یادداشت های دادو

همدلی از همزبانی خوشتر است ...

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۴:۳۲ ب.ظ

بعضی کتابها را نخوانده می شناسم ، مثلا موریانه اثر موریس مترلینگ !! این اسامی را از زمانی که جدول حل می کردم می شناسم و فرصت خواندن برایم مهیا نشده است ... در مورد موضوع کتابی مثل موریانه کمابیش فکر کرده بودم ؛ از نوع تخیل شخصی ام ! آن زمان اینترنت نبود که بقول مادرم بزنم ببینم در موردش چی نوشته ، اینجا هم برای نمونه یادم افتاده است ...

 

گاهی فکر می کردم که موریس مترلینگ یک جانورشناس است ، گاهی می گفتم داستان را از زبان موریانه تعقیب می کند که باز به آشنایی و تحقیق جانورشناسانه مرتبط می شد و گاه آن را چیزی مانند داستان از زبان حیوانات خودمان ، کلیله و دمنه ، می پنداشتم ... ولی یک چیز برایم مسلم بود و آن شناخت در مورد زندگی و روحیات آن حشره توسط نویسنده ...

 

چند سال پیش کم کم به این نتیجه رسیدم که می توانم در مورد گربه ها چیزی بنویسم ، در ده سال گذشته همزیستی جالبی بین من و ما و گربه ها در محیط کارخانه بوجود آمده است و امروزه این ارتباط بسیار عاطفی تر نیز شده است !!

 

هر روز تعدادی گربه برای خوردن صبحانه در اتاق استراحت کارگران می آیند و مانند یک سرباز تشریفات ، خبردار می نشینند تا من برسم و صبحانه ام را با آنها قسمت کنم ، رابطه ی ما فراتر از جریان نمک گیر شدن است ، در ده سال گذشته تقریبا حساب و کتاب عددی و نسبی گربه ها دست من است و می دانم کدام بچه ی کدام است و کدام کی مرده است !! یک محلی هم در میان درخت ها اختصاص داده ایم به گورستان گربه ها و هر کدام بمیرد ، می برند و آنجا خاک می کنند ...

 

وقتی من وارد کارگاه بشوم صحنه ای مانند عکس زیر ، بصورت دائمی وجود دارد ، تعدادی گربه ی منتظر !! ظاهرا آنها غذا را دوستتر دارند ولی وقتی به آنها سلام بدهم ، صحنه عوض می شود و سر و صدا بلند می شود ... بعد از آن نوبت صبحانه ی گربه هاست ، مثلا امروز بجای یک عدد نان روغنی ، دو تا گرفته بودم و همان ابتدای صبح یکی را تن ماهی - مالی کرده و دادم خوردند ، تعداد گربه ها برای صبحانه بالای 18 قلاده بود .

 

 

من می دانم که سلام مرا متوجه می شوند ، می دانم که وقتی میگویم تمام شد نه با ناباوری که با اعتماد کامل راهشان را کشیده و می روند ، برایشان آواز می خوانم و گه درددل می کنم و برای برخی ناملایمتی ها از آنها بعنوان شاهد کمک می گیرم ، گاه با هم حرف می زنیم ، من چیزی می‌گویم و آنها میو می کنند ، گاه دنبالم می آیند و برای وقت ناهار صدایم می کنند و گاه من از آنها چیزی می خواهم

 

یکی از گربه ها ، دمدمای عید ، بچه اش را بدنیا آورد و همان هفته بچه ی خیلی ریز را بدهان گرفته و آورد در اتاق نشان همه داد ( اتفاقی که خیلی بندرت می تواند رخ بدهد !! ) ، امروز وقتی داشتیم صبحانه می خوردیم آمده بود سراغم و یکی از همکاران گفت که احتمال زیاد بچه را بباد داده است ! بعید هم نبود ، اتفاق رایجی است ، گربه های کارگاه تابع فرموده « فرزند کمتر ، زندگی بهتر » هستند و بندرت بالای دو فقره گربه می آورند !! و این از دست دادن تا مدتی آنها را دپرس می کند.

 

بعد از خوردن صبحانه ، به گربه رو کرده و گفتم : بدو بچه ات را بیاور تا من ببینمش !! او هم رفت ... یکساعت بعد دیدم بچه به دهان دنبال من می گردد ... بچه را پیش پایم گذاشت تا کمی با او بازی کرده و عکس بگیرم ... یکی دو نفر از این حرف شنوی ذوق کرده بودم ...


 


  • دا دو

نظرات  (۲)

سلام، 

چه جالب. همنشینی با جیوانات هم عالمی دارد! موفق باشید،
پاسخ:
سلام
لطف دارید ... همنشینی با حیوانات از برخی انسانات بسی خوش عالم تر است !!
  • همطاف یلنیـــز
  • سلام سلام
    ...

    چه نوزاد ریزه میزه ای! دم بریده است؟
    و
    در عکس دورهمی، یکی نشسته عینهو مجسمه گربه فراعنه مصر ^_^
    پاسخ:
    سلام
    ...
    هنوز خیلی نوزاد است !! نه خیر است هم ، توی مشتم جمع شده است !!
    حتما منظورتان گربه ی سیاه است ...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی