یادداشت های دادو

ارکستر با زیرنویس

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۵۲ ب.ظ

بعد از ماهها تلاش طاقت فرسا و وقت گیر در حد فلج کننده ، موعد برگزاری و اجرای ارکستر فلارمونیک تبریز فرا رسید و برای روز دوم بلیط تهیه کرده بودیم و باید هم می رفتیم ...

 

اول اینکه خواهر بانو با باجناق در ارکستر حضور داشتند ، دوم اینکه دو فقره فامیل دور هم آنجا داشتیم که فعلا سلام و علیک مان از نوع نزدیک است ، سوم اینکه یکی دیگر از دوستان گرمابه و گلستان هلال احمری در آنجا نقش برجسته ای داشتند ، چهارم اینکه با رهبر ارکستر از سالهای دور آشنایی نزدیک داشتم و .......

 

دیروز صبح در خانه نشسته بودیم و بی برنامه بودیم ؛ حتی برای بیرون رفتن و کمی قدم زدن !! دیگران برای اوقات فراغت ما برنامه ی مهمانی ناهار چیدند و قرار شد همانطور محکم و استوار در خانه بمانیم !! یکی از دوستان تماس گرفت و برای یک ددر دورهمی دعوتمان کرد و مجبور شدیم مهمانی ناهار را پیش بکشیم و شرمنده شدیم !! کمی بعد مادر بانو تماس گرفتند با بانو و پیشنهاد رفتن به جلفا را دادند ، آنهم سر ظهری !! کمی بعد پایه های مهمانی ناهار لق شدند و برنامه کنسل شد و باتفاق رفتیم بطرف جلفا و تا حوالی عصر آنجا بودیم ... البته دوست برادر بانو در جلفا بودند و مسبب اصلی کشانده شدن ما به جلفا ایشان بودند ، ما هم که قصد خرید نداشتیم والا باید وانت بار می بردیم ، خدا را شکر کارمان با صندوق عقب سمند راه افتاد !!

 

در میان تعداد زیادی از مناطق آزاد تجاری که در کشور مانند مور و ملخ تاسیس شده اند !! بزرگ منصبی آمار می داد که مجوز 17 منطقه آزاد از مجلس گرفته شده بود و سر سال تعداد آنها به 50 منطقه رسیده بود !! و احتمالا حالا از محل مجوز 200 فقره از این مناطق ، کارهای اقتصادی کلان صورت می گیرد !! بحث را در حوزه جلفا ادامه می دهیم ، در میان اینهمه منطقه آزاد ، جلفا مصداق بارزی از " آنچه خوبان همه دارند ، تو تنها داری " می باشد ، یعنی همیشه و هر زمان ، می توان بهانه ای برای رفتن به آنجا داشت ... ددر دارد و بازار دارد و آب و هوای خوش دارد و ... ، پایگاه دائمی شیطان می باشد !!

 

حوالی ساعت 6 از دوستان جدا شدیم و آنها هنوز عشق خریدشان ته نکشیده بود و کار داشتند و ما برگشتیم تا آماده شویم برای رفتن به اجرای ارکستر فلارمونیک تبریز !! به بانو می گفتم که زود باشیم که من باید لباس ارکسترم را بپوشم و اتوی قسمت ویولونم هنوز مانده است !!!

 

با یک سرعت مطمئنه و تقریبا بالایی به تبریز برگشتیم ، حوالی ساعت 20 و شروع کنسرت ساعت 21 بود !! هنوز از بلیط های الکترونیکی ام پرینت نگرفته بودم !! و ایضا گل برای تقدیم به بالدیز خانیم و مابقی ...

 

تا حاضر شویم و از ترافیک پر عروس خیابان رد بشویم ، ساعت 21 شده بود و ما هنوز توی خیابان ها بودیم !! حوالی ساعت 21/15 رسیدیم به سالن اجرا !!!! بعد از ازدواج می گویند این گونه تاخیرها عادی می شود و خدا را شکر که نیم قرن با قرار و مدار درست زندگی را گذرانده بودم و کم امتیازی نبود !! همانجا از طریق کد ملی چک کردند و وارد سالن شدیم !! جای خوبی را گرفته بودم ولی از شانس بانو ، یکی در صندلی جلو نشسته بود که کاکل خروسی داشت و دلیل حضورش نه در روی سن اجرا که در بغل دست اش بود !!! که آنهم با جابجایی بانو با برادرش حل و فصل شد والا تا آخر کنسرت مجبور بودم بلایی سر کاکل نفر جلویی دربیاورم !!!

 

جالب ترین قسمت برنامه ، قبل از شروع برنامه که حوالی 21/30 شروع شد ، مرد محترمی اللباسی بود که دو بسته بزرگ پفک آورد و به ردیف جلویی ما داد تا حین تماشای اجرا مشغول باشند !! از من می پرسید برای فروش بلیط کنسرت هم باید افراد از طریق شورای نگهبان موسیقی (!) تائید صلاحیت بشوند و اگر ملاک هر کاری پول بلیط باشد همین اوضاعی می شود که شده است !!!

 

برنامه اجرا شد و خیلی هم خوب بود و مورد پسند و رضایت ، بخش اول از ساخته های برادر وولفگانگ بود ، البته این اجرا اگر در اطریش بود حتما از 100 نمره ی 25 می گرفت برایی همین است که می گویم خوب بود ، با یک حساب سرانگشتی اوضاع و جایگاه موسیقی ایران و اطریش ، این اجرا باید نسبت به ارکستر اطریش نمره ی 1 از 100 را می آورد و نمره ی 25 قابل تقدیر و سپاس فراوان بود و در حد چهره های ماندگار !! در نهایت هم قسمتی از اپرای معروف کوراوغلی بود که بسیار مورد تشویق حضار قرار گرفت ، اپرای کوراوغلی باندازه ی کافی برای حضار اشنا و محبوب بود ولی قطعات بتهوون مانند فیلم خارجی بود که باید با زیرنویس شنیده می شد و ثقیل بود و مفهوم چندانی از آن استخراج نمی شد !! البته کارهای دیگری هم در سالن بود که می شد به آنها توجه داشت !!!! مانند عکس گرفتن از آشناهای نوازنده و گذاشتن فیلم تنوری و داغ از اجرا در اینستاگرام و ...

 

عکس طلبتان !!

 

  • دا دو

نظرات  (۲)

سلام  خیلی کار ها نظیر همین برنامه که مرقوم فرمودید علیرغم اینکه ما !!! شهر اولین ها هستیم و بسیار مفتخر به آن  . هنوز برایمان زود است ( نظیر آپارتمان نشینی و ماشین سواری و داشتن موبایل و ددر رفتن و حواشی مربوط به ددر رفتن بخصوص در طبیعت  و....) چند مورد که اشاره فرمودید نظیر  کاکل خروس و پخش پفک توسط مرد محترم اللباس و از همه مهمتر چهره ماندگار !! سالن کنسرت جای خیلی از کارها و ادا و اصولها نیست . چندین سال قبل ماهم برای دیدن کنسرت با کلی مکافات بلیط تهیه کردیم و برخلاف شما یکساعت هم زودتر خودمان را به سالن رساندیم تا در ردیف اول بنشینیم ومزد زود آمدنمان را با بهتر دیدن برنامه گرفته باشیم . کم کم سالن پر شد و کنسرت در حال شروع شدن بود که ناگهان یکی از چهره های ماندگار !! و فرهیخته و بسیار بزرگ شهر اولینها به اتفاق خانواده و ایل و تبار از بانو و نوه و نتیجه و غیره و ذالک به تعداد یک ردیف کامل از راه رسیدند و مسئولین اجرائی هم به احترام ایشان و هیئت همراه  ( و بی احترامی به بقیه حاضرین )یک ردیف کامل صندلی  معمولی جلوی ردیف ا ول که ما نشسته بودیم  چیدند تا هیئت بزرگوار در آنجا مسقر شوند .که البته صد رحمت به آن کاکل خروسی که شما اشاره فرمودید چون این صندلی ها خیلی بلند تر از صندلی های موجود سالن بودند جلوی دید همه گرفته شد و مجبور شدند بعد از کلی صرف وقت خود و دیگران دوباره آن صندلی ها را جمع آوری کنند و به ترفند جدیدی روی آوردند و برخلاف روش معمول در سایر مجالس که با فرمان ذکر یک صلوات همه را یک ردیف به جلو فرا میخوانند . ایجا همه را یک ردیف به عقب فرا خواندند و آن صندلی های بلند را بردند ردیف آخر . بنده از آنجائی که همیشه مقرراتی هستم  سر جای خودم نشستم  و تکان نخوردم تا اینکه یکی از مسئولین محترم نزدیک من آمد و به ظاهر احترامی گذاشت و بخاطر ریش سفید این حقیر دستش را به چانه اش کشید به نشانه ی جان من شما هم بلند شو و بنده هم به احترام التماس کردنش بلند شدم  و دستش را از روی چانه اش برداشتم و نوازشی کردم  و بطرف درب خروجی راه افتادم  و باز این آقای مسئول شروع به التماس کرد که آقا چرا قهر کردی ؟ بالاخره یک بزرگواری آمده و ما چاره ای نداریم .بعرضشان رساندم  بنده هم به بزرگواری این عزیز واقفم و برای خودم وظیفه میدانم که به ایشان حتی جای خودم را بدهم ولی دیگر ضامن ایل و تبار و نوه و نتیجه اش که نیستم و تازه الان با این وضعیت من دیگر آمادگی دیدن و لذت بردن از کنسرت را ندارم  ودیگر در این شهر به چنین جائی نمی آیم  و الان بیش از ده سال است که سر قولم هستم و خواهم بود .از اطاله کلام عذر خواهی میکنم فکر میکنم بیش از نوشته شما عزیز نوشتم  اما خاطره ای بود .
پاسخ:
سلام
اینها که فرمودید لب کلام است و اصلا هم زیاد نبود و بسیار مختصر بود ؛ اندر احوالات این بلاد مصیبت زده !!
 
واقعیت این است که برخی از بزرگواران امروزی ، تک بعدی می باشند !! مثلا از ناحیه نقاشی یا موسیقی و ... ( اصلا عکاسی مدنظر نمی باشد !! ) به شهرتی رسیده اند و بزرگواری شان زا ناحیه اشتهارشان می باشد ، که می تواند از عظمت شخصیتی و بزرگواری روحشان نبوده و بواسطه یکی دو آشنا در رسانه ی ملی و محلی بوده باشد ، نمونه اش دوست خود شما که از همین شهرت کاذب به شورای شهر هم رسید !! و چه بسا این افراد در صنفی بزرگوار بوده و در سایر ابعاد زندگی هنوز در کلاس اول بوده باشند !!

سلام
عجیب نیست.. وولفگانگ و بتهوون، برای بعضی ها فقط با پفک و خوراکیه که قابل تحمل می شه.. ما در زمانه ای هستیم که گاهی مجبوریم یواشکی موسیقی گوش بدیم و اگر کسی پرسید هرگز لو ندهیم که مثلا اوورتور اگمونت چقدررر برامون بهشته و تعجب آوره.. 
منم به این فکر کرده بودم.. به زیرنویس لازم بودنِ بعضی قطعه ها، یا مثلا به ذهن خوانیِ سازنده اش یا حتی اینکه دستِ کم می تونستیم مثل هگل منطق ریاضیِ قطعه ها رو بفهمیم..   

پاسخ:
سلام
البته من این موارد را تلنگری به خودم می دانم ... تلنگری که به من یادآوری می کند که درگیر آشوب اطزافم شده ام !! می شود در برنامه ریزی ها ، زمان و جایی برای کمی افزایش اطلاعات در نظر گرفت ؛ مثلا رفت و فلان قطعه و آهنگ را در اینترنت جستجو کرد و درباره اش دانست و بعد با آن مواجه شد !! البته بعد از یک مواجهه گنگ ، یک دانایی ساده و مواجهه دوباره شیرینتر می شود ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی