یادداشت های دادو

شفتالو بخورید ...

سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۱۹ ب.ظ

همه می دانیم که اصل قضیه در زندگی ، به دنیا آمدن و متولد شدن است و باقی چیزها فرع می باشند ولی هر شخص یا خانواده و ایل و قبیله ای با همین مسایل فرعی بیشتر سر و کار دارند تا با اصل !!!

 

بیاد آوردن روز تولد و مراسم سالگرد گرفتن و ... چیزهای تازه ای نیستند ولی این روزها خیلی پر رنگ شده اند و گاهی اوقات آدمی که نسبت به این مسایل بیخیال بوده ، فکر می کند نه از پشت کوه که از سیاره ی دیگری آمده است !!! و ایضا برخی های دیگر در مورد همین آدم !!

 

در زمان کودکی ما این قبیل مسایل اصلا نبود ؛ البته در خانه ی ما (!)‌ ولی در برخی از خانه های فامیل این اتفاق مهم را گرامی می داشتند ... آنچه برای ما جالب بود این بود که تاریخ تولدی که روی شناسنامه مان بود واقعی نبود (!؟)‌ چون همه ی دور و بری های ما متولد شناسنامه ای شهریور ماه بودیم ؛‌ سی و سی و یک شهریور ماه !! دلیل هم این بود که در نیمه اول سال درج شده بودیم که یکسال زودتر برویم مدرسه (!)‌ بقول خاله جانم « برای زودتر دکتر شدن مان نقشه کشیده بودند » این قبیل کارها در زمان های سابق مرسوم بود و این روزها تقریبا غیرممکن است ؛ البته در شهرهای بزرگ و ثبت شناسنامه با برگ بیمارستان و با روز و ساعت دقیق می باشد !! در سالهای دور که ما مثلا متمدن ترهایش بودیم (!)‌ بعداز حصول اطمینان از زنده ماندن بچه شناسنامه می گرفتند و گاهی شناسنامه بچه ی مرده به بچه ی بعدی می رسید و برای همین روز تولد ، گمشده ی انسان های عصر و زمانه ی ما بود !!

 

نه اینکه اطلاعی در مورد آن نباشد ولی این اطلاعات گاه جوری در یادها می ماند که دقیق نبودند !! برای مثال مادر بزرگ من برای روز تولد مادرم یک داستان می گفت و جز روز و ساعت همه چیز در آن یافت می شد ؛‌ مثلا برف سنگینی باریده بود و همه جا یخ زده بود !! معلوم بود که تولد در اواسط زمستان بوده است !! در مورد داستان تولد من خاطره این است که شفتالوهای حیاط رسیده بودند ؛ یعنی اواخر تابستان و اوائل پائیز را می توان حدس زد !! و یک عالمه از این داستان ها ...

 

تولد شناسنامه ای من و برادر بزرگترم که یکسال از من بزرگتر است ، سی ام شهریور درج شده است در حالیکه طبق آمار محلی و بر اساس مقایسه های حاشیه ای با شخصی که شناسنامه ی درست دارد می توان به روز دیگری رسید ... مثلا دختر خاله ی من ۱۷ روز از من کوچکتر است و یک جایی نوشته اند تاریخ تولد او ۲ آبان بوده است !! یا برادری که یکسال از من بزرگتر است در اصل یازده ماه بزرگتر است و تولد او هم نیمه آبان است و ...

 

دیشب در خانه ی ما یک مهمانی چند منظوره بود !! دختر برادرم که از تهران آمده بودند کیک گرفته بود تا برای بابایش تولد بگیرد که متوجه شد تولد عمویش هم همان روز است !! تازه تر اینکه کاشف بعمل آمد و متوجه شدند که این تولد شناسنامه ای است و اصل آن آبان ماهی می باشد !!! اینکه چیزی نیست دلیل یک عالمه مطلب در مورد شهریوری ها که در مورد بابایش صدق نمی کرد هم معلوم شد !! تا آخر شب ما بودیم و حرف از تولد و من هی اشاره می کردم که «‌ شفتالو بخورید !!‌ رسیده اند ... »

 

 

  • دا دو

نظرات  (۶)

  • همطاف یلنیز
  • سلام سلام
    "همه می دانیم که اصل قضیه در زندگی ، به دنیا آمدن و متولد شدن است و باقی چیزها فرع می باشند" نمی دانستم. یعنی تا حالا اینطور به این قضیه تولد نگاه نکرده بودم! ^_^
    خدایا: "خوب زیستن" را به من بیاموز، "خوب مردن" را خود خواهم آموخت.
    و
    این ضد حال زدن رو خواهرزاده من هم تجربه کرد خوو چندبار می گفت مامانش مرداد ماهی است و کلی صفت ردیف می کرد البته خودش هم مرداد ماهی راستکی‌ست ها.
     منتهی گرامی مادر یادش بود که زمان تولد این دختر، زیر کرسی بوده. و منم گذاشتم کف دست خواهرزاده :) گویا برای دریافت شناسنامه، چند ماه بعد گرامی والدین اقدام کرده بودند.
    پاسخ:
    سلام
    من فکر می کردم آنقدر بدیهی است که نیاز به ذکر کردن نیست ...تا حالا چطور  نگاه کرده بودید !؟!؟
    ولی خدائیش این جمله فقط زیبا است و هیچ بار معرفتی ندارد !!! مردن دست انسان نیست که خوب مردن را بیاموزد !! ولی اگر منظور در زمان مرگ خوب بودن است ؛ مربوط به همان هدایت و خوب زیستن می باشد !!
    دو نفر از خدا مرگ خویش را خواسته اند و اجابت شده است ؛ آیا می دانید کی بودند !؟ یک راهنمایی می کنم ، یکی از آنها از پیامبران معروف بود !!
    سلام بر همشهری گرامی دادو خان

    تولدتون مبارک (چه شناسنامه ای ، چه غیر شناسنامه ای!!)

    من 28 بهمن بدنیا اومدم و خدابیامرز مادرم همیشه خودش رو ملامت میکرد که چرا شناسنامه ام رو فقط بخاطر یکماه، سال بعدش نگرفتن؟!!

    منم میخندیدم میگفتم مادر جان من حساسیتی به این موضوع ندارم شما هم بی خیال شو!!
    ولی باز سال دیگه 28 بهمن همین بحث براه بود!!!!

    راستی
    من پاراگراف اول رو به شکل طنز خوندما!!


    پاسخ:
    سلام

    منظورتان از اینکه بصورت طنز خواندیداااااااا چی بود !؟
    هیچ چیز در زندگی مهم تر از تولد نیست ، حالا کِی باشد یا کجا چه فرقی دارد !! وقتی شخص فرصت زندگی می یابد شرط اصلی است !! کم عمر کند یا زیاد ، این طرف کره خاکی باشد یا آن طرف ، چندم کدام ماه باشد و کدام سال و ... همه ی اینها فرع هستند ...
    خانمهای مسن فامیل ماجرای دنیا اومدن بچه های فامیل رو معمولاً اینطور تعریف میکنن:

    وقتی من محسنم رو دنیا آوردم، خواهرم معصومه اش ارو هشت ماهه باردار بود!!!

    یا مثلا رو به دختر بزرگشون میگن:

    تو رو که دنیا آوردم، دختر ِ اشرف خالا جان!! چهل روزش بود!!!

    یا: پسر کوچیکه سکینه دایقیزی با احمد من فقط یه روز فاصله داره چون من که احمدم رو زاییدم سکینه دایقیزی درد زایمانش گرفت، فرداش هم زایید !!!!!

    خدابیامرز مادرم میگفت: تو رو که دنیا آوردم (28 بهمن 1342) تبریز چنان سوز و سرمایی بود که خود تبریزیا میگفتن تو 50 سا اخیر بی سابقه بوده!!

    برادر بزرگترم همیشه از این بابت سر به سرم میذاره و میگه: بسکه تو یخی آبجی !!!!
    پاسخ:
    بعله ...

    در فامیل ما زن دایی مادرم ( خدا رحتش کند ! ) بدوت استثنا همه را می دانست ... فلانی بیست روز از فلانی بزرگ است و فلانی فلان وقت بدنیا آمد و حتی حساب و کتاب بچه های مرده را هم نگه داشته بود ، البته کاش جایی می نوشتند ، همه ی اینها تاریخ شفاهی هستند ....
    سلام دادوخان
    تولدتون مبارک بید ....
    واما این ساک دستی مربوط به چی میباشد ؟؟
    پاسخ:
    سلام

    ممنون ...
    ساک دستی چیه !؟ این برای کادو بود که از نزدیک بزرگ دیده می شود !!
    همین دیگه تقصیر از خودتونه
    عکس کادو رو قشنگ بذارین اینجوری نمیشه دیگه ....
    پاسخ:
    سلام
    اولا خواستیم ریا نشود !! دوم اینکه دیگران را ملاحظه کردیم !!
  • همطاف یلنیز
  • سلامی مجدد.راستی من هنوز نمی دانم اون چندنفری که مرگ خواستند و اجابت شد کیانند!اصحاب کهف؟ آن درویش ماجرای عطار  اینا؟ یا کی؟
    پاسخ:
    سلام

    یکی از آن ها که پیامبر بزرگی بوده ، حضرت یوسف (ع) می باشد که بعد از مرگ حضرت یعقوب (ع) تحمل دوری آنقدر برایش گران شد که دست به دعاایستاد و جدش حضرتاسحاق (ع) و حضرت ابراهیم (ع) را واسطه قرار داد برای تعجیل در مرگ و رسیدن به پدرش و دعایش مستجاب و 40 روز بعد از مرگ پدر ، دار فانی را وداع گفت  ... جالب ترین نفر دوم زلیخا بود که بعد از مرگ حضرت یوسف (ع) به دعا و استغاثه ، مرگ خویش را خواست و 40 روز بعداز مرگ محبوبش ، دار فانی را وداع گفت ...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی