باران تیردادی ...
باران می آید ... یک ریز و تند ،
رگبار می زند !!
فریاد می کشد !!
حوالی ظهر آسمان ابری شده بود ، حالا که دقت کردم آسمان صبح هم بی ابر نبود ... لابد چون چله تابستان بود به او بی توجه بودم !!
نیم ساعتی می شود که آسمان می بارد ، وقتی دید باریدنش را بی تفاوت نشسته ام ، غرشی کرد !! و باریدن را تندتر ... کمی بعد شدیدا غرید و شدیدتر بارید ، یک نوبت برق رفت و برگشت !! ... حالا توی کوچه دزدگیر یکی دو ماشین به صدا درآمده است !!
باران شدیدتر از قبل می بارد ، برق محله رفته است ... فیوزهای امروزی مثل خودمان شده اند ، سرشان فریاد بزنی می پرند !!
برای ما خنکی آورده و برای آسفالت خیابان مان ، یک حمام سرظهری ... برای سد وزیر نیرو یک عالمه آب !! برای باغ همسایه و گندم های درو شده آن همولایتی نمی دانم ، همه را که نمی شود راضی نگهداشت ...
می خوانم ...
" گفتند صبح زود برخیزیم و برویم از باغ محصولات را بچینیم ، مبادا که فقیران ببینند و ناچار بشویم به آنها نیز بدهیم ... صبح خیلی زود همدیگر را صدا زدند و راه افتادند ... خوشحال بودند که کسی آنها را ندیده است ! وقتی به باغهایشان رسیدند ، از دیدن چیزی که مقابلشان بود مبهوت شدند ، گمان کردند راه را اشتباه آمده اند ، نه دار و درختی مانده بود و نه محصولی ...
باران شدیدتر از قبل می بارد ، یکی از همکاران آدرس گرفته است و در راه خانه ی ماست ، تماس گرفتم ، زیر طاق مغازه ای پناه گرفته است ، بانو هم دارد از سر کلاس برمی گردد ، می دانم حالا خیس آب است و از این آب بازی خوشحال ...
بگذار بغرد آسمان ،
بگذار بگرید ابرها ،
در یک بعد از ظهر تیردادی ...
- ۹۶/۰۴/۱۵