در استقبال از ماه مبارک

عید فطر بود و یکی از دیگری پرسید : فکر می کنی رمضان از ما راضی رفت ؟ آن دیگری جواب داد : اگر راضی نرفته بود ، سال دیگر دوباره نمی آمد !!

 

ماه رمضان در یک منزلی قرار دارد ، و خیلی زود ، در یکی از همین نیمه شبها ، بساط سحری اش را پهن خواهد کرد و یک ماهی مهمان ما خواهد بود و از نگاهی دیگر ما مهمان او ...

با نزدیک شدن ماه مبارک ، مراجعات مطب های گوارشی و کشف و توصیه های کلیوی افزایش چشمگیری یافته و بهانه های روزه خواری مستندتر می شود !! اینکه الله اعلم ، در آن شکی نیست (!) ولی این روزها دکترهای کم اعتقاد و بد اعتقاد (!) بقدری زیاد شده است که بخاطر اسلام ستیزی هم که شده باشد  ، توصیه های دوستانه و روشنفکرانه شان تاثیر بیشتری از نسخه ها و توصیه های پزشکی شان دارد و ...

 

از اولی که من بیاد دارم چنین بوده و مطمئنا قبل از من هم بوده و خواهد بود ... در ماه مبارک دو نوع برخورد با حلول ماه رمضان در میان روزه داران مرسوم است ( روزه خواران دسته بندی های زیادتری دارند !!) ، روزه داران دو دسته هستند ، دوست داران و تکلیف مداران ! ، یک عده از اواسط نیمه شعبان بواسطه نذری که دارند و یا علاقه به فیوضات این ماه ، به پیشواز ماه رمضان رفته و روزه داری را چند روز زودتر شروع می کنند و عده ی که ماه رمضان را صرفا تکلیفی می بینند از چند روز مانده به حلول ماه ، کارهایی که بالاجبار باید ترک کنند را کمی پررنگ تر اجرا می کنند و باصطلاح یقه بستن ( یخه باغلاماخ ! ) می کنند ، یعنی سر و ته برخی کارها را هم می آورند ، حالا هر کس بسته به علائقی که دارد ، تاریخ نوشته است که صائب تبریزی و دوستانش بجهت تعطیلی بساط قلیان در ماه رمضان ، از چند روز مانده ، بطور تمام وقت پای بساط قلیان و منقل می ماندند !!

 

چند روزی بود که در خانه حرف از بار گذاشتن آبگوشت بود ولی در مورد زمان خوردن به اجماع نمی رسیدیم ... مثلی هست که می گوید : دولت دی آجالاندا یئیر ، کاسیب تاپاندا ( پولدار هر وقت گرسنه شود غذا می خورد و فقیر هر وقت پیدا بکند ! ) ، داستان آبگوشت ما هم این گونه شده بود ، چند دسته آبگوشت خور داریم و متاسفانه من از دار و دسته ی فوق حرفه ای هستم ... برخی اعتقاد دارند در تابستان نباید آبگوشت خورد ، برخی برای شام آن را سنگین می دانند ، برخی کم مخلفات می پسندند و برخی بساط کامل را درنظر می گیرند ، برای من همه جورش آمد دارد !! القصه قرار شده بود که امروز آبگوشت را ببرم کارخانه و باتفاق همکاران بخورم ...

 

به یکی دو نفر زنگ زدم که برای ناهار ژتون نزنند و در عوض چند فقره سنگک گرفته و آماده بیایند ... آبگوشت را حوالی ساعت 13 روی اجاق گذاشته و برای ناهار گرم کردیم ... بساط ساده و دورهمی برگزار شد و پنج نفری تا آخرین لقمه و پابه پای هم ختم بخیرش کردیم و این آبگوشت هم بنوعی یخه باغلاماخ شد برای خودش ... یک عکس سلفی هم گرفتیم برای ا سال به همکارانی که بازنشسته شده اند و در میان مان نیستند و دست به شکم خوبی داشتند ...