و آمما دیروز ...
پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۹ ق.ظ
دیروز چیزی ننوشتم !! چون دچار حادثه شده بودم ؛ آنهم از نوع زلزله ی شخصی !! و بدلیل اینکه یکی دو کار جزئی در بیرون از خانه داشتم و نیاز به وقت برای ساماندهی بقایای زلزله (!) و همچنین تحمل برای گرمای تیردادی و خلاصه اینکه نه می توانستم از طریق کامپیوتر بنویسم و نه می خواستم در موبایل بنویسم !!!! گاه موکول کردن برخی چیزها از امروز ( دیروز ) به فردا ( امروز ) خیل یهم بد نیست ...
دیروز حوالی ساعت 10 صبح و بعد از یک قیلوله ی صبحگاهی (!!) و دوش گرفتن (!) کنار کامپیوتر ایستاده بودم که هوس کردم همانطور ( با حوله !! ) پشت سیستم بنشینم و از یکی دو دقیقه ی خشک شدن استفاده ی بهینه بکنم !! سیستم را روشن کردم و در پارتیشن دنبال قسمت کارهای نوشتاری ام گشتم و بخش داستان را پیش کشیده و با خود گفتم : " از امروز به نوبت نوشته ها را ویرایش املائی خواهم کرد تا پیش ویراستار ، زیاد شرمنده نشوم !! " یکی دو فصل آخر کتاب چهارم را که چند روز پیش بصورت سرپائی دید می زدم ، پر از اشتباهات تایپی بود !!! ( باید انگشت سبابه و وسط دست چپ با راست را عوض بکنم ... سرعت دست چپ خیلی بالا رفته است و حروفی که با چپ می زنم اغلب از حروف قبلی خود که با راست زده ام پیش می افتند !! )
" کابوس شیرین " را باز کردم و دقیقا در اواسط پاراگراف اول بنظرم آمد که نیم سطر توضیحی را در ابتدا کتاب اگر نداشته باشم به جائی از نوشته بر نمی خورد !! و آن را حذف کردم ... با اینکار نظم صفحه بهم خورد و یک سطر از صفحه دوم به صفحه اول آمد و با خود فکر کردم این حذف اساس و چیدمان بخش ها را بهم خواهد زد ... در همین لحظه صدای چیت چیت از کتابخانه ام آمد ( این چیت با اون چیت که وزیر نیرو است فرق دارد ، هرچند هر دو همشهری هستند !! ) در حالیکه حس می کردم کتابخانه در حال فرو ریختن است ، سرم را برگرداندم و لامپ بالای سرم را نگاه کردم ، فکر کردم که زلزله شده است !! ولی چیزی نبود ... همه یاینها در کسری از ثانیه اتفاق افتاد !! در حالیکه کتابخانه سنگین را نگهداشته بودم و سرم به عقب بود ، کتابخانه به آرامی فرو ریخت ... دلیل آن این نبود که من نگهداشته بودم !؟ بلکه این بود که خود کتابها همانقدر که در فرو ریختن آن دست داشتند از طرعت آوار جلوگیری می کردند (!!) مثل نماینده های مجلس که در مجلس دولت را تصدیق می کنند و در بیرون از مجلس و برای خوشآیند مردم برخلاف رای خود نظر می دهند تا هر دو طرف را داشته باشند !!!!!!
خلاصه اینکه همزمان با فرو ریختن کتابخانه ، که واقعا فرو ریختن بود !! من و صندلی ام روی پارکت عقب رانده شده بودیم ... آنقدر این کار سریع بود که یادن نیست چقدر صدا کرده بود ... روی دست راستم کمی درد احساس می کردم !! چند قدم از کتابخانه فرو ریخته عقب تر رفته و دوباره به ماوقع نگاه کردم ... به سیستمم فکر می کردم که وسط کتابخانه بود و نمی دانستم چه بلایی سرش آمده است که دیدم همزمان با عقبروی من درست مقابل صندلی ام روی زمین ایستاده است ... موبایلم که روی طبقه بود کمی جلوتر از آن بود و موبایل دیگرم کمی انطرف تر !! تا اینجا راضی بودم !؟ تلفات سنگین نداشتم !!
برای اینکه برق پریده ی چشمهایم برگردد !! فقط به برداشتن چند قلم وسایل مهم تر و بیرون کشیدن از وسط معرکه اکتفا کرده و برگشتم به آن دیگر اتاق و لباس پوشیدم تا برای بیرون رفتن آماده شوم ... کار داشتم و باید دو نفر را می دیدم !! ضمنا برای ناهار دعوت شده بودم ...
===
ابتدا سراغ یکی از دوستان رفتم که علاوه بر کار ساختن آلات موسیقی ، دستی در ساختن مصنوعات ظریف دارد و باهم مشغول نقشه کشیدن برای بسته بندی قایقی بودیم که ساخته بود و باید برای عرضه به بازار آماده می کرد ... یکی از دوستان قدیمی که زمانی باهم در چاپخانه ای شراکت داشتیم هم سر رسید و خیلی اتفاقی هر سه باهم بودیم ... سه نفری که باندازه ی یک تاریخ مفصل ، برای پشت سر هم حرف زدن ، حرف داریم !!!
همان چند دقیقه ای که باهم بودیم خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم !! طبق معمول دوست چاپخانه دار از دست زمین و زمان شاکی بود !! زندگی کردن بی برنامه و دنبال هدف های یک روزه و نیم روزه دویدن واقعا خسته کننده و طاقت فرساست !! گاه انرژی نهفته در هدف های عالی و دوربینی باعث می شود تحمل آدم بالاتر رفته و با نشاط تر باشد ... یک جائی هم اشاره کرد به داستان شراکت ما و گفت : " اینها وقتی می خواستند برای شراکت بیایند ، حساب و کتاب کردند و گفتند که من چاپخانه را ببندم برایم بهتر است ولی من فکر کردم که می خواهند چاپخانه را از من بگیرند ولی حالا می بینم اگر در آن روزها همان کار را می کردم برایم خیلی بهترتر بود !!! " البته این حرف را یکی از دوستان من که حسابدار بود و حساب های دفتری را بررسی می کرد و دیده بود تراز مالی چاپخانه مانند پرونده کاریِ دولت با شعارهایش نمی خواند و بدتر اینکه شدیدا جاخالی نشان می دهد !!! به او تذکر داده بود ( حیف که مشکلات را شخصی را نمی توان به راحتی گردن دولت های قبلی انداخت !! و اگر هم انداخته شود کسی قبول نمی کند !! ) اینهم اعترافی بود بعد از 13 سال و تازه داشت با همان وضعیت ادامه می داد و من گفتم : " این حرفی هم که حالا زدی را بعنوان یک باور قلبی و عقلی از تو نمی پذیرم ، چون هنوز داری به همان اشتباه ادامه می دهی و دانائی ظاهری تو در کلامت نتوانسته در تغییر رفتارت تاثیری داشته باشد و این یعنی یک شعار روشنفکرانه !!! "
بعد از اینکه کمی درباره جعبه ی قایق کمی فسفر سوزی کرده و نقشه کشیدیم ، از آنجا راه افتادم تا به مهمانی ناهارم برسم !! هوا واقعا گرم و غیرقابل تحمل بود ... شاید هم وجود کولر در هر مغازه ای باعث می شد که آدم با هوای خوب و گرم مواجه شده و طاقت اش اشکال پیدا بکند !!! از حوالس ساعت 11 تا 17 واقعا داغ و غیرقابل تحمل شده بود ... نشان به این نشان که درجه روی 40 بود !! 40 برای اهواز شاید خوب باشد ولی برای تبریز خیلی داغ است !! ما موقع سکونت در این منطقه روی -15 تا +30 توافق کرده ایم !!!
ناهار دورهمی و توصیه ها و حرافی های من ظاهرا باهم جور درآمده بودند ... وضعیت مغازه هم خیلی بهتر شده بود و رضایت در چهره ی من و صاحب مغازه و دوست اش که متعجب از اینهمه پاکیزه گی شده بود نشان می داد که تیر اول به هدف نشسته است !!! دستور دوم را بر اساس ظواهر موجود در جامعه صادر کردم ، یعنی در چشم برخی مسئولین همه گناهکاراند مگر اینکه خود با هزار و یک دلیل بی گناهی خود را ثابت بکنند !!! دستور دوم من برای ساماندهی و آراستگی بر همان متد بود تا ملموس تر باشد ، استفاده از متد ژاپنی ها برای ایرانی ها هیچگاه جواب نداده و نخواهد داد !! ما از طوفان نوح جان سالم بدر برده ایم !!!!!!!
" هر چیزی آشغال است ، مگر اینکه تا 24 ساعت مفید بودن خودش را ثابت بکند !! "
===
فعلا عزتتان مستدام ، بروم دنبال نامه ای که ایرانسل برای من آورده است .... عصر می آیم و داستان ورزش صبحگاهی و چیزی که در ته مغزم یافته ام را برایتان تعریف می کنم !!!
" کابوس شیرین " را باز کردم و دقیقا در اواسط پاراگراف اول بنظرم آمد که نیم سطر توضیحی را در ابتدا کتاب اگر نداشته باشم به جائی از نوشته بر نمی خورد !! و آن را حذف کردم ... با اینکار نظم صفحه بهم خورد و یک سطر از صفحه دوم به صفحه اول آمد و با خود فکر کردم این حذف اساس و چیدمان بخش ها را بهم خواهد زد ... در همین لحظه صدای چیت چیت از کتابخانه ام آمد ( این چیت با اون چیت که وزیر نیرو است فرق دارد ، هرچند هر دو همشهری هستند !! ) در حالیکه حس می کردم کتابخانه در حال فرو ریختن است ، سرم را برگرداندم و لامپ بالای سرم را نگاه کردم ، فکر کردم که زلزله شده است !! ولی چیزی نبود ... همه یاینها در کسری از ثانیه اتفاق افتاد !! در حالیکه کتابخانه سنگین را نگهداشته بودم و سرم به عقب بود ، کتابخانه به آرامی فرو ریخت ... دلیل آن این نبود که من نگهداشته بودم !؟ بلکه این بود که خود کتابها همانقدر که در فرو ریختن آن دست داشتند از طرعت آوار جلوگیری می کردند (!!) مثل نماینده های مجلس که در مجلس دولت را تصدیق می کنند و در بیرون از مجلس و برای خوشآیند مردم برخلاف رای خود نظر می دهند تا هر دو طرف را داشته باشند !!!!!!
خلاصه اینکه همزمان با فرو ریختن کتابخانه ، که واقعا فرو ریختن بود !! من و صندلی ام روی پارکت عقب رانده شده بودیم ... آنقدر این کار سریع بود که یادن نیست چقدر صدا کرده بود ... روی دست راستم کمی درد احساس می کردم !! چند قدم از کتابخانه فرو ریخته عقب تر رفته و دوباره به ماوقع نگاه کردم ... به سیستمم فکر می کردم که وسط کتابخانه بود و نمی دانستم چه بلایی سرش آمده است که دیدم همزمان با عقبروی من درست مقابل صندلی ام روی زمین ایستاده است ... موبایلم که روی طبقه بود کمی جلوتر از آن بود و موبایل دیگرم کمی انطرف تر !! تا اینجا راضی بودم !؟ تلفات سنگین نداشتم !!
برای اینکه برق پریده ی چشمهایم برگردد !! فقط به برداشتن چند قلم وسایل مهم تر و بیرون کشیدن از وسط معرکه اکتفا کرده و برگشتم به آن دیگر اتاق و لباس پوشیدم تا برای بیرون رفتن آماده شوم ... کار داشتم و باید دو نفر را می دیدم !! ضمنا برای ناهار دعوت شده بودم ...
===
ابتدا سراغ یکی از دوستان رفتم که علاوه بر کار ساختن آلات موسیقی ، دستی در ساختن مصنوعات ظریف دارد و باهم مشغول نقشه کشیدن برای بسته بندی قایقی بودیم که ساخته بود و باید برای عرضه به بازار آماده می کرد ... یکی از دوستان قدیمی که زمانی باهم در چاپخانه ای شراکت داشتیم هم سر رسید و خیلی اتفاقی هر سه باهم بودیم ... سه نفری که باندازه ی یک تاریخ مفصل ، برای پشت سر هم حرف زدن ، حرف داریم !!!
همان چند دقیقه ای که باهم بودیم خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم !! طبق معمول دوست چاپخانه دار از دست زمین و زمان شاکی بود !! زندگی کردن بی برنامه و دنبال هدف های یک روزه و نیم روزه دویدن واقعا خسته کننده و طاقت فرساست !! گاه انرژی نهفته در هدف های عالی و دوربینی باعث می شود تحمل آدم بالاتر رفته و با نشاط تر باشد ... یک جائی هم اشاره کرد به داستان شراکت ما و گفت : " اینها وقتی می خواستند برای شراکت بیایند ، حساب و کتاب کردند و گفتند که من چاپخانه را ببندم برایم بهتر است ولی من فکر کردم که می خواهند چاپخانه را از من بگیرند ولی حالا می بینم اگر در آن روزها همان کار را می کردم برایم خیلی بهترتر بود !!! " البته این حرف را یکی از دوستان من که حسابدار بود و حساب های دفتری را بررسی می کرد و دیده بود تراز مالی چاپخانه مانند پرونده کاریِ دولت با شعارهایش نمی خواند و بدتر اینکه شدیدا جاخالی نشان می دهد !!! به او تذکر داده بود ( حیف که مشکلات را شخصی را نمی توان به راحتی گردن دولت های قبلی انداخت !! و اگر هم انداخته شود کسی قبول نمی کند !! ) اینهم اعترافی بود بعد از 13 سال و تازه داشت با همان وضعیت ادامه می داد و من گفتم : " این حرفی هم که حالا زدی را بعنوان یک باور قلبی و عقلی از تو نمی پذیرم ، چون هنوز داری به همان اشتباه ادامه می دهی و دانائی ظاهری تو در کلامت نتوانسته در تغییر رفتارت تاثیری داشته باشد و این یعنی یک شعار روشنفکرانه !!! "
بعد از اینکه کمی درباره جعبه ی قایق کمی فسفر سوزی کرده و نقشه کشیدیم ، از آنجا راه افتادم تا به مهمانی ناهارم برسم !! هوا واقعا گرم و غیرقابل تحمل بود ... شاید هم وجود کولر در هر مغازه ای باعث می شد که آدم با هوای خوب و گرم مواجه شده و طاقت اش اشکال پیدا بکند !!! از حوالس ساعت 11 تا 17 واقعا داغ و غیرقابل تحمل شده بود ... نشان به این نشان که درجه روی 40 بود !! 40 برای اهواز شاید خوب باشد ولی برای تبریز خیلی داغ است !! ما موقع سکونت در این منطقه روی -15 تا +30 توافق کرده ایم !!!
ناهار دورهمی و توصیه ها و حرافی های من ظاهرا باهم جور درآمده بودند ... وضعیت مغازه هم خیلی بهتر شده بود و رضایت در چهره ی من و صاحب مغازه و دوست اش که متعجب از اینهمه پاکیزه گی شده بود نشان می داد که تیر اول به هدف نشسته است !!! دستور دوم را بر اساس ظواهر موجود در جامعه صادر کردم ، یعنی در چشم برخی مسئولین همه گناهکاراند مگر اینکه خود با هزار و یک دلیل بی گناهی خود را ثابت بکنند !!! دستور دوم من برای ساماندهی و آراستگی بر همان متد بود تا ملموس تر باشد ، استفاده از متد ژاپنی ها برای ایرانی ها هیچگاه جواب نداده و نخواهد داد !! ما از طوفان نوح جان سالم بدر برده ایم !!!!!!!
" هر چیزی آشغال است ، مگر اینکه تا 24 ساعت مفید بودن خودش را ثابت بکند !! "
===
فعلا عزتتان مستدام ، بروم دنبال نامه ای که ایرانسل برای من آورده است .... عصر می آیم و داستان ورزش صبحگاهی و چیزی که در ته مغزم یافته ام را برایتان تعریف می کنم !!!
- ۹۶/۰۴/۱۵