده میکردم هرکس میخوابید قدری صبر میکردم تا کمی خوابش جا بیفتد و بعد یک چیز سنگین از نوع آچار  یا انبر دست و نظائر آنها را محکم پرت میکردم  داخل رکاب ( پله ) مینی بوس که صدای مهیب آن شخص خوابیده را نه تنها بیدار میکرد بلکه شوکه هم میکرد که نکند تصادف شده کم کم این روش ابداعی من مورد حمایت و تقلید بقیه هم واقع شد و دیگر کسی جرات خوابیدن در سرویس را نداشت .
پاسخ:
سلام
خواب صبح در سرویس نشانه بی نظمی فرد در خوابیدن است و خواب عصر نشانه ی خستگی ... من خودم در مسیر بازگشت همیشه یک چرت 10 - 15 دقیقه ای داشتم ...
😉😀
سلام

خوب الهی شکر که این بار گربه ها دٌم داشتن و دلمون شرحه شرحه نشد!

ساعت سمت راستی چرا این مدلیه؟!! تا حالا ندیده بودم! آدم دچار یآس فلسفی!!! میشه

آی خوشم میاد از این مادربزرگهای لجباز و یکدنده!!!!
خدا برکت بده بهشون!


پاسخ:
سلام
این ساعت کادوی انجمن کاریکاتور است ، زیبا و درستکار است و بدظاهر ...
 
مادر بزرگا تجربه هایی دارند که ناممکن های ما پیش آنها بچشم نمی آید ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی