یادداشت های دادو

روز سوم بازنشستگی

شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۱ ب.ظ

وقتی ادامه بازنشستگی به روزهای تعطیل می خورد ، حظ بازنشستگی چندان ملموس نمی شود ... فردای بازنشستگی روز تعطیل قراردادی بود و پس فردایش جمعه !! آدم باید شنبه بازنشسته بشود و فردایش که یکشنبه است در خانه بماند تا این در خانهماندن و لذتش حک بشود !!!!

 

پنجشنبه بدو بدو رفتم و برای یکی از لوستر های باقیمانده طرح دادم و بدو بدو اجراء کردیم و عصر آوردم خانه ... برای جمعه مهمان داشتیم و می خواستم لوستر را نصب بکنم ، وقتی کاری نمی خواهد راه بیافتد نباید زیاد مته به خشخاش گذاشت ،‌البته قبول دارم که تحمل شماتت اطرافیان و پیه ی تهمت تنبلی را به تن مالیدم کار هر فرد نمی باشد !!! خلاصه اینکه این لوستر انگار نمی خواست به این راحتی برود سر جای خودش بنشیند ... اول اینکه دوست برقکارم بدلیل اینکه پدرش در بیمارستان بود و همراه مانده بود ،‌ نتوانست بیاید !! برای همین خودم افتادم به نقشه کشیدن !! توی خانه چند تائی بادروم از نوع قدیمی ها سراغ داشتم که وقتی دنبالشان گشتم ،‌ ۵ تا پیدا کردم !! آنها را با چسب لنت به کف لوستر وصل کردم و از همان ابتدا شک داشتم به نگهداشته شدن بوسیله چسب لنت !!! شک ام بیراه نبود و چسب از خاصیت افتاده بود ... خلاصه اینکه رفتم لامپ خریدم و لوستر را تکمیل کرده و موقع نصب به مشکل فیوزپرانی دچار شدم !!! ضمنا چسب ها هم لامپ ها را رها کرد !!! کاری که اول می خواستم بکنم و تنبلی کرده بودم را در مرحله دوم کردم و لامپ ها را دوباره تست کردم و مشکلی نداشتند ولی زمان تست (‌این بار زمینی !‌) دوباره فیوز پرید و نشد که نشد !!!
بعد بگوئید بازنشسته که شدی چکار می کنی !؟‌ اولین کاریرد زمان های بازنشستگی دماغ کردن در کار این و آن است !!!
 
یک عکس در حال کار در خانه گرفته بودم و برای یکی از همکارام فرستاده بودم که هی می خواهی بازنشسته بشود ،‌ دلت برای این روزها تنگ شده است !؟!؟ بنده خدا نوشت که اینها برای تو تازگی دارد و ما سالهاست که این کارها را می کنیم !!!
 
دیروز در کار پخت و پز بودم ،‌ از خرید ملزومات تا مراحل پخت آش ، البته معلوم نبود که پشت پا می باشد یا پیش پا ... هم برای بازنشستگی من بود و هم اولین دعوت افطاری ... قرار بود آش باشد و کوفته و ... هم آشپزی می کردم و هم عکاسی لحظه به لحظه و هم کارهای دیگر ؛ این کارهای دیگر بنظرتان کم نیاید هاااااا مثلا بیست با راز پله ها بالا و پائین رفته بودم !!!
 
عصر مهمان ها آمدند و بار اول شان بود که سفره افطار نمی دیدند تا کنارش بنشینند !!‌ سفره از نوع سلف سرویس بود و بازار رفت و آمد برقرار بود ... تقریبا تا حوالی ساعت 12 بساط بخور بخور برپا بود ... شعار « آرام بخور ،‌از همه چی بخور !! » هم مدام تکرار می شد ... چند تایی هم کادم گرفتم که از همه مهمتر مونوپد و سه پایه برای عکاسی های مدل موبایلی ام بود که بانو زحمتش را کشیده بود !!! یک عالمه هم باتفاق کوچکترین نوه ی حاضر عکس سلفی و جمعی و ... گرفتیم !!!
 
نوه ی ما تقریبا نابغه ی فامیل محسوب می شود و رد همه ی کارهایی که ربطی به درس خواندن نداشته باشد ،‌ مایه سربلندی است !!! مثلا مکعب روبیک را در ۵۰ ثانیه تمام کرده است و رکورددار است !!! و حالا چرا می گوئیم نابغه و رکورددار برای اینکه این مکعب از سالهای خیلی دور به خانه ما وارد شده بود ؛ تقریبا زمان سربازی برادر بزرگم ،‌حوالی سالهای 65 !!!‌ من یکی دوبار وقت گذاشته بودم و فقط یک سطح آنرا می توانستم درست بکنم و برادر دیگرم که یک سال از من بزرگتر بود کمی زیاد وقت گذاشته بود و ردیف دوم را هم درست می کرد !! می ماند بقیه که برادر بزرگترم برای درست کردن آن کلی یادداشت در دفترش داشت و .... دیشب می گفتم که برادر زاده نابغه است چون کاری که ما در ۵ ماه انجام می دادیم را در 50ثانیه انجام داده است !!!
 
لابد عکس هم می خواهید !؟ بروم یک چند تائی ادیت بکنم ،‌شاید در پست بعدی !!! البته دیشب در استوری اینستا یک کوفته پزان راه انداخته بودم ،‌آن سرش ناپیدا !!!
 
===
 
نا گفته نماند که تمام مطالب وبلاگ سال گذشته را در برنامه ورد پیاده کرده و سپس کار ادیت و صفحه بندی را امروز تمام کردم که در نوع خود کار خسته کننده و وقت گیری بود و حالا می برم از آنها پرینت گرفته و بعد بدهم صحافی تا برود در کنار سالهای دیگر ،‌خاک بخورد !!!
 
  • دا دو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی