یکی از مشغولیت های زمانبر من بعد از بازنشستگی رفتن به مرکز شهر با اتوبوس واحد است ، تقریبا در یکی از زاویه های دور شهر ساکن هستیم و در هر نوبت حدود 40 دقیقه مهمان اتوبوس بی نظم شهری و افرادی هستم که در حال غر زدن هستند !!
- ۲ نظر
- ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۹
یکی از مشغولیت های زمانبر من بعد از بازنشستگی رفتن به مرکز شهر با اتوبوس واحد است ، تقریبا در یکی از زاویه های دور شهر ساکن هستیم و در هر نوبت حدود 40 دقیقه مهمان اتوبوس بی نظم شهری و افرادی هستم که در حال غر زدن هستند !!
48 ساعت گذشته ی ما با 48 متر طناب کنفی گذشت ، یکی از علاقمندی های بانو ساخت مصنوعات کنفی می باشد و در این راستا قبلا انواعی از گلدان ها و زیربشقابی و سینی نیز ساخته شده بود ، این بار نوبت نوعی زیرپایی بود برای جلوی در ورودی ...
چند وقت پیش باتفاق یکی از دوستان می خواستیم جایی برویم و قبل از رسیدن به در خانه ی ما زنگ زد که شارژر را هم بردارم که گوشی اش در حال تلف شدن است !! منهم یکی از شارژرها را برداشتم و باتفاق رفتیم و برگشتنی در ماشین اش ماند و یک دقیقه بعد آیفون را زد که شارژر در ماشین مانده بود و بخاطر آن دور زده بود و رسانده بود ...
دارم به یک تعریف خوب در مورد تعطیل می رسم ، تعطیل یعنی که در خانه مانده باشم !! کار خاصی نداشتم و برای همین از سر بیکاری کمی مطالعه کردم از نوع مجازی اش ... شروع مطالعه از نوع اتفاقی نبود ولی در ادامه منجر به مطالعات اتفاقی و سرچینگی شد !!
دیروز عصر از خانه زدم بیرون ، یک حالتی از آرامش هست که گهگاه پهلو به پهلوی افسردگی می زند ، یعنی آدم یهوئی می بیند در دام افسردگی افتاده است !! همه ی جریان ها قابل تبدیل به یکدیگر هستند و اعتماد بیش از حد به یک جریان مثبت می تواند آدمی را سرآمد یک جریان منفی بکند ؛ بهمین سادگی !!
هفته ی قبل در خانه ی مادرم بودیم ، بعد از شام طبق معمول من پای تی وی نشسته بودم برای تماشای دو فقره فیلم !! فیلم اول را باتفاق برادرم و برادرزاده ها دیدیم و فیلم دوم را بعد از اینکه آنها رفتند و بدلایلی هنوز خوابیدم ممکن نبود !!
چند وقت پیش بود که کامپیوتر را فرستاده بودم برای چکاپ ، لطف کرده بودند و برایش ویندوز نمی دانم چند زده بودند ؛ حالا 10 یا 13 !!!! بیست سال است دست به کامپیوتر هستم و این جور چیزها را بیخبر حال میکنم !! یکی هم زیاد پاپیچ بشود می گویم صبر کن تا زنگ بزنم از مشاور رایانه ایم بپرسم و بگویم !!
ماکس وبر در تعریف خود از شهر گفته بود شهر جائیست که بتواند خودش را بگرداند و نیازهای خودش را تامین بکند !! و خلاصه یک چیزهایی در همین اندازه ها ...