یک روز تعطیل دیگر ...
دارم به یک تعریف خوب در مورد تعطیل می رسم ، تعطیل یعنی که در خانه مانده باشم !! کار خاصی نداشتم و برای همین از سر بیکاری کمی مطالعه کردم از نوع مجازی اش ... شروع مطالعه از نوع اتفاقی نبود ولی در ادامه منجر به مطالعات اتفاقی و سرچینگی شد !!
داستان این بود که بنده بلافاصله بعد از اینکه بانو کلمه ی " گریگوری " را به زبان آورد ، اضافه کردم " گریگوری پک " ؛ از معدود بازیگرهایی که نمیدانم چرا نامش در یادم مانده است و ذکر خیرش را زیاد می کنم ، در حالیکه نمی دانم آخرین بار در کدام فیلم دیده بودم !! بعد رفتم این نام بازیگر را ثابت کنیم و دست به دامن اینترنت شدم !! از گریگوری پک به صفحه گریگوری راسپوتین وارد شدم و خواندم ببینم بعداها چیزی به سرگذشت اش اضافه نشده باشد!!
از آنجا وارد صفحه ای شدم و یکی در مورد ماسون های وطنی و ارتباطشان با فرقه های دراویش مطلبی نوشته بود که آن را هم خواندم !! مطالب مرتبط با فراماسون ها و ... همیشه یک طرف اش از نوع ساسی تاریک می باشد و برای همین فقط باید به خواندن اکتفا کرد و کید باور را خاموش کرد !؟ این داستان ها حتی بعد از مرگ افراد هم در موردشان قبول کردنی و اثبات کردنی نیستند و چون بعد از حیات و یا بعد از ساقط شدن از قدرت منتشر می شوند ؛ غالبا جنبه ی تخریبی دارند !!
در همان صفحه مطلبی بود در مورد " شعور کیهانی " و یادم افتاد که دوستم تعریف میکرد که در زمان ازدواج خانم اش از او در مورد حلقه های عرفانی پرسیده بود و او گفته بود که نه می داند چیستند و نه مشکلی با آنها دارد و از قرار معلوم خانم اش نه تنها علاقه مند می باشد بلکه دارذد مدارج بالا را طی می کند و این روزهاست که پیغمبر بشود !! نمی دانم این روزها وضعیت این حلقه ها چگونه است !؟ یک زمانی رونق زیادی داشتند و دو دختر یکی از چهره های آشنای شهر به مدارج بالا رسیده بودند و دختر کوچک زودتر ادعای خدائی کرده بود و خواهر بزرگتر به همان پیغمبری خواهر کوچکتر بسنده کرده بود !! زیاد در جریان داستان هایشان نبودم و زا در و دیوار می شنیدم ، می گفتند که پدرشان از دست این خدا و پیغمبر دقمرگ شده بود !! البته خدا مجرد بود و پیغمبر از همسرش جدا شد تا رسالت اش را بخوبی ایفا بکند !! یک نیمچه اختلافات سنگینی هم در فامیل و خانه شان افتاده بود و افاضات عجیب و غریب می کردند و دوستان زیادی از اطرافشان پراکنده شدند و ...
خلاصه دوستم داشت با یکی دیگر از دوستانش در مورد شعور کیهانی حرف می زد و من فقط چند نام برایم آشنا بود و اینکه چندی پیش پیغمبرشان را دستگیر کرده بودند و در زندان می باشد !! و برای همین حدود دو سه وجبی مطلب خواندم تا ببینم چیز زیادتری به پرونده شان افزوده شده است که دیدم همان هایی هست که جسته و گریخته می دانستم !!
یک جایی دوستم را من پرسید که از حلقه ها چه می دانم و من خیلی جدی گفتم : " کدام حلقه !؟ حلقه نامزدی یا دارحلقه در ژیمناستیک !! "
===
سر ناهر یک نیمچه بحثی شد در مورد صاحبان کارخانه ای که آقاقئین ( برار بانو ) در آنجا مشغول می باشد ، از قرار معلوم کارخانه متعلق به دو برادر است که یکی 53 ساله تشریف دارد و یکی دو سالی است که مزدوج شده است و دیگری هنوز جوانتر است و مجرد و از قرار شنیده های موثق برادر کوچکتر عشق ماشین دارد و کلکسیون ماشین های میلیاردی اش زبانزد اهل فن می باشد !!! یک روز با لامبورگینی اش حال می کند و روز دیگر با مرسدس آخرین مدل اش و ...
یک مثل قدیمی است که می گوید " کاسیب اوتورار دولت دینین حساب گئدر ! ( فقیر می نشیند و ثروت پولدار را محاسبه می کند !! ) در ادامه حرفهای زیادی که رد و بدل شد گفتم : " کاش به جای چند تا ماشین ، که یکی از انها هم باندازه ی کافی چشم حسودانش را کور می کند ؛ مثلا با پول لامبورگینی ، بیست سی نفر را می فرستاد بروند آلمان تا دوره های کاری ببینند و می آورد در کارخانه اش از آنها استفاده می کرد ، هم سودش به خودش می رسید و هم به جامعه و ... بانو گفت : " نه بابا ... می روند آنجا و به جای اینکه سرشان به یادگیری باشد می روند دنبال لاابالی گری و....
همه مان کم و بیش به این مشکل دچاریم ، در تعریف شیطان می گوید که او زشت را در نظر انسان ها زیبا و زیبا را زشت می کند ! شاید برای همه مان اتفاق افتاده که در نظر دادن ها و در انتخاب ها و یا رفتارهایمان گاه نظرهایی می دهیم که بر اساس همین داستان فریب است ...
- ۹۶/۰۵/۲۶