یادداشت های دادو

قاصدک ...

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ب.ظ

 

 

  • دا دو

نظرات  (۵)

سلام.خسته نباشید، خیلی زیبا بود.
پاسخ:
سلام
ممنون ... انتخابی بود مناسب حال !!
سلام
اخوان ثالث در یک شعر دیگه ش هم واژه ی غریب رو در مورد خودش به کار برده... شعری که برای امام رضا(ع) گفته :( من هر وقت این قسمت رو می خونم ناخودآگاه چشمام پر از اشک می شه)

یا علی موسی الرضا، ای پاکمرد یثربی
................
اى جوانى و جوان جاودان، اى پور پاینده!
مهربان خورشید تابنده!
این غمین همشهرى پیرت،
این غریبِ مُلکِ رى، دور از تو دلگیرت،
با تو دارد حاجتى، دَردى که بى شک از تو پنهان نیست،
وز تو جوید (در نهانى) راه و درمانى.
جاودان جان جهان! خورشید عالم تاب!
این غمین همشهرى پیر غریبت را، دلش تاریک تر از خاک،
یا على موسى الرضا! دریاب.
چون پدرت، این خسته دل زندانىِ دَردى روان کُش را،
یا على موسى الرضا! دریاب، درمان بخش.
یا على موسى الرضا! دریاب.

پاسخ:
سلام
بسیار زیبا ...
سلام
غمگین نبینم همشهری خوبمون رو ...
پاسخ:
سلام
غمگین که نه ... دلگیر از خیلی چیزا !!
سلام شاید به نظرتون احمقانه بیاد حرفم، ولی من همیشه فکر می کردم به سن شما که برسم، و بعدش هی بزرگ تر بشم و تا پیری (اگه برسم البته) هیچ دلگیری و غمگینی و ناراحتی از مردم و ادم ها برام باقی نمی مونه. و دیگه هرگز اون طوری که در جوونی هام با این شعر اخوان و خیلی شعرهای دیگه همراه میشدم، همراه نخواهم شد و بهشون می خندم و حتی حوصله شونو ندارم. یعنی حس می کردم سن و سال عاملیه که آدمو از بعضی سختیای زمونه خلاص می کنه.. یا باعث بیخیالی میشه.. فکر می کردم آدم تو سن های بالاتر دیگه دنیای خودشو داره، دنیای خودشو ساخته و بقیه اهمیت و تاثیرشونو از دست دادن..
پاسخ:
سلام
البته سطح و نوع نگاه شما فرق می کند ، دلگیری 20 سالگی با دلگیری 50 سالگی فرق دارد ولی هر دو از یک کلمه استفاده می کنند !! غریبی در هر سن و برهه ای معنای خاصی پیدا می کند و رنگ و بوی خاصی ...
شعر خوب مانند آئینه می ماند ، هر چه خوش فرم تر و خوب تر ، صیقل یافته تر ... هر کس در آن نگاه کند اندیشه ی خود را می بیند !!!
برخی ها برای ساختن دنیای خودشان ، پل های زیادی را در پشت سر خراب می کنند ، ولی ارزش زندگی به پل های سالمی است که در پشت سر قرار دارد ، شاید یک تعریف از اصالت همین باشد !!
سلام . من دو روزه که دارم فکر میکنم چرا وقتی 4 سال پیش داشتم یه تصمیم مهم برای خودم میگرفتم، به این تعریف شما از اصالت فکر نکرده بودم. نگران اون پل ها بودم، سعی میکردم مواظب شون باشم، نمیخواستم خراب بشن. ولی هیچ وقت فکر نکرده بودم اونا ربطی به اصالت و ریشه ها دارن. میدونید چی میخوام بگم؟ من نمیخواستم اونا خراب بشن نه به خاطر اینکه نسبتی با من داشتن و اصالت و ریشه ی من بودن، نمیخواستم چون نگران شون بودم. به خاطر خودشون! فکر میکردم اگر هم از دست رفتن، به من آسیبی نمیرسه.. شاید برای همین براشون تلاش زیادی نکردم.. شما فکر میکنید اگه آدم بخواد با یه باور یا اعتقاد معقول و درست که ازش مطمئنه زندگی شو بسازه و این باور با مهم ترین پل یا تکیه گاه زندگیش در تضاد باشه مثلا با پدرش، باید چیکار کنه؟ خیلی از این پل ها با انتخاب های آدم متناقض اند. بیشتر اونا خراب میشن.. ولی مهم اینه که آدم اون کاری رو بکنه که درسته، مگه نه؟ اگه ارزش زندگی به اون پل های سالم باشه، احتمالا تو چهل سالگی چیز زیادی برام باقی نمی مونه.. مگر اینکه از خودم و عقلانیت و فهمم بگذرم ولی به نظرم این فداکاری عاقلانه نیست.

پاسخ:
سلام

باور و اعتقاد معقول ( و نه منطقی ! ) نهایت ایمان است و شرط اطمینان یافتن به آن اتصال است !! در چنین شرایطی نمی دانم آدم با پلی ( از هر نوع ) چگونه می تواند مشکل پیدا بکند !!؟ چنین جزمیتی از جانب یک فیلسوف تعجب برانگیز است !!

ارزش هر پل باندازه ی ارزش نگاه ماست ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی