الورزش ؛ اول الوقت !!
يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۹ ق.ظ
امروز را با ورزش ورق زدم ، طبق عادتی که خیلی هم به مذاق خودم خوشآیند است سر ساعت ۶ بیدار می شوم و حداقل یک ساعتی نمی توانم بخوابم و اگر تلاش مضاعف برای خواب بکنم باید حدود یکساعتی با وول خوردن در بستر کنار بیایم و همیشه از این موضوع بدم آمده و می آید ...
علمای اخلاق تاکید می کنند که اگر می خواهید اخلاق حسنه داشته باشید،
سحرخیز باشید. از طرف دیگر سحرخیزی باعث تقویت اراده فرد می شود. زیرا خواب
صبح که در ادبیات ما به «شکرخواب» معروف است، بسیار شیرین است و مقاومت
برای نخوابیدن در این ساعات فقط کار انسان های بااراده است. اینهم حرفی بود دیگه ...
صبح با یک یاعلی از جایم بلند شده و بهمان سرعت از خانه بیرون زدم ، خوشبختانه فاصله ی ما با بزرگترین پارک شهر که همان شاهگلی ما باشد و ائل گلی شهرداری (!) دقیقا ۴ دقیقه است ... این پارک و سایر پارکهای محله ها بنوعی حیاط تمام آپارتمان نشینان محسوب می شود و حیاط خانه ی ما به خانه مان نزدیک تر است !! ساعت ۶.۲۶ از خانه خارج شده و ساعت ۶.۲۹ ورودی شرقی پارک بودم !! همان تنفسی که در سه دقیقه ی اول کرده بودم بعنوان مزد سحرخیزی ام کافی بود ... کمی بعد بوی چمن هایی که داشتند سر می زدند مزه ی اکسیژن محوطه را نردیک به مزه ی آش رشته کرد !!
همان جا با خودم فکر کردم که سر بریدن باید باعث نشاط بشود و طراوت ؛ مثل زدن سر چمن ها (!) ولی چه می شود کرد که برخی ها دوست دارند سرهایی را زده و زیر آب بکنند که باعث تشدید ناراحتی ، عمیق شدن کینه ها و جایگزینی ترس و وحشت به جای طراوت بشود !!
تقریبا صد متری را آرام دویدم و بعد اطراف محوطه را با یک پیاده روی معقول قدم زدم !! تعدادی آدم مسن داشتند راه می رفتند و حرف می زدند !! طبق معمول نورآفتاب صبحگاهی چشمم را اذیت کرد ولی زیاد محل نگذاشتم (حالا چرا خوشم نمی آید از عینک آفتابی استفاده بکنم ، بماند !! ) ، چند تایی عکس گرفتم :
تابلو روانی که مشت روز را برای عابران باز می کرد !!
اینهم نمای تپه پرچم از دور ... شاید روزی هم به آنجا رفتم !!
بعد از طریق پله ها وارد محوطه اطراف استخر بزرگ شدم ، جائیکه هیچوقت از آنجا خوشم نمی آمده و نمی آید !! نصف ضلع شمالی را طی کرده و پله ها را سریعا بالا آمدم ، تقریبا حالت دو داشتم و برای همین عرق کردم و این یعنی بدنم کار کرد !! بعد از آن راهم را کشیدم و طرف خانه برگشتم ، این بار برای صبحانه نان سنگک تازه خریدم ؛ آنهم بدم صف !!! می خواستم یکی هم بگیرم و در خانه دوستم را بزنم تا باریش نان صبحانه را مهمان من باشد ولی گفتم نان تازه ارزش بیدار کردن کسی را که نمی دانی ساعت چند خوابیده را ندارد ... این مورد را تجربه کرده بودم ، در محله ی قدیمی ما ( آن هم آن قدیم قدیم ها ) خیلی مد بود که وقتی کسی نان می گرفت برخی درها را (مخصوصا در خانه هایی که ساکنین تنها و مسن داشت !!) می زدند و نان تازه می دادند و یک دعای خیر می گرفتند !!! حالا اوضاع فرق دارد و چراغ خانه ی مردم تا حوالی ۲ بامداد روشن می باشد و معلوم نیست جنس دعایشان چگونه باشد !! (ما خودمان دیشب حوالی ساعت ۱۲.۳۰ به خانه برگشته بودیم !!! )
کل زمانی که برای ورزش و تنفس صبحگاهی و صدالبته خرید نان تازه (!) گذاشته بودم 45 دقیقه شد ، صبحانه را هم مهمان یک نیمرو خوران بودیم و همین ... وقتی من داشتم از محوطه ی پارک خارج می شدم ، عده ای داشتند ماشین هایشان را پارک می کردند تا بروند و ورزش را شروع بکنند (!) اینها همان ورزشکاران و نرمش کاران کلیشه ای هستند که بتدریج پته شان را روی آب خواهم ریخت !!
مطمئنا در یک اجتماع بزرگ نمی شود حدس زد که تا پایان روز چه اتفاقاتی ورق خواهند خورد ، ولی می شود صبح را به اختیار و به دلخواه خود ورق زد !!
صبح با یک یاعلی از جایم بلند شده و بهمان سرعت از خانه بیرون زدم ، خوشبختانه فاصله ی ما با بزرگترین پارک شهر که همان شاهگلی ما باشد و ائل گلی شهرداری (!) دقیقا ۴ دقیقه است ... این پارک و سایر پارکهای محله ها بنوعی حیاط تمام آپارتمان نشینان محسوب می شود و حیاط خانه ی ما به خانه مان نزدیک تر است !! ساعت ۶.۲۶ از خانه خارج شده و ساعت ۶.۲۹ ورودی شرقی پارک بودم !! همان تنفسی که در سه دقیقه ی اول کرده بودم بعنوان مزد سحرخیزی ام کافی بود ... کمی بعد بوی چمن هایی که داشتند سر می زدند مزه ی اکسیژن محوطه را نردیک به مزه ی آش رشته کرد !!
همان جا با خودم فکر کردم که سر بریدن باید باعث نشاط بشود و طراوت ؛ مثل زدن سر چمن ها (!) ولی چه می شود کرد که برخی ها دوست دارند سرهایی را زده و زیر آب بکنند که باعث تشدید ناراحتی ، عمیق شدن کینه ها و جایگزینی ترس و وحشت به جای طراوت بشود !!
تقریبا صد متری را آرام دویدم و بعد اطراف محوطه را با یک پیاده روی معقول قدم زدم !! تعدادی آدم مسن داشتند راه می رفتند و حرف می زدند !! طبق معمول نورآفتاب صبحگاهی چشمم را اذیت کرد ولی زیاد محل نگذاشتم (حالا چرا خوشم نمی آید از عینک آفتابی استفاده بکنم ، بماند !! ) ، چند تایی عکس گرفتم :
تابلو روانی که مشت روز را برای عابران باز می کرد !!
اینهم نمای تپه پرچم از دور ... شاید روزی هم به آنجا رفتم !!
بعد از طریق پله ها وارد محوطه اطراف استخر بزرگ شدم ، جائیکه هیچوقت از آنجا خوشم نمی آمده و نمی آید !! نصف ضلع شمالی را طی کرده و پله ها را سریعا بالا آمدم ، تقریبا حالت دو داشتم و برای همین عرق کردم و این یعنی بدنم کار کرد !! بعد از آن راهم را کشیدم و طرف خانه برگشتم ، این بار برای صبحانه نان سنگک تازه خریدم ؛ آنهم بدم صف !!! می خواستم یکی هم بگیرم و در خانه دوستم را بزنم تا باریش نان صبحانه را مهمان من باشد ولی گفتم نان تازه ارزش بیدار کردن کسی را که نمی دانی ساعت چند خوابیده را ندارد ... این مورد را تجربه کرده بودم ، در محله ی قدیمی ما ( آن هم آن قدیم قدیم ها ) خیلی مد بود که وقتی کسی نان می گرفت برخی درها را (مخصوصا در خانه هایی که ساکنین تنها و مسن داشت !!) می زدند و نان تازه می دادند و یک دعای خیر می گرفتند !!! حالا اوضاع فرق دارد و چراغ خانه ی مردم تا حوالی ۲ بامداد روشن می باشد و معلوم نیست جنس دعایشان چگونه باشد !! (ما خودمان دیشب حوالی ساعت ۱۲.۳۰ به خانه برگشته بودیم !!! )
کل زمانی که برای ورزش و تنفس صبحگاهی و صدالبته خرید نان تازه (!) گذاشته بودم 45 دقیقه شد ، صبحانه را هم مهمان یک نیمرو خوران بودیم و همین ... وقتی من داشتم از محوطه ی پارک خارج می شدم ، عده ای داشتند ماشین هایشان را پارک می کردند تا بروند و ورزش را شروع بکنند (!) اینها همان ورزشکاران و نرمش کاران کلیشه ای هستند که بتدریج پته شان را روی آب خواهم ریخت !!
مطمئنا در یک اجتماع بزرگ نمی شود حدس زد که تا پایان روز چه اتفاقاتی ورق خواهند خورد ، ولی می شود صبح را به اختیار و به دلخواه خود ورق زد !!
- ۹۶/۰۴/۱۱