یادداشت های دادو

طعم مجهول نان !

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۲ ق.ظ

دیروز کامپیوتر را برده بودم برای سرویس سالانه ، متولی امور رایانه و حومه ! چند وقتی بود که جمع کرده بود و وسایل مغازه را برده بود در کاراژ خانه شان ، هماهنگ کردم و با آژانس سیستم را تحویل دادم ...


آدرسی که برایم اس ام اس کرده بود ، جزو آدرس های ناآشنا در شهر بود ، گاهی اوقات این اسامی جدید هستند دردسر ساز شده و یک محل آشنا را بنظر ناشناس می نمایانند ، مخصوصا که ساکنین جدید خوششان می آیند تا با بزک دوزک کردن اسم کوی و کوچه شان ، آنها را هم مثل خودشان رویائی بکنند و گرفتار تاریخچه قدیمی محله ای که می نشینند نشوند !!

 

بارنج نام یکی از روستاهای قدیمی چسبیده به تبریز قدیم است و امروزه مرغوبترین زمین های مسکونی شهر که ولیعصر و حوالی آن باشد ، جزو زمینهای این روستا می باشد ، قدمت بارنج  زیاد است و در خوش آب و هوا بودن ، در مثل های عامیانه جایی برای خودش دارد ...

 

کوی ولیعصر  همان کوی ولیعهد سابق که قدمتی حدود 50ساله دارد جای خود ولی اینکه روستا را رد کرده و دوباره آنطرفش را ولیعصر2 نام گذاری بکنند ، جای کمی تامل دارد ... مردم نمی دانند که با ولیعصر ولیعصر گفتن ، محله شان ولیعصر نمی شود !! ولی در آدرس دادن چرا که نه !؟

 

دوم اینکه خودم با اینکه محل فوق برایم ناآشنا بود ، راهنمائی کردم و آژانس را رساندم تا آنجا !! اینکه یکی از سر اضطرار برود در تاکسی تلفنی کار بکند اصلا ایراد ندارد ولی همین راننده بودن نیاز به آشنا بودن در حد 50% به شهر دارد ، چند وقتی هست که زمان سوار شدن به تاکسی ، مخصوصا از نوع تلفنی ( انصافا به جز تاکسی های بیسیم 133 و 1800 که متعلق به تاکسیرانی بوده و راننده هاآشنا به همه جا هستند ! ) امر خطیر آموزش کوچه پسکوچه های شهر را نیز انجام می دهم !! بنظر می رسد صاحبان آژانس ها بجز کسر درصدی از کرایه رانندگان ، بهتر است تمهیدات دیگری در راستای خدمات رسانی مطلوبتر درنظر بگیرند، هرچند امتیاز آژانس ها را غالبا به جانبازان می دهند و متاسفانه قشری از جانبازان عزیز مشتاق این امتیاز هستند که تا خرخره از ملت طلبکار بوده و همان خدمت رسانی کم را هم زیاد می دانند ...

 

بعد از اتمام کارم سری به " عکاسخانه عصر جدید " زدم تا صله ارحامی کرده یکی از بزرگواران صحنه ی هنر عکاسی را از نزدیک زیارتی بکنم ،
 



از قضای اتفاق نبودند و یکی دیگر از بزرگواران را در آنجا دیده و کمی به صحبت گذراندیم ، توفیق اجباری بود و بی نهایت لذتبخش ... نیت که خوش باشد راه را به جایی می برد که خوشآیند باشد !! دیدار بدون برنامه حرف را به " از هر دری سخنی " می کشاند ... هیچ حوزه ای از دست ما در امان نبود ، مخصوصا عکاسی ، بهرحال ایشان از زعمای عکاسی دوربینی بودند و من از باسابقه های عکس موبایلی !! هر بحثی بین این دو پرانتز قابل طرح بود ...
 

اشاره ای رفت که در اغلب موارد کار بدست نااهلان و بیخبران است و در ادامه یادآوری شد که آن درد کشیدنی است و در برخی موارد که اهل ها را پیش می کشند ، بدتر از نااهل ها عمل می کنند و انگار یک جای کار که همان داستان نان باشد کار را خراب می کند ، یعنی چندرغاز پول و شهرت چند روزه باعث می شود تا فرد رسالت اصلی خود که سالها سنگ اش را به سینه زده فراموش کند و در مسند دشمن نادان بنشیند و بنیان را براندازد ...

 

دیروز یاد شعری از سهراب افتادم ، آنجا که در ادامه سروده زیبایی که با جمله ی

صدا کن مرا ، صدای تو خوب است ، صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی ست ، که در انتهای صمیمیت حزن می روید ........

و می رسد به آنجا که در انتهای شعر می گوید

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد ، چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد ، چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید ....




واقعیت تلخی ست ... هر جا که رسالت های خودمان و متاسفانه اغلب خودمان را به نان شب مان فروخته ایم ، بد کرده ایم و بد بوده ایم و بد هستیم !! چه فرقی می کند کجای بودنمان بوده باشیم !؟

 

  • دا دو

نظرات  (۲)

سلام
غلام همت دردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ارزق لباس ودل سیهند
قدم منه به خرابات جز بشرط ادب
که سالکان درش محرمان پادشهند 
جناب عشق بلندست همتی حافظ
که عاشقان ره بی همتان بخود ندهند 
..... چند بیت از حضرت حافظ حسن ختامی است برای گفتگوی دیروزمان .همیشه شاد و سرافراز باشید جناب دادوی عزیز .

پاسخ:
سلام
جه انتخاب زیبائی برای حسن ختام !! آدم آرزو می کند که زود دیدار تجدید گردد و حسن آغازی دوباره ...
سلام

چه عکس زیبایی
صندلی های قدیمی منو یاد خونه ی قدیمی پدربزرگم در تبریز انداخت

در مورد اون مسئله هم
امان از مقام، امان از شهرت، امان از پول ...

شعر سهراب رو هم برای چندمین بار خوندم و لذت بردم ...
پاسخ:
سلام
عکاسخانه ی عصر جدید و مدیر ارزشمند آنجا آقای جدیدالاسلام عکاسباشی و ایضا زیارت برادر بزرگوارشان استاد جدیدالاسلام خطاطباشی یکی از بهترین دیدارها و خاطره ها در تبریز می باشد ...
 
من این شعر سهراب را انقدر دوست دارم که با صدای خودم خوانده و ضبط کرده ام !!! ( البته از روح مرحوم سپهری اجازه گرفته ام ! )
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی