یک نیمروز ساده
بعد از یکهفته ددر دورهمی ، هفته ی اول بازنشستگی را با یک زندگی عادی شروع کردیم ، روزهای ابتدای بازنشستگی به تعطیلات آخر هفته و روزهای بعدی به انتهای ماه رمضان خورده بود ... از روز عید هم که به ددر رفته بودیم !!
صبح حوالی ساعت 7 قید خواب را زده و رفتم تا نان تازه برای صبحانه بگیرم ، تا همینجا دو تا جای شکر داشت ... دیدار صبح تازه کم نعمتی نیست و نلنوایی دم دست بدون صف !! صف هم بد چیزی نیست ، مخصوصا که ما نسل صف هستیم ، شاید برخی کشورها بدلیل جمعیت بیشتر ، صف های طولانی تری داشته باشند ولی مطمئنا بهترین کشورها و بهترین شهرها و بهترین محله ها و ... از منظم ترین و آرام ترین صف ها برخوردار هستند ... برای نسل ما صف در ردیف رسانه های اجتماعی می باشد ، اطلاعات شفاهی زیادی در این صف ها منتقل می شود و رفتارهای زیادی آموزش داده می شود و صف ها بنوعی نشانه ی شعور اجتماعی می باشند ...
یک صبحانه ساده دورهمی و بعد از آن باتفاق بانو از خانه خارج شدیم ، قسمتی از مسیر را باهم بودیم و بعد هر کسی دنبال کار خودش رفت ، اولین کاری که کردم تحویل گرفتن " کتاب دادو - 95 " بود ، قبل از ددر ، از مطالب پرینت گرفته و به صحافی داده بودم ...
بعد از آن به بانک مراجعه کردم تا اقساط مسکن را پرداخت بکنم ... بعد از آن سراغ دو نفر از دوستان شغل آزاد رفتم ، هیچکدام نبودند ... خاصیت شغل آزاد داشتن به آزادی در آمدن و رفتن است ولی من تا جائی که بیاد دارم آدمهای موفق از آزادی شان در جهت استفاده صحیح از زمان استفاده می کنند نه در راستای تنبلی !! برای همین دو فقره اس ام اس زدم تا ساعات اولیه صبح را از دست ندهند !!
کار خاص دیگری نداشتم ، به خانه ی مادرم زنگ زدم و تازه از خواب بعد از نماز بلند شده بود ، نان تازه گرفتم و آمدم دومین صبحانه ی دورهمی و مختصر را با مادرم خوردم !!
کمی هم برنامه کودک دیدم !!
- ۹۶/۰۴/۱۰
من با اجازه شما اسمش رو گذاشتم "یک ورق زندگی"!
چقدر خوبه که مادرتون هم از حضور شما سر صبحی بهره مند شدن
مطمئنم تا آخر روز سرحال و با نشاط خواهند بود ...
خدا زیاد کنه این صبحانه های دورهمی را ...
منم امروز صبح رفتم بانک که سند خونه رو فکّ رهن کنم
برخلاف شما که احتمالاً اقساطتون تازه شروع شده، مال ما تموم شد شکر خدا !
ولی متاسفانه سیستم قطع بود و علیرغم راه طولانی که در این گرمای خرماپزان پیموده بودم، کار به فردا موکول شد (آیکن خشم و غضب!)