یادداشت های دادو

دنیای بیشعور ها ...

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۳۷ ب.ظ

نوشته بودم که چند روز پیش کتابی گرفتم با عنوان " بی شعورهای پوست کلفت را بشناس " ، عنوان کتاب زیاد ادیبانه نیست و ناقابل بنظر می رسد ولی این روزها هر ناقابلی ، قابل روزگار ماست !!
 

یک فیلمی بود شاید (!؟) یک فرد که متمول بود به یک فرد فقیر چیزی هدیه می داد و گفت : ناقابل است و فرد موقع گرفتن آن هدیه گفت : پس قابل ماست !!
 
کتاب جنجالی و شلوغی بنظر می رسد ، انگار نویسنده با یک استرس خاصی آن را نوشته است و مطمئناً نمی شود آن را گردن ناشی بودن مترجم انداخت ... چون مسیر نوشته بطرز خاصی ناشیانه بنظر می رسد و همین امر نوشته را واقعی تر نشان می دهد !!
 
دو روز است که سعی کرده ام صفحاتی از آن را بخوانم ، البته می توانم خیلی سریع تر بخوانم ولی وقتی آدم بیکار است عجله ای نشان نمی دهد !! آدم بیکار مثل سوارکاری است که در پیست مسابقه ، از همه عقب تر در حال حرکت است ... در این حالت اسب هست که سوار کار را با خود می برد ( طبق اصل رَمِ ناخودآگاه !! ) و سوارکار مواظب است تا تعادل حرکت و روی اسب ماندن خودش را حفظ بکند !! ولی نفری که از همه جلوتر حرکت می کند ، اسب را می تازاند ، او هم اسب را جلو می برد و هم بقیه کارها را می کند ؛ مثل کنترل حرکت اسب و تعادل خودش و ...
 
آدمهای فعال و آدم های بیکار هر دو بر اسب زمان سوار هستند ، آدمهای فعال آن را جلو می برند و پیش می تازند و آدمهای بیکار و منفعل و غیرفعال ( که متاسفانه قشر عظیمی هستند !! ) با حرکت اسب زمان جلو می روند !!
 
نکته ی جالبتر اینکه ، موقع خرید کتاب هوس کرده بودم تا بدهم یک نفر آن را بخواند و بعد خودم بخوانم ... ولی فکرکردم شاید موضوع نوشته خوب نباشد و نگه داشتم تا اول خودم بخوانم و بعد اگر خوب بود برای خوانده شدن هدیه بدهم ... همین چند صفحه را که خواندم ، باز به آن حس اول یا نگاه اول و یا تصمیم اول شوت شدم ، مطمئناً اگر آن فرد این کتاب را می خواند از آن خوشش می آمد !!
 
اوضاع کارخانه هنوز خراب است ، کارخانه های کشور حکم بچه های طلاق را پیدا کرده اند ، برخی آواره کوچه و بازار شده اند و برخی هم اگر حالشان خوب است از شانس شان است که پدر بزرگ و یا مادر بزرگ مهربان تری داشته اند والا از این پدر و مادرهای لاابالی صنعت و اقتصاد که جز دزدی و اختلاس چیزی بلد نیستند امید تربیت و رشد داشتن ، خوش باوری محض است !!
 
یکی از همکاران داشت در مورد یکی از شخصیت های شناخته شده و متاسفانه منفی (!) به نیکی یاد می کرد و من باتفاق یکی از همکاران که تقریبا قدیمی تر محسوب می شویم ، قاطعانه جبهه گیری شان را رد کردیم و گفتیم که تقریبا 180 درجه در اشتباه هستند !! بعد من کتاب را به ایشان دادم و گفتم : " فقط مقدمه را بخوانید و برگردانید ، فرصت زیادی هم ندارید و نمی توانید آن را چند روز نگهدارید ، توی همین ده دقیقه از اینجا تا اینجا را بخوانید و پس بدهید !! "
 
بعد از ده دقیقه کتاب را آورد و در حالیکه حرفهای ما و نوشته ی کتاب را تائید می کرد گفت : " من همیشه احساس بدی داشتم ، فکر می کردم از تراکم کار است !! ولی حالا دیدم از ناحیه کار کردن با یک عده بیشعور است !! "
 
  • دا دو

نظرات  (۴)

سلام بسیار جالب بود به خصوص این تعبیرتون
آدمهای فعال و آدم های بیکار هر دو بر اسب زمان سوار هستند ، آدمهای فعال آن را جلو می برند و پیش می تازند و آدمهای بیکار و منفعل و غیرفعال ( که متاسفانه قشر عظیمی هستند !! ) با حرکت اسب زمان جلو می روند !!
پاسخ:
سلام
ممنون از نظر لطفتان
من باختم آقای دادو حتی سومم نشدم. اصن همون ده دقیقه اول به زور از آب کشیدنم بیرون. عضله پام وسط شنا قفل کرد. حاضر بودم بذارن همون وسط غرق بشم ولی نیام بیرون. خودم یه کاریش میکردم، میتونستم ولی نذاشتن.. نذاشتن.
اینهمه تمرین کرده بودم واسه ش، یه عالمه دعا کردم میخواستم دیگه حتی نمازم بخونم، هیچ فایده ای نداشت. اگه میموندم حتما اول میشدم، مربی مون مطمعن بود من اول میشم. تا حالا حتی یه بارم پام نگرفته بود. اصن نمیتونم جلوی اشکای لعنتی مو بگیرم. اه..
پاسخ:
واااااااااااا ...
مسابقه یک میدان پر استرس است و فشاری که به ورزشکار می آورد گاه فراتر از توان جسمی او است و این قبیل مسایل پیش می آید ... دنیا که به آخر نرسیده است ...
البت من اصلا اهل مسابقه نبوده و نیستم ، برای همین نه تنها تا حالا نبرده ام ، بلکه تا حالا نباخته ام !!! و بدور از برد و باخت در حوزه ورزش یک دلخوشی خاص برای خودم دارم ؛‌ آنهم در چند رشته و بنظر من لذت بردن از یک رشته ی ورزشی از مقام و مدال بهتر است !!
خب منم برام مهم نیست که مدال داشته باشم. منم عاشق ورزش هایی هستم که بلدم. فقط میخواستم لااقل تو یه کاری موفق بشم میخواستم با پول جایزه ش که یه سکه بود مامانم و ببرم جایی که خیلی دوست داره و خیلی وقته به خاطر من و شغلش نرفته. میخواستم برم تو مسابقه های بزرگتر، پولدار بشم و مامانم و راحت کنم از دست این شغل لعنتیش.دوست ندارم بره تو اون اداره از رئیسش متنفرم
پاسخ:
صد البته که حس خیلی خوبی داشتی برای شرکت در مسابقه ولی حس خوب نباید حال بد بهمراه بیاورد ...
دادوجان، شما ک قلم شیوا و نیشدار و استدلال فلسفیی دارین، یک بار هم در نعت و منقبت دکاتیر و اساتید رحیمپور ازغدی، حسن عباسی، رائفی پور، روازاده و... قلم بگردانید تا دل چون منی شاد شود.
پاسخ:
مهم نیست که اینها کی هستند ، مهم این است که یکعده اینها را قبول کرده اند !! جناب عباسی یکبار در مورد سریال لاست نظر داده بود و من کلا بردمش زیر سوال !؟ ولی یک احمقی به من گفت ایشان عقل کل هستند و من فهمیدم یکی از شرایط سوارکار خوب بودن ، داشتن اسب خوب است !!


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی