جمع می زنیم ...
یکی دو تا مطلب نصفه و نیمه مانده است که باید یک جائی جمع آوری شود ... برای همین این پست را در این روز بزرگ اختصاص می دهم به جمع کردن خرده ریزها ؛ شاید بشود چیزی مانند کشکولیات ... همین حالا یادم رفت از چی می نوشتم !!
دوربین برادر کوچکترم را برده بودم تعمیرات دوربین ؛ کسی که به من معرفی شده بود برادر کوچک کسی بود که من سالهای کمی دورتر برادرش را می شناختم و برای همین وقتی وارد مغازه اش شد و دیدم که بیست سال جوانتر شده است ، تعجب کردم و بعد دیدم که ایشان برادر کوچک هستند و روزگار از این شوخی ها با کسی ندارد !! البته تعجب هم فرمود که من با اینکه هم سن او هستم ؛ آشنائی ام با برادر بزرگش می باشد ... مورد زیباتر این بود که بعد از اینهمه سال اولین باری بود که وارد پاساژ برلیان می شدم !!! یک مورد دیگر هم وجود دارد و آن اینکه من تا حالا به مجتمع تفریحی باغلارباغی نرفته ام !!
اشکال دوربین را گفتم و در مورد هزینه ی تعمیر پرسیدم !! به من گفت : " نگاه می کنم و بعد از بررسی می گویم که هزینه اش بالاست یا نه !؟ " ازاین نوع برخورد درست در جامعه ای که همه دارند سر هم کلاه می گذارند باید خوشوقت شد ، من هم شدم !! قبضی بعنوان رسید به من داد و رفتم ، دو روز از این موضوع گذشت ... مثل داستان های کلیله و دمنه از این تاخیر کمی تا قسمتی نگران شدم ولی چیزی نگفتم و نخواستم خوشوقتی ام لکه دار بشود (!!) وقتی داشتم به تاخیر فکر می کردم انگار اس ام اسی از ناحیه ی فکرمشغولی به ایشان ارسال شد ، چون همان لحظه زنگ زدند و گفتند : " دوربین حاضر است ، می توانید بیائید و ببرید !! " حتی اگر پولی هم نمی گرفت ، جنبه باکلاس بودن بازی را باخته بود ، چون قرار بود تماس بگیرد و بعد اقدام نماید ... با حالتی از سر نخوشحالی رفتم و دوربین را گرفتم !! دوربین را گرفتم و ناقابل 150هزار تومان پرداخت کردم ...
از این حرکت شیادانه اصلا خوشم نیامد ... حس بدی نسبت به ایشان در من بود ، آنقدر بد که حتی سابقه ی برادرش را هم
زیر سوال برده بود (!) این بدحالی از ناحیه بازخورد همان خوشوقتی بیجا بود
!!
===
دیشب باتفاق بانو و برادر بانو و مادربانو رفتیم لاله پارک تا کمی قدم بزنیم و حس خرید برای سال نو در خودمان بوجود بیاوریم !! قبل از آن من سری به فوتورافچی زدم دیداری هم تازه شد با یکی از همراهان برنامه آبشار لاتون و فرصتی بود تا از عکس های برنامه ای که اخیرا در قلعه بابک اجرا کرده بودند را ببینم !! بعد با اتوبوس خودم را به قرار رساندم ، توی اتوبوس تقریبا فضا بدجوری منفی بود و همه داشتند از بد بودن شرایط بازار ، کمبود و گرانی ، تعریف خاطرات دور و ... حرف می زدند !! وقتی پیاده شدم و داشتم قسمتی از مسیر را پیاده می رفتم تا به محل قرار برسم ، تا دلتان بخواهد انواعی از مانکن ها در خیابان داشتند راه می رفتند !! برخی از پوشش ها طوری بود که خانم ها هم از آنها رو برمی گرداندند و من یک لحظه فکر کردم که اینها در چله ی زمستان اینگونه هستند ، فردای تابستان چکار خواهند کرد !!
باتفاق بانو که از کلاس بیرون آمده بود ، کنار خیابان ایستاده بودیم و منتظر رسیدن بقیه بودیم که ماشینی توقف کرد و خیلی مودبانه پرسید : " خیلی ببخشید ، این طرفها یک پاساژی هست بنام لاله پارک (!!) راهش از کدام طرف است !؟ " با دست اشاره کرده و راه را نشانش دادم و بعد با خنده با بانو گفتم : " دنبال پاساژ لاله پارک می گشت !! البته باید می گفتم که قبلا یک دکان کوچک بود تازگی ها توسعه دادند و شده است سوپر مارکت !! " و در حالیکه می خندیدیم گفتم : " حالا یکی دیگر از راه می رسد و می گوید پاساژ اطلس از کدام طرف می رود !؟ " ماشینهای مسافرکش ( که این روزها دارد شامل زانتیا و ماکسیما هم می شود !! ) با دیدن ما بطرفمان شیرجه می رفتند و تمام قواعد رانندگی را زیر پا می گذاشتند و من می گفتم : " نه ... آدرس بخواهید در خدمتم !! " تا اینکه ماشینی توقف کرد و با یک لحن فارسی گونه ( این لحن آذربایجانی های غیر تبریزی است !! ) آدرس مجتمع خرید اطلس را پرسید (!!) ابتدا خواستم به فارسی جواب بدهم که یکهوئی پرسیدم : " شما ترک تشریف دارید ؟ " خانم که جلو تشریف نشسته بود (!) فرمود : " بله " و من آدرس را دادم و در آخر گفتم : " خوب شد هااا ، داشتم کمر درد می گرفتم !! " در شهر ما بعضی ها خوششان می آید فارسی حرف بزنند تا از روی لهجه شان شناخته نشوند که از کجا آمده اند !؟ و این مربوط می شود به بد تا کردن تبریزی ها با سایر شهرهای ترک نشین !! چون وقتی با لهجه ی خودشان حرف بزنند می روند در تقسیم بندی نژادی قرار می گیرند و می افتند در درجه های دو و سه و چهار و ... و غالبا نه از سر دوست داشتن ، بلکه از سر ناچاری به فارسی حرف زدن رو آورده اند !! و چقدر هم وقتی می روند به تهران ، راحتتر زندگی می کنند !!
خلاصه اینکه اگر همراهان کمی دیر می آمدند من همچنان نقش " از من بپرس !! " را بازی می کردم !!
===
این روزها در تبریز چند تا مجسمه گذاشته اند !!! قبلاها مجسمه حکم اش حرام بود و بعدها تندیس سرداران جنگی از حرام بودنش کاسته بود و حالا شهرداری تبریز در استقبال از " تبریز 2018 " بهانه ی کافی برای مجسمه کاری پیدا کرده است ، البته متولی این امر متاسفانه شخص زیاد قابلی نیست ؛ هرچند ریش و قیچی دست خودش هست و فعلا خرش خوب می رود !!!
چند وقت پیش مجسمه ی " علامه طباطبائی " را گذاشته بودند در پائین تر از پل قاری و روبروی پارک قائم مقام و این بار یک مجسمه گذاشته اند در تقاطع دارائی از " امیر کبیر " !! حالا چرا امیر کبیر را در تبریز گذاشته اند ، جای حرف و بحث دارد !!؟ اینکه امیر کبیر در تهران و فارسستان تبدیل به شخصیت افسانه ای شده است و باندازه ی کافی شخصیت اش را پالایش کرده اند (!) برای خودشان ولی در تبریز برای این قبیل اشخاص کسی تره خورد نمی کند و مطمئنا این مجسمه را به سفارش (!!) در تبریز کاشته اند ، در تبریز آنقدر شخصیت بزرگ تاثیرگذار هست که به امیرکبیر نوبت مجسمه نرسد !!!! موضوع مهمتر از خود امیرکبیر ؛ مجسمه اش هست که انگار دارد حقایقی را بازگو می کند و این مجسمه با نقاشی ایشان تفاوت فاحشی دارد و انگار سر و گردن را کار کرده اند و بعد فهمیده اند که اندازه ی مجسمه نباید از یک استاندارد شرعی بزرگتر باشد و برای همین از سینه به پائین را دفرم کرده اند و معلوم می شود سنگینی کشورداری به شانه هایش فشار آورده است !!
دیروز داشتم این وضوع را به آقای قئین می گفتم و اشاره کردم که شاهان قدیم نقاشی را بیشتر از عکاسی دوست داشتند ، چون دوربین چیزی که هست را ثبت می کند ولی نقاش را با کمی ترساندن و ایضا با کمی پاچه خواری خود نقاشان ، شاهان زیباتر دیده می شدند !! نمونه اش نقاشی هایی که از شاهان قاجار هست و همچنین عکس هایی که موجود هستند !!
===
بیست دوم بهمن ماه قطعا در تاریخ ایران روز بزرگی بود و خواهد ماند !! حیف که آدم های کوچک آن را باندازه خود کوچک کردند تا خودشان دیده شوند ...
- ۹۶/۱۱/۲۲