یادداشت های دادو

نان ،‌قیچی ،‌ مادربزرگ !!

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۳۰ ق.ظ

یادش بخیر ... آن قدیم ها که برای ناهار می رفتیم خانه مادر بزرگ (‌ ناهار برای مهمانی های غیررسمی بود و تکرار زیادی داشت ولی شام غالبا مهمانی های رسمی بود ،‌مثلا افطاری!!‌ ) بعد از اینکه غذا خوردن تمام می شد ،‌ مادر بزرگ گنجه را باز می کرد و قیچی کوچکی را که مخصوص نان بود برمی داشت و نان ها را خرد می کرد !! این نان های خرد شده سهم گنجشک ها بودند

 

مصرف نان در خانه ی ما خیلی کم است و دلیل عمده ی آن خود من هستم !! من خیلی کم نان می خورم و صبحانه را به زور بانو چند لقمه می خورم ، قبلاها هم به بهانه ی گربه ها خیلی کم نان می خوردم و همه را به خورد گربه ها می دادم !! برای همین است که همیشه نصف نانی که می خرم می ماند !! و روز بعد و بعدتر سهم کبوترهای محله می شوند !!!
 
امشب بعد از شام ،‌ قیچی برداشتم و بیاد مادر بزرگ ،‌ نان های مانده را ریز ریز کردم تا برای کبوترها بریزم
 

 
البته یک نیمچه بحثی هم پیش آمد !! آنهم اینکه خرده نان ها را روی تراس بگذاریم تا کفترها در انجا بخورند و یا اینکه در محوطه ی خالی بغل آپارتمان بریزیم که در آنجا بخورند !!؟ خیلی مهم بود ها !؟ طبقه ی بالا که باشی و حواست به طبقه های پائینی ،‌ تازه الفبای زندگی آپارتمانی را گرفته ای !؟‌ والا داشتن سند مالکیت همزیستی خوب را توجیه نمی کند ... برخی فکر می کنند مستاجر رعایت نمی کند و صاحب خانه بهتر است ،‌ بنظر من آن که می فهمد بهتر است چه موجر و چه مستاجر !؟!؟
 
===
 
دیروز رفته بودم تعاونی مسکن کارخانه !! بعله ... جا دارد که علامت تعجب بگذارم !؟‌ در طول ۱۰ سال گذشته من نه تنها در هیچ جلسه ای شرکت نکرده بودم بلکه به دفتر تعاونی هم مراجعه نکرده بودمو این به نشانه ی اعتراض عملی من به همه بود ... طی منشور اعتراضی من ، همه ی اعضای بد حق و حساب و متولیان تعاونی به یک اندازه در حق من مشمول الذمه بودند !! چه آنها که پرداختی هایشان را به موقع انجام نداده بودند و چه آنها که به موقع دنبال کارهایشان نرفته بودند !! 
 
من بهمراه یکی دو تن از همکاران ، افرادی هستیم که هر زمان پول خواسته اند پرداخت کرده ایم و در میان همین جمع انگشت شمار شاید تنها کسی بوده ام که پشت سر کسی بد و بیراه نگفته و با سکوت منتظر مانده ام ... برخی از آدمها وقتی فکر می کنند حق با آنهاست ْ‌تمام محدودیت ها و دیوارها را برداشته و به دلخواه هر حرفی را زده و هر تهمتی را نثار می کنند ، غافل از اینکه تهمتی که می زنند و تخلیه هایی که از بابت ناراحتی شان می کنند هزاران بار بیشتر از چیزی است که حق خود می دانند !!
 
دیروز آخرین چک ها را هم از بابت عدم پرداخت مابقی وام بانکی دادیم دادیم تا بانک زیاد ناراحت نشود و به زحمت نیافتد ،‌ جمهوری اسلامی از هر بابتی هم سربلند بوده باشد از ناحیه ی شلم شوربای « بانک داری اسلامی بدون ربا !!!‌ » ، در روز قیامت ، پانصد هزار سال باید در صف جواب بماند !!! یک نمونه اش این است که وام را با ۱۸ درصد تبلیغ می کنند و محاسبه اش را با ۲۱.۵ درصد اعمال می کنند !!! نمونه ی دیگرش اینکه در پرداخت وام های کلان برای انبوه سازان بدلایل خیلی پیش پا افتاده فازهای پرداختی را به تاخیر می اندازند تا از بابت سود مشارکت سود چند برابری به جیب بزنند !!!
 
===
 
امروز صبح رفتم برای پیاده روی صبحگاهی ،‌کارگر شهرداری که داشت محوطه ی پارک را جارو می کشید با دیدن من چشمانش را گرد کرد ،‌ طوری که جواب سلامم را با تاخیر معنی داری پس داد ؛ یعنی چند قدم از او رد شده بودم که جواب داد !!! انگار این سپورها دوربین های اطلاعاتی هستند و به مورد مشکوک جدیدی برخورده بود و فردی که می دید با اشخاصی که هر روز رصد می کرد فرق داشت !!؟؟ نمی دانم شاید هم حق با او بود و من باید ابتدا می رفتم و ورود به جرگه ی بازنشستگی را قبلا به ایشان اعلام می کردم !! با خود فکر کردم که بعد از رد شدن من ، مثل فیلم ها ،‌ ته جارو را درآورده و زا طریق بیسیم انتهای جارو ورود تازه وارد مشکوک را به مرکز اطلاع می داد !!!!
 
تا حالا به گربه هایی با دم های بریده شده دقت کرده اید !؟‌ مخصوصا بچه گربه ها !! یک نظریه ی اجتماعی می گوید که معتادین نامحترمی وجود دارد که در شرایط استیصالی شدید ،‌ از دم گربه ها ،‌مخصوصا بچه گربه ها !! بعنوان ماده مکمل استفاده می کنند و عیش شان به دم گربه مرتبط است !!! جل الخالق ...  لطفا به همه چیز دقت فرمائید و از کنار هر اتفاقی ساده نگذرید !! وقتی دویست هزار تن مواد مخدر را در شرق کشور ضبط می کنید ، بدانید که تاوانش را در غرب کشور گربه ها ، مخصوصا بچه گربه ها !!‌با نثار دمشان می پردازند !!!! آهای ...ی که فکر می کنی معتاد مجرم نیست و بیمار است و باید نازش کرد !! معتاد بیمار روانی است و هر رفتارش می تواند یک بزه اجتماعی و دینی و ضداخلاقی باشد !!
 
مسیر پیاده روی امروز من بطرف تپه پرچم بود ، مسیر را کمی سریع رفته و از بلای تپه شهر را دید زده و چند تا عکس گرفتم و برگشتم ، این را هم ببینید !!


مهمان سفره ی صبحانه ی ما « بربری » بود ... بقول شاعر :

طعمی که تو داری سنگک نداره بربری !!!
 
  • دا دو

نظرات  (۵)

سلام خوش بحالت . کاش ما هم بازنشسته بودیم
پاسخ:
سلام
آسیاب به نوبت !!
شما آن را دور می پندارید ، درحالیکه خیلی نزدیک است .
سلام

خدا همه ی رفتگان رو قرین رحمت و آمرزش قرار بده، روح مادربزرگتون شاد که اینطور دل رحیم و مهربان بودن ...

در مورد آپارتمان نشینی با شما موافقم
کسی که مالک باشه ممکنه در حفظ و نگهداری خود ِ واحد کوشا تر باشه(تازه اونم ممکنه)، اما دلیل نمیشه که فرهنگ آپارتمان نشینی رو بیشتر بلده و رعایت میکنه...

یکی از خانمهای فامیل کارمند بانک بود، تعریف میکرد وقتی آدمهای سالمند و گاهی میانسال با لحنی پر از تردید، از ما در مورد سود بانکی و حلال و حرام بودنش میپرسن و دل دل میکنن برای افتتاح چنین حسابهایی، به هفت زبون براشون توضیح میدیم که باور کنید حلاله ، ولی خودمون هم میدونیم که داریم چیکار میکنیم!!

در مورد بچه گربه ها ...
نمیدونید چه درد بزرگی به دلم اومد .. تا حالا نشنیده بودم چنین موضوعی رو ..
یعنی دٌم بچه گربه مواد مخدر داره؟
الهی دستش بشکنه هرکی به حیوانات آزار میرسونه .. چه معتاد چه غیر معتاد ...
حالم خیلی بد شد ...

عکسها عالی بودن ....
بخصوص نمای کلّی شهر ..
یعنی میشه امسال بطلبه ما رو ؟
 
پاسخ:
خدا رفتگان شما را هم بیامرزد ...
انتظار برای طلبیده شدن جانفرساست ، شما خودتان را بطلبانید !!
😉😀
راستی از تصور گزارش رفتگر از طریق دسته جارو کلی خندیدم!!
پیشنهاد میکنم الان که اوقات فراغت دارین، سناریو نویس بشین، مطمئنم موفق میشین !
پاسخ:
ایشالا فرصت بکنم پنجمین بخش کتابم را می نویسم و یک داستان بلند در برنامه دارم ، داستانی که حدود 28 سال است که با من جریان دارد ...

سلام

روزها دارند کمی سخت می گذرند ولی طبق معمول اینجا اینقدر جریان همه چیز خوب و روشنه که آدم حظ می کنه.. در توصیفش به دوستم می گفتم جریان توأمانِ آگاهی و روزمرگی.. یا مثلاً شعور و زندگی.. منتظر این روزهاتون بودم. می خواستم بدونم روزنوشت هاتون توی بازنشستگی چه حال و هوایی داره؟! این تعطیلیِ کارِ رسمی چی از اوضاع تون کم و زیاد می کنه؟! من کار رسمی ندارم اما همین کارِ غیررسمی هم گاهی باعث هراسم میشه.. حس می کنم کار به تدریج بخشی از هویت آدم، شخصیت آدم و حتی بخشی از معنای زندگی آدم میشه و ترک کردنش نمیدونم با آدم چیکار میکنه!! و این باعث میشه از کارِ رسمی و مشخص و متعین بترسم.. 

پاسخ:
سلام
من زنده ام و زندگی می کنم ، البته در کشور من و ساختار فرهنگی و اجتماعی محیط من زندگی سرگرم بودن با تعاملات تلخ و تعارضات شیرین است البته با کمی چاشنی تعارف در ظاهر و سس بدبینی در باطن !!
من مثل یک کماندو زندگی می کنم ، مثل سربازی که در منطقه دشمن است و باید زنده بماند و وظیفه اش را انجام بدهد و در عین حال از زنده بودنش لذت ببرد !!

ببخشید حس کردم دستِ کم باید یک تبریک بابت بازنشستگی می گفتم قبل از هرچیز.. این کلمه ی بازنشسته از اون کلمه های مورددار هستش که من هی اصرار دارم غلطه و از روی کج سلیقگی! خودِ حس و حالِ کلمه خود به خود باعث میشه یادم بره باید بابتش تبریک گفته بشه! من ولی بابتِ رهایی از دست درهم و برهمی ها و نابلدی های مدیران و روندِ کاری، بهتون خسته نباشید و تبریک میگم. و بابتِ اینکه به شکل قابل احترام و شریفی کار می کردید خیلی بیشتر بهتون تبریک می گم. 

پاسخ:
شما لطف دارید ...
واژه بازنشستگی برای خودم هم زیاد جا نیافتاده است و با تعاریف زمانی و اجتماعی آن مشکل دارم ...
ممنون 😉🙏🌼
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی