یادداشت های دادو

یک تیر و سه نشان

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۲۵ ق.ظ

دیروز بعد از ظهر باید به چهار تا مجلس ختم می رفتم ، اولویت بندی کردم و دیدم می شود به هیچکدام نرفت !! ولی حواشی زیادی روی اولویت های ما حاکم هستند و برای همین بعد از اولویت بندی ما باید به همه کارهایمان برسیم آنهم بصورت رندوم و تصادفی !!!

 

مجلس ختم اول مربوط به پدر زن همکارمان بود که علاوه بر پدر زن ، عمویش هم بود و علاوه بر عمو ، شوهر خاله اش هم بود !! یعنی ما یک زمانی اگر این سه عنوان برای یک نفر نبود و هر کدام یک نفر بودند باید در درازمدت و یا کوتاه مدت به مجلس ختم سه نفر می رفتیم !! فلذا واجب از نوع بهره وری بود که به مجلس ختم برویم ...


چون از کارخانه می رفتیم برای همین یک ربع قبل از شروع مسجد رسیده بودیم و کمی وقت کشی کردیم و بعد رفتیم ادامه را توی مسجد نشستیم ، مناطق اطراف کارخانه برای من یک دلخوشی خاص دارد ، چون افراد زیادی از این مناطق در کارخانه شاغل بوده و بازنشسته می شوند برای همین در این نوع مراسم ها که غالبا همه هم می آیند ، می توانم سلام و علیک های زیادی داشته باشم . با توجه به اینکه کارگاه ما بنوعی خانه سالمندان تشریف دارد و سکوی پرتاب به بازنشستگی محسوب می شود تعداد زیادی از بازنشسته ها در قدیم از کارگاه ما ترخیص می شدند و برای همین آشنا زیاد دارم !!

 

بعد از مسجد اول ، به مسجد دوم رفتم ... سه تا از مساجدی که می رفتم تقریبا روی یک خط مستقیم بودند و در دسترس ، ولی یکی از آنها خارج از محور افتاده بود ( آنکه اولویت اش تقریبا 0+ بود !! ) مسجد دوم برای مادر بزرگ دوستم بود و تقریبا محیط ناآشنایی بود ، هرچند از انجمن عکاسان بودند و فوتورافچی هم بود و چند فقره کوهنورد هم بود و حضورمان بد نبود !!

 

در مسجد سوم ، فضا کلا فرق می کرد !! اول اینکه تمام فامیل حضور داشتند از نوع نسل دوم ، سوم و چهارم فامیل ؛ بهرحال آخرین بازمانده از نسل اول از دنیا رفته بود ... کسی که ما را به تاریخ گره می زد !! می گویند بزرگتر از شناسنامه اش بود و خاطراتی که تعریف می کرد غالبا با شناسنامه اش همخوانی نداشت !! اگر امروز می گویند 5 میلیون شناسنامه ی اضافی وجود دارد باید به شناسنامه های حوالی 1300 شک کرد !! مثلا پدربزرگ و مادربزرگ من هر دو شناسنامه داشتند با تاریخ 1299 و این در حالی بود که پدر بزرگ 10-12 سال از مادر بزرگ بزرگتر بود !!

 

بغیر از فامیل جمعیت زیادی از کسبه و بازاریان هم حضور داشتند و حضورشان رنگ و بوی دیگری داشت !! در این مورد ننویسم بهتر است !! فضا بدجوری جناحی بود و دلیلش این بود که متوفا ، همسر یکی از علمای تراز اول شهر در ابتدای انقلاب بود و خوشبختانه اوائل سال 58 فوت شد و هیچ لکه ای از بابت مخلوط سیاست و دیانت ، عبایش را لکه دار نکرد و با خاطره ی خوشی از میان مردم رفت !!

 

حضور در مسجد سوم طوری بود که دیگر امکان بیرون رفتن و به مسجد چهارم رسیدن نبود و به خوش و بش با فامیل های از خارج آمده و از تهران آمده و ... گذشت و طبق معمول در این نوع همایش ها فضای کافی برای شلوغی های من بوجود می آید !!

 

و آمممما مجلس چهارم مربوط به یکی از روحانیون شهر بود که 25 سال پیش ، زمانی که من در نهضت سوادآموزی بودم ، بعنوان نماینده ولی فقیه در نهضت استان حضور داشت ... یک روحانی صرفا مسن که از قِبَلش فرزندش به نان و آبی رسید !! روزهای شنبه برای اهل اداره جلسه قرآن می گذاشت و یک آیه را ازبر بود ، آن را می خواند و زود به رضاخان گیر می داد ، همین !!! ما هم صرفا برای تفریح و دلخوشی در این جلسات حاضر می شدیم و نامش را گذاشته بودیم نوبت شکنجه رضاخان !! البته برخی از سر چاپلوسی به گوشش رسانده بودند که برخی با نیت تفریحی می آیند و ... و من یکبار به ایشان گفته بودم که تا معنی و مفهوم یک آیه را ملت درک نکرده اند ، اسراف است که آدم برود سراغ آیه دیگر ، و بنده خدا چقدر از این ژرف نگری من خوشحال شده بود !! خلاصه شرکت در مراسم ختم ایشان نه بخاطر خود ایشان که بخاطر دیدار با کسانی بود که خواه ناخواه باید در مراسم شرکت می کردند !! بهرحال نام نهضت سوادآموزی هم از ورقهای زرین پرونده ی خاکستری ایشان بود ... فکر کنم بالای 90 سال داشتند ، چون در داستان 25 سال پیش ما ، مطمئنا بالای 65 - 70 سال داشتند ...

 

از هر چی که بگذریم من علاقه ی خاصی به افراد کهنسال دارم و آنها را می ستایم و دوست دارم زیر 180 سال از دنیا نروم !!!!

 

  • دا دو

نظرات  (۱)

سلام بر همشهری دادو

قبل از هر چیز بگم که انشاالله که از این ببعد در مجالس جشن و سرور شرکت کنید...

آی خوشم میاد از این پدربزرگ و مادربزرگهای مسنّ و خوش تعریف ...
یعنی یک ماجرا رو اگه صد بار هم تعریف کنن و از حفظ شده باشی، بازم جذابیّت بار اول رو داره ...

پدرم میگه قدیما وقتی یه بچه دو سه ساله (یا حتی بزرگتر) در خانواده ای فوت می کرد، شناسنامه ش رو نگه میداشتن واسه فرزند بعدی!!!
الان اگه بچه 29 اسفند هم دنیا بیاد و بخوای شناسنامه ش رو برای اول فروردین سال بعد بگیری امکانش نیست ...

آللاه تامام ائولن لره رحمت ائلسین ...


پاسخ:
سلام
خدا همه رفتگان را بیامرزد ...
با این حساب منهم کمی تا قسمتی قدیمی تشریف دارم ... در خانواده ی ما ویروس درس خوانی افتاده بود و مردم شدیدا حساسیت داشتند که بچه ها همه در نیمه اول باشند و زود به مدرسه بروند ؛ البته خروجی این عجله زیاد هم باب میل نبود !!  چون پسرها بعد دیپلم شاغل شده و دخترها قبل از دیپلم عروس می شدند ... القصه ما هر سال انبوهی از متولدین 30شهریور داریم ، در حالیکه همه در ماههای مهر ، آبان ، آذر و کلا نیمه دوم هستند !!!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی