یادداشت های دادو

یک آغاز هفته ی خوب ...

شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۵۲ ب.ظ
دیروز جمعه بود و من کارخانه آمده بودم ... برای عصر چند قرار داشتم و برای شتم هم که مهمان بودم و همه ی اینها می رساند که چرا تا نیمه شب وقت برای نوشتن پست نداشتم !!
 

صبح طبق معمول راهی کارخانه شدم و هنگام خروج از خانه ، چون می دانستم که احتمالا به بانک مراجعه بکنم ، بینی و بین الله یک ارتباطی داشتم و خواستم که کاری نکند که توی بانک اعصابم بهم بریزد و تا آخر هفته حرص و جوض بخورم !!
 
حوالی ساعت 8.15 بود که تماس برقرار شد و خواستند تا بروم بانک ؛ آنهم کجا دقیقا از غرب به شرق !! قسمتی از مسیر را با یکی از همکاران رفتم و قسمتی را هم با اتوبوس واحد (!) جائیکه می خواستم بروم را تقریبا کورمال کورمال می شناختم و برای همین یک سفر داخل شهری از نوع اتوبوسی باعث شد تا سرو ته محله ی جدید دستم بیاید !!
 
کارهای بانکی که داشتم و عبارت بود از افتتاح حساب ( یکی از ترفند های بانک ها همین افتتاح حساب است ؛ ضامن می شوی باید حساب باز بکنی !! وام بر می داری باید حساب باز بکنی و خمینطور دامهای شیطانی برای باز کردن حساب !! ) تمام شد و باید می رفتیم سراغ رئیس بانک تا از پرونده ی فروشنده برایمان یکی دو تا کپی بدهد !! می گویند امکان ندارد ولی چون فروشنده ی آپارتمان با رئس آشنا بود ، برای همین ممکن شده بود !!
 
وقتی داشتیم پیش رئیس می رفتیم با بانو گفتم : " من این رئیس را می شناسم !! همکلاسیم بود !! " و رفتم مقابلش نشستم و وقتی پرسید : " بفرمائید ... چکار می توانم برایتان بکنم !؟ " گفتم : " کمی از فضای بانک بیا بیرون و به من نگاه کن !! یعنی من اینقدر پیر شده ام که در نگاه اول نشناختی !؟ " خلاصه کمی زور زد و کمی راهنمایی کردم و شناخت و همین باعث شد تا نیم ساعت برود حوالی سی بیست و پنج سال گذشته ، بگردد و خاطره تعریف بکند !!
 
بعد هم کارمان به خوبی و خوشی راه افتاد و ماند هشتاد درصد بقیه !! و ادامه کارهای اداری مربوط به نقل و انتقال و ...

سعی کنید در هر کجا که هستید ، بین خود و خدایتان را اصلاح کنید !!!
 
===
 
در مسیر بازگشت به کارخانه قسمتی از مسیر را بای با بی آر تی می آمدم !! بهترین روش برای شرق و غرب کردن شهر بود و بعد ا کارخانه را با اتوبوس دیگر که آنهم تنها راه دسترسی آسان بود ... توی اتوبوس دو نوجوان 14-15 ساله جلوی من نشسته بودند و با هم حرف می زدند !! از آخرین قیمت انواع اتومبیل از طریق فلان سایت گرفته تا مسایلی که برایشان جذاب بود ؛ یک جایی هم از ریخته گری و تولید چرخهای قطار که دیده بودند حرف می زدند !!!!!

گوش دادن به حرفهای آنها و ذوق و شوقی که داشتند خیلی تاثیر خوبی داشت ... کمی بعد یکی از آنها جایش را به یک فرد مسن تر داد که احتمال قوی آشنا بودند و بعد که همه پیاده شده بودند و در حال دور زدن مسیر بود ، یک خانمی سوار شد و یکی از نوجوان ها به دوست اش گفت : " در آمادگی این خانم معلم من بود ... بگذار ببینم مرا بجا می آورد " و داشت رفتاری می کرد که او ببیند و احتمال زیاد ندید !! و من در تمام طول مسیر رفتارها و شیطنت های نوجوانی و طرز رفتارشان را زیرنظر داشتم و کلی برایم خاطرخ زنده کرد ...
 
===
 
عصر مسابقه والیبال داریم !!
 
  • دا دو

نظرات  (۱)

سلام بر همشهری دادو

آقا قرار شد حرص نخورید دیگه!!!
مثل جریان رانندگی در مملکت گل و بلبل که باید آمادگی هر چیزی رو داشته باشیم خوب توی بانک و کلاً هر جای دیگه هم همینه دیگه!!!

کلاً شر و شور دنیای کودکی و نوجوانی تاثیر خوبی روی آدم بجا میذاره ...

برای مسابقه تون هم آرزوی موفقیت دارم ...


پاسخ:
سلام

همین آقای صابر افندی یک شعری داشت که بعدها بنام شریعتی توی اینترنت می چرخید که می گفت از من خواستی نخندم ؛ به روی چشم ، نمی خندم ... گفتی نبین ؛ چشمهایم را می بندم و نمی بینم ... گفتی حرف نزن ؛ سکونت می کنم و حرف نمی زنم ... گفتی نفهم ؛ شرمنده ام ، این یک مورد را نمی توانم

دوران کودکی و نوجوانی را می توان چاکرا محسوب کرد ... منبع های انرژی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی