- ۰ نظر
- ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۲۸
دیروز ظهر می خواستم به همکار قدیمی که دیگر همکار نیستیم ولی دوست مانده ایم ، زنگ بزنم که همان لحظه خودش زنگ زد ... در مهاباد بود و موقع عکس گرفتن یاد من افتاده بود ، به او گفته بودم که در هر سفری حداقل یک عکس یادگار بگیرد
یک چک داشتم که چند روز از موعدش گذشته بود ، مهم تر اینکه فرصت نداشتم بروم و از بانک آن را بگیرم ... ( واقعا جای تعجب دارد !؟ )
ما خودمان در کارگاه مان انواعی از میزگردها را بمناسبت های مختلف برگزار می کنیم که کمی تا قسمتی شبیه تریبون آزاد است و مسایل روز اجتماعی را در آن به بحث می نشینیم و نه تنها عیار افراد را معلوم می کند بلکه باعث نشاط و دلخوشی می گردد ...
امروز شهرمان یک مهمان ناخوانده و بزرگ داشت ... البته که کشور مال خودشان است و هر کجا که بخواهند بروند و در هر زمانی مسئله ای نیست !! بهانه هم که همیشه هست ، فوقش یک طرح نیمه تمام پیدا می شود برای روبان بریدن !!
چند روز پیش نوشته بودم که یکی از گربه های کارگاه ، بچه هایش را جمع کرده و به اتاق آورده است تا با خیال راحت و بصورت غیرانتفاعی آنها را بزرگ بکند !! امنیت و آزادی برای تمام حیوانات ؛ اعم از دو پا و چهارپا و ایضا دو بال و چند بال و همچنین غیره (!) و مهم تر از همه برای حیوانات ناطق ، از ضروریات زندگی کردن و زنده ماندن است ...
از کله ی سحر که برای آمدن به کارخانه بسم الله گفته بودم ، یکی دو مورد روی اعصابم بودند ، ناهنجاری های اطرافم همیشه روی اعصاب من هستند ، البته یکی از همکاران به من گفت : " چرا می بینی که اذیت بشوی ؟ "