تلنگر روزانه
چند وقت پیش بود که کامپیوتر را فرستاده بودم برای چکاپ ، لطف کرده بودند و برایش ویندوز نمی دانم چند زده بودند ؛ حالا 10 یا 13 !!!! بیست سال است دست به کامپیوتر هستم و این جور چیزها را بیخبر حال میکنم !! یکی هم زیاد پاپیچ بشود می گویم صبر کن تا زنگ بزنم از مشاور رایانه ایم بپرسم و بگویم !!
هر بار که به قصد کاری پای کامپیوتر می آیم و آن را روشن می کنم ( البته همیشه روشن است و در چرت استندبای ! ) یک تصویر زیبا در صفحه نمایش می دهد و در گوشه ی بالا محل تصویر را می نویسد و در پائین آن گزینه دارد که این تصویر را دوست دارید یا نه !؟ چند دقیقه ای محو تماشا می شوم و طبق معمول لایک را زده و وارد صفحه اصلی می شوم و یادم می رود برای چه آمده بودم !؟!؟
این عکس مال دوبی بود انگار ، وقتی می گویم یاد می رود برای چه آمده بودم ، لابد یادم می رود کجا را نوشته بود !؟!؟
یکی از دوستان که از همکاران اسبق بودند ، برای یک سفر تفریحی به کشور آذربایجان رفته اند ؛ شهر باکو !! لطف کرده اند و هر روز سهم مرا از عکس هایی که می گیرند می فرستند ... چرا صفر تا صد برخی ها برای توسعه و پیشرفت اینقدر بالاست و مال ما اینقدر پائین !!! البته دلیل اش را من می دانم و بعد از تماشای عکسها می توانید نظر کارشناسانه ی مرا بخوانید !!
دیروز باتفاق دوستی از شهر به خانه می آمدم ، فعلا در شرقی ترین نقطه شهر ساکن هستم و دارم تقاص پس می دهم !! خیلی سال پیش آمده بودم به این طرف ها ، البته آن زمان این طرف ها هنوز نبودند و شهرک پرواز آخرین قسمت شهر بود ، وقتی می خواستم به خانه برگردم به یک تاکسی اشاره کرده و گفتم : " شهر !! " پشت سرم یک آقا و خانم جوان نشسته بودند و از قرار معلوم سر نشستن در این غریب آباد آن زمان (!) کمی مشکل داشتند !!! راننده نیم نگاهی به من کرد و گفت : " مگر اینجا کجاست !؟ " گفتم : " نمی دانم ، فکر کردم شاید جزو محدوده ی باسمنج بوده باشد !!! " و بعد باهم خندیدیم ... حالا یک کیلومتر بالاتر از محلی که آن زمان سوار تاکسی شده بودم می نشینم !!!
توی یکی از خیابان ها یک بلبشو بازاری بود ، اتوبوس واحد ، از آن دوقلوها (!) وارد چراغ قرمز شده بود و تقریبا همه جا را بسته بود و راننده ی پراید که حق هم با او بود ، با سنگ پا داشت صِفت آقای رانننده را جلا می داد !!! دوست من به من گفت : " آقا شما زیاد گشته اید ، آیا جاهای دیگر هم مثل اینجا هستند !! " گفتم : " بعله ، آنها که مثل ما فکر می کنند ، مثل ما هم زندگی می کنند !!! "
البته برخی کشورها هستند که مثل ما فکر نمی کنند و خوشبختانه تعدادشان زیادتر از ما می باشد ولی نگران نباش در ته جدول کشورها ، از بین 220 کشور ، شاید پنجاه تایی باشند که مثل ما هستند !!! فقط فرق ما با آن پنجاه تا این است که ما خودمان را از آنها نمی دانیم و فکر می کنیم شانه به شانه فرانسه و آمریکا و ... قرار داریم !!!
توهمِ ما خودمان همه چیز را می دانیم که در " ما می توانیم !! " متجلی شده است ، باعث شده است تا در نادانی خودمان سرگردان بمانیم !! و از دیگران سوال نکنیم که راه درست کدام است ... کشوری مانند آذربایجان از دو سال پیش گام های بزرگی برای توسعه خود برداشته است ، البته به کمک دیگران !!! ولی ما قسم خورده ایم که خودمان مشکلی که نمی دانیم از کدام دردمان ناشی شده است را خودمان حل بکنیم !!! اصلا خود - درمانی اولیه و در ادامه ریختن دار و ندار به جیب پزشکان تخصص ملت ماست !!
- ۹۶/۰۵/۲۲
سلام
یک غصه ی همیشگی هست و این بندِ آخر نوشته تان همه ی آن غصه را به دل و ذهن آدم می ریزد.. می خواستم یک کامنت طولانی درباره ی آن توهم و ربطش با «ما می توانیم» بنویسم و به این نسبتی که برقرار کردید اعتراض کنم ولی ناگهان دیدم بلد نیستم حرف بزنم و آن غصه ی معروف پیدایش شد! غصه و دردِ اینکه در زمانه ی ما کلمات به سرعت از معانی خود خارج می شوند، تبدیل به ضدِخود می شوند و آنقدر در این بی هویتی پیش می روند که استعمال کردن و دفاع از آنها، صاحب سخن و مدافع را بی مایه می کند.. در عصر ما تهی کردنِ کلمات از بارِ معناییِ حقیقی شان و اصالت و شرفی که در باطن آن معانی نهفته است، روندی تند و رایج دارد. مثال های زیادی هستند. دیگر نمی توان برای انتقال خیلی از معانی از کلماتِ مخصوص شان استفاده کرد چون دلالتِ میان لفظ و معنا از بین رفته است و همینطور که می بینید دیگر «ما می توانیم» یک معنای واحد میان منِ نوعی و شمای نوعی ندارد تا من بتوانم درباره اش بحثی با شما ترتیب دهم.. با معنای شما «ما می توانیم» همان توهم است و با معنای من.. همین بلای فرهنگ سوز و ویران کننده را می توان درباره ی عدالت، حقوق انسانی، آزادی و.. دید! این وسط فقط امید و آرمانِ خوش خیالانی مثل من است که بر باد میرود..