یادداشت های دادو

آدم تنبل بهانه اش برای شانه خالی کردن از وظیفه عادی است ولی وقتی از کاری که به نفع خودش است شانه خالی می کند ، تنبلی اش تعریف کردنی می شود ...
 
  • دا دو

باران می آید ... یک ریز و تند ،
رگبار می زند !!

فریاد می کشد !!

 

  • دا دو

دیروز بعد از ظهر بدلیل اینکه گرما کلافه ام کرده بود ، وقتی به خانه رسیدم یک پارچ دوغ از نوع من پسند درست کرده و خوردم و رفتم سراغ کتاب های زیر هم مانده و قسمت عمده ای را از زیر آوار بیرون کشیدم ...برای برخی از آنها انگار توفیقی بود این فرو ریختن که دوباره به چشم بیایند !!

 

  • دا دو

دیروز چیزی ننوشتم !! چون دچار حادثه شده بودم ؛ آنهم از نوع زلزله ی شخصی !! و بدلیل اینکه یکی دو کار جزئی در بیرون از خانه داشتم و نیاز به وقت برای ساماندهی بقایای زلزله (!) و همچنین تحمل برای گرمای تیردادی و خلاصه اینکه نه می توانستم از طریق کامپیوتر بنویسم و نه می خواستم در موبایل بنویسم !!!! گاه موکول کردن برخی چیزها از امروز ( دیروز ) به فردا ( امروز ) خیل یهم بد نیست ...

 

  • دا دو

امروز حوالی ساعت 10 از خانه بیرون رفتم ، کار خاصی نداشتم و از قرار معلوم نباید داشته باشم ، یک عمر پشت سر دو شغله ها گفته ایم و حالا خوب نیست عرق بازنشستگی خشک نشده ، دست به کاری بزنیم ؛ هرچند حضرات پیشرو که از سلسله ی قارونیان می باشند ، زیر لوای ایجاد اشتغال هرکدام چند شغل را قبضه کرده اند !!

 

  • دا دو

دیروز کامپیوتر را برده بودم برای سرویس سالانه ، متولی امور رایانه و حومه ! چند وقتی بود که جمع کرده بود و وسایل مغازه را برده بود در کاراژ خانه شان ، هماهنگ کردم و با آژانس سیستم را تحویل دادم ...


  • دا دو

یادش بخیر ... آن قدیم ها که برای ناهار می رفتیم خانه مادر بزرگ (‌ ناهار برای مهمانی های غیررسمی بود و تکرار زیادی داشت ولی شام غالبا مهمانی های رسمی بود ،‌مثلا افطاری!!‌ ) بعد از اینکه غذا خوردن تمام می شد ،‌ مادر بزرگ گنجه را باز می کرد و قیچی کوچکی را که مخصوص نان بود برمی داشت و نان ها را خرد می کرد !! این نان های خرد شده سهم گنجشک ها بودند

 

  • دا دو

امروز را با ورزش ورق زدم ،‌ طبق عادتی که خیلی هم به مذاق خودم خوشآیند است سر ساعت ۶ بیدار می شوم و حداقل یک ساعتی نمی توانم بخوابم و اگر تلاش مضاعف برای خواب بکنم باید حدود یکساعتی با وول خوردن در بستر کنار بیایم و همیشه از این موضوع بدم آمده و می آید ...

 

  • دا دو

بعد از یکهفته ددر دورهمی ، هفته ی اول بازنشستگی را با یک زندگی عادی شروع کردیم ، روزهای ابتدای بازنشستگی به تعطیلات آخر هفته و روزهای بعدی به انتهای ماه رمضان خورده بود ... از روز عید هم که به ددر رفته بودیم !!

 

  • دا دو
  • دا دو