مهر ماه را به پایان رساندم ولی با همه ی دلخوشی های روزمره اش ، چنگی به دلم نزد (!) از بسکه که مشغول بودم به عصبی شدن ها و پشت سر خیلی ها دری وری گفتن و ...
- ۱ نظر
- ۳۰ مهر ۹۶ ، ۲۳:۴۱
مهر ماه را به پایان رساندم ولی با همه ی دلخوشی های روزمره اش ، چنگی به دلم نزد (!) از بسکه که مشغول بودم به عصبی شدن ها و پشت سر خیلی ها دری وری گفتن و ...
امروز حوالی ساعت 9 پیام زدم به یکی از دوستان که خوابی یا بیدار ؟ جوابی نیامد ... یکی از دوستان حوالی 10 زنگ زد که اگر مایلید برویم کلیبر ببینیم پائیز چکار کرده است ؟! بانو در خانه نبود و برای کلاس های جبرانی عاشورا و تاسوعا رفته بود ... جواب به دعوت آن دوست هم منفی بود !!
انگار یک کلمه آلمانی را به فارسی نوشته باشم ... معادل دقیق این کلمه را نمی دانم شاید یک چیزی باشد در ردیف همان " دلم خواست " ... رسم است که در منطقه ما مثلا وقتی کباب می پزند و بویش پخش می شود می گویند شاید کسی دلش بخواهد !! ولی این اووم ماخ هر چه که هست یک پرده از نظر معنائی و اخلاقی از دل خواستن بالاتر است و در فرهنگ بومی جایگاه خاصی دارد ...
خیلی سال پیش ، یکی از دوستان زمان خدمت سربازی برادرم که به گمانم بچه ی اراک بود (!) خانه ی ما مهمان آمده بود و در میان تعریف هایی که برای خواهر کوچکش از سفرش جمع می کرد ؛ بغیر از خانه ی قدیمی ما با آن دیوارهای قطور و درهای کوچکش (!) ، گیر داده بود به زیاد بودن گربه در شهر و می گفت که جائی نشد که برویم و گربه نبینیم !!
امروز را در تقویم مناسبت ها ، بنام بزرگترین غزلسرای پارسی ، حافظ شیرازی ثبت کرده اند !! من وقتی این بیت را می بینم همزمان یاد دو نفر می افتم ؛ حافظ شیرازی و محمدرضا لطفی ، روح هر دوشان شاد ...
دیشب در قدم زنی شبانه ام ، بدلیل اضطرار (!) وارد محوطه پارک خاقانی شدم !! این پارک از آن دسته پارک هاست که بدلیل مشتری های خاصی که دارد زیاد دلچسب نیست و بغیر از همان اضطرار که رفتن به میخانه را هم مجاز می کند ، حظی برای دیدار ندارد ...