یادداشت های دادو

خوبی از سر مرض !

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۴۹ ب.ظ

نوشته بودم که کامپیوتر را جمع کرده ام و بعد از انتقال به آپارتمان جدید ، هنوز وصل نکرده ام و از بابت اینترنت و دنیای مجازی ، مستاجر محسوب می شوم ... خاصه زمانهایی که با موبایل وارد می شوم ، حس گورخوابی به من دست می دهد !!

 

 دیروز باتفاق همکاران رفتیم والیبال ، دو فقره همکارزاده هم آمده بودند که قواره شان از پدرشان بلندتر بود !! نمی شود گفت نوجوان بودند ، ولی هنوز حجب و حیای نوجوانی شان به شرارت و کله شقی جوانی تبدیل نشده بود !!

 

من بخاطر اینکه زیاد خسته نشوم ، غالبا پست پر فعالیت و کم پرشی را انتخاب می کنم ، همان پاسور حساب بکنید!! البته توی میدانی که زیر شش نفربازی بکنند ، هیچ پستی تعریف مشخصی ندارد و صد البته بازیکن حرفه ای و آماتور را در میدان شش نفره می شود تشخیص داد !!

 

خلاصه اینکه یکی از این نوجوان ها ، تعلیم باشگاهی داشت و حرکت هایش نشان می داد که جور مربی کشیده است ، جور مربی کشیدن با جوری که مربی از دست شاگرد می کشد فرق دارد !! یعنی اگر شما زیرنظر یک مربی کم دان و آپدیت نشده آموزش ببینید ، غلط آموزی ها را تا آخر عمر باید با خود حمل بکنید ، مگر اینکه خیلی علاقمند باشید و با صرف انرژی مضاعف ، آموخته های غلط را زیر نظر یک مربی بیش دان اصلاح کنید.


مربی ورزشی و یا هر رشته ای ، اگر خود را به روز نکرده و در بازآموزی خود تنبل تشریف داشته باشد ، نه تنها با مربیگری چراغی در دیگران روشن نمی کند بلکه فتیله علاقه شاگردانش را کور می کند ... این شامل کلیه رده های مربی و متربی می شود و بلانسبت ندارد !!

 

===

 

امروز نرفته بودم سر کار و وقت کردم برای کمی صله رحم و شهرگردی ... یک طرح کابینت توی ذهنم دارم و تا عملی شدن آن ، از این شهرگردی ها زیاد خواهم داشت ...

 

بعد از چند دید و بازدید از مغازه دوستان ، سری به میدان کاه فروشان ( سامان میدانی ) زدم ... میدان کاه فروشان به زبان امروزی در یکصد سال گذشته ، پایانه ی شمالی ورود بار به بازار قدیم و سرپوشیده تبریز بود ... اطراف قسمت مرکزی تبریز قدیم را دروازه هایی مشخص می کردند ( هشت دروازه ) ، و در ابتدای هر دروازه کاروانسراها و حیاط های بزرگی وجود داشت که تقریبا حکم پایانه های بار امروزی بودند ، با تنوعی از مشاغل مرتبط با پایانه ها ... اگر حالا مکانیک و تعویض روغن وجود دارد ، آن زمان نعل فروش و زین ساز و پالان دوز و ... بود !!

 

غالبا اگر فرصت بکنم از بافت های قدیمی غافل نمی شوم ... امروز به سرای کشمشچیلر در داخل بازار قدیم تره بار ( صاحب الامر ) رفتم و دوری زده و خیلی خوش بحال شدم و کمی متاسف ، اگر شهرداری کمی حال و حوصله داشته باشد این بازارچه ها و تیمچه ها و حیاط ها با کمی سر و سامان گرفتن ، می توانند به جاهای گردشگری و جاذبه های دیدنی تبدیل شوند ، هرچند شک دارم که شهردار یک دهم من به تاریخ و جغرافیای شهر آشنا باشد ...

 

در یک جایی ، مردی نایلون بدست برای گربه ها ضایعات مرغ و گوشت می ریخت ، ظاهرش اصلا سلامت نشان نمی داد ، آدمهای مریض احوال را باید از روش های خطی و غیرقابل انعطافشان در برخورد با مسایل مختلف شناخت !! آدمهای سالم و عاقل رفتارهای منعطف و متناسب با شرایط از خود نشان می دهند ...

 

کمی بعد سر و صدایی بلند شد و دیدم آن مرد با پیرمرد صاحب مغازه ای که بیشتر به کاروانسرا شباهت داشت ، درگیری لفظی شدید دارد ... پیرمرد شاکی بود که گربه ها را آنجا جمع کرده بود و مرد شاکی که گربه ها هم مخلوق خدا هستند و باید به آنها توجه شود و از این حرف ها ، حالا این موارد را بیست برابر بزرگنمایی بکنید تا مکالمات آن دو ملموس تر بشود ...

 

تقریبا الفاظ داشت تندتر و رکیک تر می شد که من مرد نایلون بدست را این طرف کشیدم و چند مغازه دار ، پیرمرد را آن طرف ... ولی هر دو مثل موتور تراکتور در حال غرش و غر زدن بودند ... به مرد گربه دوست گفتم : کار خوبی می کنی ولی وقتی می بینی مقابل مغازه ی یک نفر چند تا گربه است ، آنها را با پیش پیش به محل خلوتی ببر تا مزاحم کسب و کار مردم نشوی !! گفت: نه اینها مرض دارند ، سر آدمها کلاه می گذارند و وقتی می بینند یکی به گربه ها غذا می دهد ناراحت می شوند !! گفتم : پس تو دو تا کار می کنی ، هم گربه سیر می کنی و هم اینها را آدم می کنی ؟ خوشش آمده بود و سرش را عمودی تکان داد ، گفتم : آدم کردن با فحش خانواده تناسب ندارد ، می توانی این غذاها را توی نایلون فریزر بریزی و به چند مغازه دار بدهی که موقع بسته شدن بازار ، کنار دیوار بریزند ، گربه ها شام مفصل می خورند و مغازه دارها چوب کاری می شوند ، تو هم مفید و محترم دیده می شوی ...

 

یک نگاه از بالا به پائین به من کرد ، مثل روانشناسی که به بیمار روانی نگاه می کند و گفت : دلت خوش هااااااا ، اینها پوستشان کلفت تر از این حرفهاست و راهش را کشید رفت تا از مقابل مغازه ی آن پیرمرد رد شود تا شاید متلکی نثار بکند ...

 

با خود گفتم : از قدیم مد بود که روانی ها اصلاح طلب بشوند ، مجید آگاهی به ترافیک حساسیت داشت و همیشه توی چهارراه به ماشین ها راه می داد ، مشدی هم که زباله ها را جمع می کرد و توی رودخانه وسط شهر آتش می زد و ....... ، فقط این قبیل اصلاح طلب ها خوب است در همین حد و قواره ها بمانند و راهشان به شورای شهر و مجلس و پاستور باز نشود !!!

 



  • دا دو

نظرات  (۲)

سلام، 

تعریف درستی از اصلاح طلبی. با سپاس
پاسخ:
سلام
 
البته این تعریف درست از اصلاح طلبی نیست بلکه نشانگر ترکیب غلط اصلاح طلبان در کشور ماست والا واژه ی اصلاح پاکتر از این است که عده ای ناپاک آنرا بتوانند کثیف بکنند !!
ماشالا، ایجاز، طنز، واژه سازی، واژه یابی، نکته دانی، برندگی و قوت قلم شما دست کم برای من رشک انگیزه؛ دو فقره همکار زاده / قواره شان از پدرشان بلندتر بود / هنوز حجب و حیای نوجوانیشان ب کله شقی جوانی تبدیل نشده بود / جور مربی کشیده / مربی بیش دان / این شامل همه رده ها میشود و بلانسبت ندارد / آدمهای مریض احوال را باید از روشهای خطی و غیرقابل انعطافشان در برخورد با مسایل مختلف شناخت / پس تو دو تا کار میکنی؛ هم گربه سیر میکنی هم اینها را آدم میکنی؟ / سرش را عمودی تکان میداد / و...

پاسخ:
سلام
لطف دارید ... اینها تلاش های روزمره در محاورات عامیانه هستند ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی