یادداشت های دادو

دنیای روزمره ها ...

شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۲۷ ب.ظ

در این یکی دو روزی که گذشت ، چند نوبت سوار اتوبوس شهری شدم !! برایم خیلی جالب بود و دوست داشتم مانند بچه های بازیگوش ، بجای نشستن در صندلی ، کنار پنجره ایستاده و بیرون را تماشا بکنم ...

 

اتفاقا مسیری که سوار شده بودم قسمت عمده ای از طول شهر را می رفت و تماشای ساختمان ها و مغازه ها از نمای دیگر و نیز دیدن رفتارهای روزمره ی مردم برای جالب بود ... آخرین باری که اتوبوس سوار شده بودم را بیاد ندارم و این از فاصله ی زمانی زیاد ناشی نمی شود و چه بسا فراموشی بوده باشد !!


سالهای خیلی دور مثلا حوالی ۷۰ ،‌صبح با اولین سرویس اتوبوس به یکی از شهرهای کوچک اطراف می رفتم و عصر با آخرین سرویس برمی گشتم !! بعدها حساب کرده بودم و در طول سال ، در طول آن مسیر نسبتا طولانی ، ۱۰ - ۱۵ بار بیدار بودم و مسیر را تماشا کرده بودم و با دنده یک به دو می خوابیدم و با صدای مسافرین و یا راننده بیدار می شدم .


مسافران این روزها هم خیلی جالب دیده می شدند ،‌ جوان ها و مسن ترها !! با دنیاهای بسیار متفاوتی که اصلا با هم همخوانی نداشتند ... فاصله ها آنقدر زیاد شده است که رفتارها هم باعث نمی شود این دو طیف نسبت به هم حساسیت نشان بدهند ، جوان ها موبایل بدست و غالبا با گوشی و مشغول ترانه های مورد علاقه شان و نگاههای حسرت آمیز مسن ترها که سوی نگاهشان راهی به عمق افکارشان ندارد و ساکت و بنظر افسرده می آمدند .

 

===


امروز صبح سری به یک بانک زدم ،‌ بعنوان ضامن رفته بودم و چون رئیس بانک آشنا بود قرار بود من کسر از حقوق ندهم و همان گواهی اشتغالم کافی باشد !!‌ در عرض ۱۰ دقیقه ،‌ بیست تا امضا در فرمهای مختلف زدم و همه ی فرم ها رفت توی پرونده و کار تمام شد ... فکر کنید اگر شما که کس و کاری در شهر ندارید بخواهید از این تسهیلات ظاهرا قرض الحسنه استفاده بکنید ،‌ عمرا اگر کسی سوالاتتان را جواب بدهد !!

 

بعد از خروج از بانک مسیر نسبتا و شاید خیلی طولانی را در یک هوای خیلی خوب و باران زده طی کردم و جاهای زیادی که در طول سال بندرت از آنها رد می شوم را تماشا کردم ،‌ یادم باشد که اگر بازنشسته شدم ساعات بین ۷/۳۰ تا ۹/۳۰ را از دست ندهم ؛ مخصوصا در پائیز !!

 

یک جایی هم ایستادم تا یک عکسی بگیرم ؛‌ ساختمان شهرداری ... مرا بیشتر یاد عمارت های ایلخانی می اندازد !!

 

 

  • دا دو

نظرات  (۲)

سلام بر همشهری دادو ی گرامی

به به
چقدر حس خوب در این پست بود

سوار شدن به اتوبوس و تماشای حس و حال مردم از نزدیک
ضامن شدن برای کسی که به وام نیاز داره (اونم بدون کسر از حقوق!!)
قدم زدن به مدت طولانی در هوای بارانی و دلنشین پاییز
مکث کردن و عکس گرفتن از عمارت دوره ایلخانی!!!

و نهایتاً اخذ تصمیم کبری!!! برای ساعت هفت و نیم الی نه و نیم صبحهای پاییزی در دوران بازنشستگی!!

احسنت ...

پاسخ:
سلام
توی شهر گم شدن حس بدی دارد و توی شهر پیدا شدن حس خوب !!
  • همطاف یلنیز
  • سلام سلام
    برخلاف شما همطاف یه اتوبوس سوار حرفه ای است (خیلی کم از تاکسی و سواری و ... بهره بردم)
    بتازگی هم بخش دیگری از شهرم رو کشف کردم و سرگرم یادگیری مسیرها و ایستگاه های اتوبوسی این سوی شهرم هستم.
    راستی شما که اتوبوس سوار نمی شوید چه کردید با آن کارت بلیط اتوبوس؟
    پاسخ:
    سلام

    فکر کنم توی خانه یکی دو تا کارت اتوبوس داشتم !! هرچند حالا پیدایشان نیست !؟!؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی