یادداشت های دادو

دیروزانه

چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۱۸ ق.ظ

یک ساعت در صف بربری

اقتصاد مقاومتی

اتوبوس واحد ، من و پیرمرد

خاطرات دوردستی

...

 

من می گویم اینجا کشور افراط و تفریط است ، باور نمی کنید ! دایی خدابیامرزم که از فاصله ی دورتری نگاه می کرد هم همین حرف را گفت و باور نکردیم !! جهانگردها هم نوشتند و خواندیم و باور نکردیم ...

 

افراط و تفریط مصالح خودش را می خواهد ، باید خرد خرد باشد و محدوده اش سهل الورود ، مثلا رایانه در 10 - 15 سال گذشته باندازه ی یک مار در زندگی روزمره مرد وارد نشد ولی موبایل با اپلیکشن های متعدد و متنوعش دو متر هم از زندگی روزمره مردم رد شده و کم کم دارد وارد گذشته شان می شود !!

 

دیروز صبح فرمودند که چون نهمان داریم و مهمان نوروزی تازهخوار تشریف دارد ، بروم نان تازه بگیرم !! حوالی ساعت 8/30 بود ، آماده شده و راهی سرکوچه شدم ، از راهبندان پیاده رو می شد تشخیص داد که شصت نفری جلوی نان روغنی به صف ایستاد اند ... راهم را کج کرده و رفتم یک ایستگاه پائین تر ، جلوی نان فانتزی هم صف بود و معلوم بود بازار نان سنتی داغتر از همیشه است ... نانوایی پائین هم شلوغتر از اولی بود !!


بعد از چهل سالی که از انقلاب می گذرد و ما نسل توی صفی انقلابیم و ساعت ها گالن بدست در صف نفت و ارزاق عمر سوزانده ایم !! به آئین نامه و خاطرات صف مراجعه کردم و یادم افتاد که « صف را باید ایستاد » ، مثل لاین حرکتی در ترافیک است ، با ویراژ دادن و لاین عوض کردن فقط اوضاع ترافیک روان بهم ریخته و ترافیک سنگین می شود ... اگر صف طولانی است یعنی همه جا شلوغ است ، بجای تلف کردن وقت و بنزین سوزاندن برای یافتن صف کوتاه باید ایستاد و صبر کرد ، صبر و صف ، هر دو با ص شروع می شوند ...

 

یک ساعت توی صف بودن که نباید زیاد سخت باشد (!!) ولی تحمل نادانی دیگران که غالبا استایل روشنفکری و دانائی دارند ، خیلی سخت است ... می گویند «زکات دانایی تحمل نادان است» ولی در این کشور دانایذن مستحق ترند !! فکر نکنید که من فاشیستی برخورد کرده و خدای ناکرده دیگران را نادان متصور شده ام ، دیگرانی هستند که به زور خودشان را لو می دهند و نظر دادن در مورد ندانسته بالاترین اعتراف به نادانی است !!

 

مباحث مطرح شده در صف از نحوه ی ثبت دوربین های پلیس در تقاطع ها شروع شد ، به راهممایی و رانندگی در سوئیس و در ادامه به افزایش قیمت بنزین ، نحوه نظارت بر پخت نان ، گردشگری و مناطق ییلاقی و بهترین زمان حضور در آنها و ... بود و جالب اینکه افرادی که حرف می زدند تقریبا کوچکترین اطلاع منطقی ( تخصصی را مهمان من باشند ... ) نداشتند و من مثل دیوار ایستاده بودم تا به رخ کشیدن چند فقره احمق را تماشا بکنم ، واقعا نانی که می خوریم چند برایمان آب می خورد ؟!

 

===

 

بعد از یکسال جلسه رفتن و سخنرانی شنیدن (!!) و بصورت اتفاقی ، در پیاده روی عصرانه دیروز که با سرما و کمی کولاک همراه بود (!!) ، معنی اقتصاد مقاومتی را کشفیدم !! بانو بستنی خواست و جوابم منفی بود ، یکی دو پیشنهاد هم داد که باز منفی بود و در مقابل نگاه متعجب بانو گفتم : « وقتی می گویند اقتصاد یعنی همین ، باید در مقابل هر چیزی که به اقتصاد مربوط هست مقاومت کرد !! »

 

===

 

قسمتی از مسیر پیاده روی عصر را با اتوبوس طی کردیم ، توی ایستگاهی ، پیرمردی سوار شد و کارت را جلوی دستگاه گرفت و عمل نکرد ، به من اشاره کرد و گفت : این کار نمی کند یا کارت من خالی است ؟ کارت را گرفته و مقابل محل خودش گرفتم و عمل کرد و گفتم : برای یکی دو بار سوار شدن شارژ دارد ... یکنفر از جایش بلند شد و به او تعارف کرد ولی اول به انگلیسی چند بار گفت تنک یو و سپس به عربی گفت شکرا ، مرد دید که این زیادی شنگول تشریف دارد و نمی خواهد بنشیند ، برای همین سر جایش نشست ... این مورد بحمدلله همه گیر شده است و مردم با دیدن یک فرد مسن تر بلند شده و صندلی را برای آنها خالی می کنند.

 

پیرمرد طرف من آمد و پرسید : می دانی که شکرا همان عربی تنک یو است و یعنی متشکرم ! گفتم : بعله کمی متوجه می شوم !! یکی دو نوجوان با موهای مدل خامه ای پشت سرمان نشسته بودند و به رفتار و نحوه گفتار پیرمرد می خندیدند ... بعد به من گفت : « خیلی سال پیش ما خودمان رادیو می ساختیم !! البته آن زمان از این سیم ها بود که از ژاپن می آمد و می زدند به ناودان و موج را می گرفت ولی ما خودمان می رفتیم از عطاری دیود می خریدیم و رادیو می ساختیم !! » کمی مکث کرد و دید تعجب نکردم ، متعجبانه گفت : « بنظر تو دیود را باید عطار بفروشد ؟ » گفتم : « عطار بغیر از عطر ، همه چیز می فروشد ! » ادامه داد : « یک ماده ای بود که عطارها در ساخت سرمه استفاده می کردند ، همان سولفور سرب بود !! ما باندازه یک حبه می خریدیم و توی انگشتانه می گذاشتیم و با آن رادیو تبریز را گوش می کردیم ... بعد از ساعت 9 شب که برنامه تبریز تمام می شد موج می رفت و صدای آمریکا را می گرفتیم که آموزش انگلیسی برای کشورهای عربی داشت ... »

 

داستان سرپایی خوبی بود ، یک جریان که مربوط به چهل - پنجاه سال پیش بود و بوی داستان های عصر مفرغ می داد ... بعد شروع کرد به سوال کردن از من و روزهای هفته را می پرسید که میدانی سبت چیه و ... منهم جواب دادم و متعجب و خوشحال بود ، شاید خیلی ها بودند که در آن لحظه نمی توانستند با او ارتباط برقرار بکنند ...

 

===

 

انگار طولانی شد ، باقی بقای عمرتان ...

 

  • دا دو

نظرات  (۱)

هر عددی هر چند  بزرگ و مثبت باشد ؛؛؛   ضربدر  صفر شود ...
حاصل صفر است😔
و با صفر جمع شود ...  افزایش نمی یابد😔

اما ... همواره  چند صفر با هم تبانی می کنند و جلوی  یک ,, تنها ,,  چمباته می زنند؛؛؛😉😊

ان یک تومان ...  هزاران تومان می شود!😒

امروزه همین صفرهای بی حاصل .شما بخوانید احمقها . با یک تنها تبانی میکنند و سرنوشت همه مارا رقم میزنند 
پاسخ:
سلام
روزگار غریبی ست ... احمق ها در حماقت شان منسجم ترند تا دانایان در دانایی شان !! احمق ها راز یکی شدن را درک کرده اند و سیل خانمان برانداز شده اند ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی