بدو بدو ...
دیشب در آخرین بازدید تلگرامی قبل از خواب (!!) متوجه شدم که در مسابقات ورزشی بین کارخانجات تابعه اداره کار ، مسابقه فوتبال و والیبال تیم ماشین سازی برای رده بندی راس ساعت 10 و 12 صبح امروز می باشد و برای همین توی دلم بود که اگر فرصت بشود (!؟) برای تماشا بروم ...
ساعت 9 صبح بعد از اجرای مراسم پرفیض صبحانه ، از بانو اجازه گرفتم که برای مسابقات بروم ؛ البته برایشان عجیب بود که من برای تماشا بروم !!! بعد از کلی راه پیمودن به سالن رسیدم و دیدم از شانس من ، بی نظمی (!) ، این بار به نفع من شده است و ساعت 10/30 و هنوز بازی شروع نشده است !! ماشین سازی در دو گیم متوالی با اینکه در هر دو گیم با اختلاف زیادی جلو بود بازی را واگذار کرد و به کاپ اخلاق رسید ، جائزه برای تیم های اول و دوم و سوم بود !!!! بازی بعدی تیم یکی از کارخانه های تابعه تراکتورسازی با پتروشیمی بود و صرفا برای اینکه ما با تراکتوری های دشمنی خوبی داریم ، به تشویق تیم مقابل پرداختیم و برای همین با ناباوری یک ست از تراکتور گرفتند !!! تیم تراکتورسازی یک بازیکن خیلی قدر و یک سر و گردن بالا داشت که فوق العاده بود و شنیدیم که اوکراینی تشریف دارد ...
وسط بازی ماشین سازی ، مدیرعامل کارخانه ی ما هم آمد ... یک پوپول گرای به تمام معنی !! مدیرعامل ماشین سازی نیامده بود و مدیرعامل کارخانه ی ما با لباس کاری آمده بود تا نشان بدهد که ورزش دوست است و کار خوبی می کرد ، چون اکثریت مردم هم این قبیل کارهای را دوست دارند !! چند تایی هم تیکه برایش آمدم که به آمدنش پشیمان شده باشد ، برخی ها فکر می کنند چون مدیرعامل شده اند ، از لیاقت شان بوده و برای همین حق خود می دانند که در هر موردی نظر بدهند و دشات هی نظر می داد که دوزاری اش را انداختم که به صرف چندین سال خودمانی والیبال بازی کردن (!) نمی شود در مورد والیبال حرفه ای نظر کارشناسی داد ؛ می ماند نظر شخصی که ارزش آن به اندازه ی ارزش خود فرد است !!
برای بازی فوتبال نماندم ، چون برادر بزرگم زنگ زد و خبر داد که برادر کوچکترم را بدلیل ناراحتی به بیمارستان برده است و سریعا خودم را به بیمارستان رساندم ... از ساعت 12 در انتظار بستری شدن بودیمو این کار حوالی ساعت 15 صورت گرفت !! داخل اورژانس پر بود از بیمارانی که روی تخت ها منتظر بستری شدن بودند ... برادرم به من گفت : " این وضعیت عادی اینجا در هر روز است (!!) فکر کن که اتفاق غیرمترقبه ای بیافتد !؟!؟ " یک بلبشوبازاری بود آن سرش ناپیدا !! کسانی که در خدمت بیماران بودند نسبت درستی با تعداد بیماران نداشتند و برای همین کادر اورژانس و همراهان بیمار بطرز عجیبی در بدو بدو بودند !!! درست است که مرگ ها راباید به پای جناب عزرائیل نوشت (!؟) ولی مرگ در اورژانس را چه کسی گردن می گیرد ، لابد شانس (!!؟)
در همان کمبود نیروی محسوس بیمارستان امام رضا (ع) بودند عده ای که در آرامش و آسایش کامل قدم می زدند و عده ای که بدون توقف کار می کردند ، انگار می خواستند رکورد بشکنند !! از یک پرستار خواستم تا سرم های خالی شده را باز بکنند که برای حرکت بیمار مشکل ایجاد نکند ، نیم نگاه زیرسِرُمی به من کرد و گفت : " من نمی رسم که سرم ها را وصل بکنم ، شما به فکر باز کردنشان هستید !؟!؟ "
بیمارستان امام رضا (ع) تقریبا به 3 یا 4 استان خدمات می دهد و ازدحام جزء لاینفک بیمارستان می باشد ... قدیم تر ها بچه ی زیر ده سال به بیمارستان راه نمی دادند ، حالا به مدد گسترش آزادی های فردی و اجتماعی (!؟) حضور بچه های چند ماهه که در بغل پدر یا مادرشان هستند در بیمارستان چیز عادی می باشد !!! بچه دو ساله ای با تخت پدر بزرگش بازی می کرد ، کمی منتظر ماندم و بعد از رفتن بانو به مادرش گفتم : " این محیط اصلا برای بچه ی به این سن و سال خوب نیست ، دست اش را به همه جا می زند !! " برداشت و برد داد به پدر بچه که بیرون سیگار می کشید ، تا نگهدارد !! این عفونت از آن دود سیگار بهتر بود !! چند دقیقه بعد پدر یواشکی بچه را آورد و کنار مادرش رها کرد و رفت !!!
َ
- ۹۶/۱۲/۰۲