یادداشت های دادو

اقتصاد سرطانی

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۷ ب.ظ

دیروز مثلا من آماده شده بودم که امروز بروم کارخانه !! آخرهای شب هماهنگ شدیم و خبر رسید صبح باید برای چند فقره امضا در بانک حضور داشته باشم !! برای خرید آپارتمان باندازه ی خداتومان وام برداشته ایم ...

 

صبح اول وقت به افق شرعی بانک (!)‌ وارد بانک شده و بعد از کمی احوالپرسی (‌ رئیس شعبه همکلاسی ام در آمده است !!‌ )‌ چند خرده پرداختی (‌حدود ۲۱۵هزارتومان !!‌)‌ واریز کرده و سپس فرم قرارداد را بردیم دفترخانه ... ناگفته نماند که عجله و تاکید دفترخانه باعث شد تا بانک کمی به کارش سرعت بدهد والا تعطیلات آخر ماه صفر می رفت که بدشگونی اش را در هفته ی اول ربیع سرمان بیاورد !!

 

جلوی دفتر خانه قرار شد من بروم کارخانه و بانوخانم اسناد را بدهند دفترخانه و نخود نخود هرکه رود دنبال کار روزمره ی خود !! سوار اتوبوس شدم و باید از این سو می رفتم به آنسو !! سه چهارم از راه را رفته بودم و تازه رسیده بودم به نصف راه (‌این نصف راه با نصفه ی راه فرق دارد !! باید یکی تبریز بیاید و داستان این اسامی را از نزدیک لمس بکند !!‌) ، همان حوالی بانو تماس گرفتند که از دفترخانه خبر داده اند که اولا بیایند و مبالغی واریز بکنند و در ضمن همه (‌خریدار و فروشنده )‌ ساعت ۱۱ اینجا خبردار بایستند تا کار ثبت و صدور تکمیل بشود !! دوباره پیاده شده و از آن سو سوار اتوبوس شدم و آمدم به این سو !!!

 

دفترخانه کار خاصی نداشتیم الا اینکه دو میلیون و صد هزار از ما گرفتند تا بزرگ واریزی ها را انجام بدهند و بعد از آن یک ورق هم دادند دست مان تا خودمان برویم بانکملی و خرده واریزی ها را انجام بدهیم !!! 5000 ریال به فلان حساب ،2000 ریال به فلان حساب و ... (‌اند آو مسخره بازی !!‌)‌ بعد هم که یک ساعت بیشتر معطل ماندیم تا اشتباه کاری خانم نازی دفتردار را هم چشیده باشیم و بالاخره مامور بانک آمد و خدا را شکر که این مامورین صدیق و فهیم هستند والا چگونه باید جلوی کلاهبرداری و اختلاس و ... گرفته می شد !!! یک بروکراسی اداری از نوع مسخره تر از خرده واریزی ها !!!! چند امضا و چند اثر انگشت دیجیتالی و ...


وام مسکن گرفته ایم از قرار سود ۱۷.۵ درصد (!)‌ ولی با احتساب خرده واریزی ها و خرید اوراق و ... حول و حوش ۳۰ درصد افتاده است !!! امروز به یکی از متولیان بانک گفتم :‌ «‌ چون نیاز داشتم وام برداشته ام و چون سر گردنه ی اقتصاد مملکت ایستاده اید به رضایت صوری مشتریان دلخوش نباشید ، در قیامتی که به آن اعتقاد ندارید نارضایتی ام را روی میز محکمه الهی خواهم ریخت !!! »

 

توی پارانتز ((((( صندوق بازنشستگی آینده ساز یک پیام در کانال تلگرامی اش زده و خاطرنشان کرده در راستای تکریم بازنشسته ها (‌ عبارت تکریم را که می شنوم یاد عمرعاص دوران معاصر ، سیدمحمد خاتمی !! می افتم ... خدا امواتش را قرین لعنت جاویدان بکند !!‌ ) چند فقره وام بانکی با سود ۱۸ درصد و با تعامل بانک ملت ترتیب داده است و ... بازپرداخت هایش را محاسبه کردم و دیدم روی عدد ۲۵درصد عقربه ی ماشین حساب قفل می ماند !!! یعنی یک حرامزاده هایی از این دست چنبره زده اند به حلقوم اقتصاد کشور و رئیس جمهور بیچاره در دوردست ها دنبال برجام می گردد !!!!! ))))

 

بی خیال رفتن به کارخانه شدم ولی عصر باید برای مسابقه والیبال می رفتم !!! سر راهم به کارگاه لیزر رفته و کمی همراه دوستم همفکری کردیم !! خیلی هم خوب شد چون ناهار نداشت و ناهارم را که توی ساکم بود را باهم خوردیم ... مشکل اساسی دوستم این است که باید تصورات کوانتومی مرا ببرد و در تجسمات نرم افزاری پیاده بکند و چند برابر کالری که به او رسانده بودم از او کالری سوزانیدم !!! طرح های پیشنهادی در مورد لوسترهای دست ساز خودم بود برای آپارتمان خودم !!


عصر خودم را به سالن رساندم و تیم مقابل زیاد قوی نبودند و می شد براحتی از سر راه برداشت ولی کاری کردم که بازی تا دقیقه ی آخر حساسیت خودش را داشته باشد و بازنده هم زیاد خالی به خانه نرود و برای بازی بعدی انگیزه داشته باشد ... داخل رختکن به بچه های تیم گفتم :‌ « اگر علاقه دارید که بعدها تیم بدهید و مقام بیاورید ، دور مرا خط بکشید ، با وجود من می توانید همیشه در صحنه باشید ولی قهرمان شدن را باید بیخیال بشوید !!! »

 

فعلا از دست راننده های اتوبوسرانی شاکی هستم ؛ البته نه آنقدر که مطلب بنویسم و بفرستم دفتر روزنامه ولی برای مقداری حرص خوردن بهانه دارم !!! موقع بازگشت به خانه مقداری خوش بحال شدم و ناگواری های روز در ذهنم پاک شد ، چند فقره لامپ ال ای دی ، از آن نوع که برای لوسترهایم مناسب بود را خریدم !!!

 

  • دا دو

نظرات  (۱)

سلام

اعصابم خورد بود با خوندن این پست خورد تر شد !!
البته از چشم شما نمیبینم .. شما فقط بعضی از واقعیت های موجود رو نوشتین
واقعیت های جامعه که عین زهرمار تلخ هستن و استخوان سوز ...

وقتی آرزو میکنم زلزله بیاد، باید بیاد!!
پاسخ:
سلام
بعضی بدتربیتی ها را که قدیم ها نمی شد با میخ و پرچ به منطقی وصل کرد ، حالا بدون نیاز به میخ و پیچ ، چنان محکم جا افتاده اند که تبدیل به فرهنگ شده اند !!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی