یادداشت های دادو

خاطره های بی فراموشی

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۲۴ ب.ظ


 

امروز رفته بودم دنبال خرده کارهای فراموش شده ، بعضی کارها از ریشه ی نیاز هستند و بخواهی یا نخواهی فراموش نمی شوند ، گهگاه گرد و خاکی رویشان می نشیند و با یک فوت دوباره ظاه. می شوند .

 

یکی دو جا سرک کشیدم ، بعضی از دوستان ، هرجند درجه چندم ، یک جاهایی از زندگی گره می خورند که سر راه زندگی هستند و با کمترین صرف انرژی دیده شده و در دسترس اند ... برخی ها را باید از این گوشه و آن گوشه بیرون کشید و گاه مصداق « به ضررشان نمی ارزند » می شوند ، به وقت و انرژیی که بابت شان باید صرف کرد نمی صرفند ، خود خواسته یا تقدیر نوشته ، دور از دسترس هستند.

 

کمی پائین تر از جایی که نشسته بودم و منبر اقتصادی گذاشته بودم ، یکی از یاران گرمابه و گلستان مغازه داشت ، یکی دوبار زنگ زدم و جواب نداد ،  تصمیم گرفتم چند قدم تا مغازه اش بروم ، ارزش چند ایستگاه رفتن هم داشت ، البته قبلا که مرامش سنگ نخورده بود ! برای جویا شدن از روزگارش سفر بین شهری می رفتم.


توی پارانتز بگویم که این روزها دیگر یار گرمابه مفهوم ندارد و یک اصطلاح زیرخاکی است ، قدیم مردم می رفتند حمام عمومی و کلی خاطره داشتند و به هم نزدیکتر بودند ، حالا 99 درصد مردم در یک متر حمام آپارتمانی ، سرپا دوش می گیرند و به فکر یار جا نیست چه برسد به خودش !!


القصه رفتم و توی مغازه بود و تا خرخره در زیر گرد و خاک ، کارش ساخت مزقون آلات است و کار خشنکاری کاسه تار می کرد و همه جا خاک گرفته بود ، از آن دسته منظم های خیلی پریشان است که میداند نظم چیست ولی در دور و برش خبری از نظم نیست ، حد اعلای یک هنرمند !!


توی قفسه و ویترین اش وسایل آشنا زیاد داشتم ، برخی از کتابها یادگار دوران دور و رفاقت گرمابه و گلستان و ... بود ، چیزهایی که دیگر برایم فرقی نمی کرد مال من باشد یا مال او ... چیزهایی که تاریخ مصرفشان گذشته بود ،مثل کاست ها و برخی کتاب ها که حالا ارزش ندارد تویشان لبو بگذارند ( البته لبو لای کاغذ گذاشتن هم متعلق به عهد پهلوی بود ! ) ، ولی چیزیکه مرا آنجا کشید ، ذره ای از مزه ی رفاقت لای دندان مانده بود که ارزش داشت نامرادی های زیادی فوت شوند و دوباره مزمزه شوند.

 

این عکس را هم از قفسه گرفتم تا خوراکی شود برای اینستاگرام و هم پستی برای اینجا ...  وقتی گرد و خاک می بینم و فراموشی ، یاد مطلب پل تیلیش می افتم با همین مضمون فراموشی ، پل تیلیش یک متاله مسیحی است و برای ارزش اش از خیلی از متاله های اسلامی بیشتر است ، اگر خوش حساب شزیک مال مردم باشد !؟ خوش فکر و عاقل فامیل نزدیک مردم است !!

 

فراموشی تقدیر ناگزیر برای خیلی چیزهاست ، خیلی رفتارهاست ، خیلی نیازهاست و ... ولی برخی چیزها هم هستند که به زور و فشار هم زیر این ناگزیری نمی روند و باید فراموش نشوند ، محبت ها و ارزش های معنوی تا یخ مصرف ندارند ، حرمت والدین تمام شدنی نیست ، تربیت اولاد تا لحظه ی آخر است و ...

 

دیدن کاست های از مد افتاده فقط خاطرات آدمی را می خراشد ولی سه برابر شدن پذیرش خانه سالمندان شهر خبری ست که روح را می آزارد ... منطقی که بالاتر از عقل بنشیند دروغ و فریبی بیش نیست !

 

  • دا دو

نظرات  (۱)

سلام

بارها تصمیم گرفتم به خانه سالمندان برم و پای درددلشون بشینم
اما دخترم منصرفم میکنه و میگه تو دلش رو نداری، میری برمیگردی یک هفته مریض میشی!

عجیبه که خاطرات هرچقدر هم که زیر خاک بمونن ، بوی خاک نمیگیرن و برعکس عطر خوششون تا همیشه همه جا رو آکنده میکنه ...
پاسخ:
سلام
بروید ، خوب است ... واقعیت های تلخ با تاثیرات شفابخش.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی