یادداشت های دادو

شبی از عمر

جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۱۶ ب.ظ

یک اصطلاحی هست که ما در طول زندگی خیلی از آن استفاده کرده و شنیده ایم ؛‌ امروز از عمرمان بود !! امشب را از عمرمان حساب کردیم !! و این قبیل نشانه دار کردن برخی از ایام زندگانی ... البته اینها دلیلی بر ناخوش بودن بقیه روزها نیست ولی بدلایلی امتیاز مثبت بالایی گرفته و تعداد لایک و رضایتمندی بالایی دارند !!

 

دیشب بعد از افطار ، شال و کلاه کردیم که برویم کوه ... این شال و کلاه کردن مزه ی خاصی دارد !! مثلا شما اوایل اسفندماه می خواهید بروید به اهواز !! لازم است که برای نصف مسیرتان لباس گرم از نوع اجباری بردارید و برای ادامه مسیرتان لباس تابستانی بردارید ؛ چون هم هوای زمستانی خواهید داشت ،‌مخصوصا برای رد شدن از کردستان و زاگرس مرکزی و هم هوای بهاری از نوع تقریبا گرم شده اش در خوزستان !! در داخل شهر فعلا از پیراهن آستین کوتاه استفاده می کنیم و برای بالای کوه حتما باید کاپشن داشته باشیم !!
 
از قرار معلوم کسی از دوستان اعلام آمادگی نکرده بودند و باتفاق بانو راه افتادیم که برویم پای کوه ، درست است که در حد اعلا مسیرمان از کوه دورافتاده است ولی به لطف آژانس های تلفنی ، کمترین اتلاف وقت برای رفتن به پای کوه را داریم !! مسیر خانه قدیمی تا پای کوه طوری بود که قسمتی را باید پیاده رفته و بعد سوار تاکسی شده و دوباره قسمتی را پیاده می رفتم تا به ابتدای قرار برسم و روی هم رفته بین ۲۰ - ۳۰ دقیقه زمان می برد ولی حالا از در خانه تا پای کوه را بین ۱۰ - ۱۵ دقیقه می رویم !! امسال یکی دو همپا داریم که یکی از آنها مهمان بودند و دیگری خبر داد که می خواهند یک گردان همراه بیاورند و از قرار معلوم کل فامیل را حرکت داده بودند برای کوهنوردی بعد از افطار !! وقتی به ابتدای مسیر رسیدیم ، یکی از دوستان قدیمی را دیدیم که باتفاق بانو داشتند آماده می شدند برای بالا رفتن و این اتفاق فوق العاده جالب و شیرینی بود ...
 
اصولا این دوست ما باتفاق بانو و دوستان کوهنوردشان ، قبل از افطار بالا می روند و دقایقی بعد از افطار پائین می آیند تا کمترین فشار به زندگی و برنامه های روزمره شان بیاید و مثل ما نیمه شب در کوه نمی مانند و هر شب در بین مسیر ما آنها را می بینیم ،‌ ما رو به بالا و آنها رو به پائین !! این بار از سر شانس ما و کمی خواب زیاد قبل از افطار آنها و ... باعث شده بود تا بدون برنامه ریزی قبلی با هم بالا برویم و استارت دلخوشی قبل زا استارت کوه رفتن زده شد !!
 
در طول مسیر قسمت مردانه باهم رفته بودیم از چندین سال قبل برخی خاطرات را الک غربال می کردیم و در قسمت زردانه هم که یکریز صحبت بود ... آنها را نمی دانم ولی در قسمت مردانه بحث های خیلی جانانه ای مطرح بود و خیلی زود به بالای کوه رسیدیم !! در مسجد بالای کوه برای یکی از کوهنوردان باسابقه و خوش سابقه که بتازگی فوت شده اند ،‌ مراسم ختم از نوع کوهنوردی گرفته بودند و قبل از هر کاری رفتیم و فاتحه ای نثار کردیم !!! البته پیشفرض من این بود که از این مسجد برای کسی فاتحه بالا نمی رود !!
 
عینالی که کوه بالیا سر شهر است ، بنام مسجد و مقبره ایست که آنجا قرار دارد ... از قدیم الایام بر سر صاحبان این مزار اختلاف نظر بود و برخی آنها را امامزاده ی منتسب به حضرت علی می دانستند و برخی آنها را اشخاص عارف پیشه و ... تا قبل از انقلاب زیاد روی امامزاده بودن آنجا حساب نمی کردند و همین عینالی وارد ضرب المثل ها شده بود و می گفتند :‌ فلان جا چطور امامزاده ایست !؟ به زوارش نگاه کنید !! قبلاها رسم بود که برخی از مردم برای دلخوشی شبانه به آنجا می رفتند و کلوپ شبانه ی بوده برای خودش !! ولی این روزها که تبدیل به تفرجگاه عمومی شده است و مرغوبیت محل تقریبا سرآمد همه جا شده است ،‌ اوقاف آمده و آنجا را یک مسجد رسمی قلمداد کرده و کلی هزینه کرده و ته برگ سجل صاحبان قبر را درآورده و رسما از انها بعنوان فرزندان حضرت علی (ع)‌ تابلو زده است !! اوقاف است دیگر ، زمین مرغوب باشد و دوقرآن درآمد داشته باشد ،‌ قبر چنگیزخان را هم بعنوان یکی از ۱۲۴۰۰۰ پیامبر ، زیارتگاه حساب کرده و مال خود می کند !!!!!
 
بعد از مراسم ختم کوهی !! رفتیم و نشستیم در جایی که باد نزند !! ولی صد رحمت به باد ، جایی هم که باد نبود تا خرخره بوی سیگار بود ... تفرجگاه عمومی یعنی باراندازهای اجتماعی ... هر کسی که می آید چیزی از خود تخلیه کرده می رود ،‌یکی فریادهای در ته دلش مانده را و یکی شلوغی های بیات شده اش را و کلا تفرجگاههای ما کمترین بهره را از آرامش و استراحت دارند ...
 
چند تائی عکس از اینطرف و آنطرف گرفتم ... باد خیلی شدید بود و دوربین و عکاس را باهم تکان می داد ،‌ عکاسی در شب آنهم با موبایل ،‌ به بال زدن پشه هم حساس است !! فردایش که امروز باشد جمعه بود و زمان کافی برای استراحت برای همین عجله ای برای پائین آمدن نداشتیم و باندازه کافی گشتیم و تنفس کردیم و حوالی ساعت ۱ بامداد به خانه برگشتیم
 
این دوست ما ،‌ باتفاق دوستان هم ردیف و هم شغل شان یک گروه کوهنوردی با کلاس و خوبی دارند و مرتب برنامه اجرا می کنند و تعریف می کرد که برخی ها انگار مشکل دارند و توی حرکت های جمعی هی نظر داده و سر و صدا می کنند و مایه ی سلب آرامش (!)‌ هستند و  این قضیه باعث شد تا من پشت سر یکی دو تا از دوستان مشترکمان که آن زمان ها در هلال احمر بودیم تعریف کردم ،‌ این روزها دوست تعریف کردنی خیلی کم پیدا می شود و دوستی ها بر اساس داد و ستد سنجیده می شوند ، ا زنوع ترازوی دو کفه ای (!) و البته هر قدر رفتار یکی سنگین تر باشد آن یکی سبکتر رفتار می کند و برای همین باید گرم به گرم رفتار کرد !!! دوستان قدیمی تر از این نوع نبودند و اصولا دوستی های تک کفه ای بودند !! یکی از انها را تشبیه به کتاب کردم ، یک دوست خوب مثل یک کتاب خوب ،‌ که هر وقت بخواهی از درون خودش تو را مستفیض می کند و هر وقت کاری نداشته باشی در محل خودش قرار دارد و بیخود خودش را قاتی هر مسئله نکرده و نخود هر آشی نمی شود !!
 
  • دا دو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی