یادداشت های دادو

اینجلسی ها !!

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۴۳ ق.ظ

توی کیف پول من چند تا اسکناس خارجکی جاخوش کرده اند ... البته بیشتر جنبه ی نمایشی دارند و غالبا دِمده تشریف دارند ؛ مثلا اسکناس ترکیه مال قبل از تبدیل لیر به لیرجدید است و اسکناس آذربایجانی مال دوره ی استقلال آنهاست !!

 

شانس ندارم و شاید مرا روزی با این اسکناس های از رونق اقتاده بگیرند و بلایی که سر قاچاقچی میلیاردی دلار در ترکیه نیاوردند را بیاورند !! یکی از این اسکناس ها خیلی خاص است و متعلق به تانزانیا می باشد و در سفر اخیرم به مشهد می خواستم آنرا به موزه آستان هدیه بکنم تا کنار سایر اسکناس ها بگذارند که شانس نداشتند و مسئول آن بخش نبود و کسی که آنجا نشسته بود هب دوربین چشمم ننشست !!!

 

القصه داشتیم از کوه برمی گشتیم و زنگ زدم به آژانس تا بیاید و نصف شبی ما را از خیابان جمع بکند (!) ، حواسم به مداحی های کریمی بود که راننده ی جوان با صدای بلند باز کرده بود و با کنترل انگار دنبال یکی که دوست داشت می گشت !! کم کم صدای بلند پخش روی مغزم آلارم هشدار را روشن کرد ،‌اصولا می توانم با هر سر و صدایی کنار بیایم ولی این عوض کردن ها و جستجوی یک فایل خاص واقعا اذیت می کرد !! خودش هم که اصلا در باغ نبود و فکر نمی کرد که کاری که می کند اول مناسب برای یک ماشین آژانس نیست و دیگر آنکه رعایت دیگران بمراتب مهمتر از این خدمات جانبی دادن ها می باشد !!! آخر سر هم به او گفتم که پخش را ببندد و موقع بازگشت که تنهاست با خیال راحت دنبال آهنگ مورد علاقه اش بگردد ... من خودم در یک خانواده ی مذهبی بزرگ شده ام و از زمان طاغوت تا بعد از انقلاب گوشم پر از انواع مختلفی از مداحی ها و نوحه ها و ... است ولی این عربده کشی های حسی حسی حسی (!) که تازگی ها مد شده است را توی دیسکوی اروپائی ها هم نمی شود پیدا کرد و نمی دانم از کجا وارد فرهنگ عزاداری شده است ؛‌مطمئنا یک جائی برای این تکنولوژی برتر باید جوابگو باشند !!!

 

هوا تاریک بود و دست کردم توی کیف پولم تا یک اسکناس درشت بدهم که اشتباهی یکی از اسکناس های عتیقه به دستم آمد ... بی خبر در دستم نگهداشته بودم که بانو اشاره کرد که : این چیه دیگه ؟‌ قیافه گرفتم که انگار پول ندیده است و همزمان نگاه به طرف دستم برگشت و دیدم یک اسکناس ده ریالی شاهنشاهی دستم است !!! با خنده آن را به جای خودش برگردانده و اسکناس پنجاه هزار تومانی را درآوردم ...

 

 

 

در حالیکه اسکناس را می دادم خودم را جای آن مردان آنجلسی اصحاب کهف گذاشتم که با پول کهنه رفته بود ، بعد از سیصد سال ، نان تازه بخرد !! و گیر افتاده بود ... اگر اسکناس را می دادم احتمالا راننده به من می گفت :‌ « داداش کلاهتو محکم بگیر ... از اون زمانی که تو آمده ای خیلی گذشته است و این پولت ارزش یک تف انداختن هم ندارد !! »


البته از تاریخ اسکناس من چهل سال گذشته است و صدالبته از نظر ارزشی شاید بهمان اندازه ی سیصد سال !!!

 

  • دا دو

نظرات  (۱)

سلام
نوشته تون منو یاد یکی از استرس آورترین عناصر این زمانه انداخت. سرعت!
اون عربده کشی ها بین خیلی از جوان ترها کلی هواخواه داره، چون سرعت تغییرِ فهم و درک آدم ها از مفاهیم هم مثل ارزش پولی که فرمودید، هر چهل سالش، سیصد ساله.. تازه این مقیاس خیلی خوش بینانه است.. گاهی آدم حس می کنه هرچی می دوئه نمیرسه، همیشه یک قدم عقبیم از سرعت زمانه.. بعد به شخصه فکر می کنم اصلا شاید لازم نیست دوید.. باید ایستاد و سرعت و زمان رو از بالا رصد کرد، احاطه ی بر کل.. یکم شبیه آرزوی محاله.. 
پاسخ:
سلام
شاید هم جوان ها عاشق بی نظمی نهفته در این قبیل رها-خوانندگی ها هستند !!‌ جریانی که بی ادبی را در دلباختگی حل می کند و هرزه گویی می شود مداحی !! زمان همه جانبه می دود و ما زرنگ باشیم در یک خط می دویم و برای همین همیشه ما عقب هستیم و زمان بآرامی از ما جلو می زند !!
بهترین راه برای غلبه بر سرعت و زمان شاید این است که وارد گود مسابقه نشویم ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی