روز شلوغ (1)
امروز روز شلوغی بود و باید یکی دو بار شهر را بالا پائین می کردم ... بعد از ظهر قرار بود چند نفر مهمان داشته باشیم و البته دوستان بانو بودند و اتفاقا من باید والیبال می رفتم و برای همین مزاحمتی از هر دو طرف در میان نبود !!
طرف های ظهر سوار اتوبوس شدم و آمدم شهر و با اتوبوس دیگر رفتم به محله ی قدیمی خودمان تا برای مهمان ها آجیل تهیه بکنم !!
* مسیر خانه تا شهر ، گوشهایم در خدمت یکی از مسافران بود که از لحن حرفهایش می شد به او لقب تیفوسی داد !! تقریبا بدون تازه کردن نفس در مورد تیم محبوبش تراکتور سازی حرف زد و بازیکن می آورد و بازیکن اخراج می کرد و مخصوصا بازیکن های سرباز که از بازی شان خوشش نیامده بود را برای یکهفته می فرستاد تا پست بدهند و قدر بازی کردن در تیم را بدانند و ... البته معلوم بود که زیاد فوتبالی به قضیه نگاه نمی کند و از نظر رواین بیشتر در حاشیه حال م یکند تا در متن !!! بعنوان تیم دوم آذربایجانی که در لیگ حضور داشته باشد ، تیم فوتبال گسترش فولاد را با کمی ارفاق قبول داشت ولی از تیم ماشین سازی خوشش نمی آمد و صدالبته که معلوم بود که چنین باشد !!! یک جائی هم اشاره کرد که ماشین سازی همان بهتر که توی لیگ نباشد و ادامه نداد والا من که پشت سرش نشسته بودم مشتم را گره کرده بودم که در صورت به زبان آوردن حرف بی ربط بکوبم توی ملاجش !!! ( و صدالبته که به شوخی این را نوشتم !! )
** توی آجیلی متوجه شدم که در عرض یکی دو هفته ، آجیلی که من به قیمت 48000 می خریدم (!) شده است 62000 (!؟) معلوم نبود که از شب یلدای گذشته ، قیمتی که بالا رفته بود پائین نیامده بود (!؟) یا دارد برای سال نو پله ها را یکی یکی بالا می رود که زیاد توی چشم نباشد و مطمئنا تا عید نوروز یک پله هم بالا برود (!؟) یکهوئی یاد داستان " موش و گربه " عبید زاکانی افتادم و نمی دانم چرا مرغ را در مقام آن موشی یافتم که قرار شد برود و زنگوله در گردن گربه بیاندازد !!! و انصافا هم که مرغ با انداختن زنگوله گران شدن قیمت در بازار راه را برای سایر اقلام باز کرد و دولت هم که سرش به بیش از صدمیلیون دلاری گرم هست که در دریا دود شد و هوا رفت ( کمی گرانتر از قیمت دکل نفتی که به باد رفت !!) و از طرفی هم باید اشک تمساح خدمت مردم تحویل می داد از بابت سی فقره انسان سوخته در آتش !!! ( انسان ها که بقول وزیر نامحترم راه ، بیمه هستند !! ولی آیا نفت و نفتکش هم بیمه بود !؟ )
*** در تلگرام (!) می گویند به ابراهیم ادهم گفتند : " گوشت گران شده است " و گفت : " ارزان می کنیم " گفتند : " چگونه !؟ " گفت : " نمی خریم و نمی خوریم ... ارزان می شود !! " به ملت ایران خبر دادند که تخم مرغ گران شده است ، زود رفتند و دو کیلو دوکیلو خریدند !!!
**** در بازگشت از محله قدیمی مان ، سوار اتوبوس شدم تا به بازار بیایم و به خریدهای دیگرم برسم !! انصافا نه من و نه بانو اهل تشریفات زائد نیستیم !! توی اتوبس نشسته بودم که چند نفر بالا آمدند و یکی هم که پیرمردی بود که از کنترل تعادل خودش به سختی برمی آمد و آمد نشست و صدای راننده با لحن خیلی بلند و بی ادبانه ای به شاگردش که گفت : " کارت اینهایی (!) که سوار شدند را زدی یا نه !؟ " ، پیرمرد بعد از قرار گرفتن روی صندلی از جیب پالتویش کارت را بیرون کشید و به شاگرد داد و در حالی که سرش را بصورت افقی تکان می داد ، تاسف اش از این رفتار راننده را نشان داد !!! لحن آنقدر بی ادبانه و بد بود که تا نیم ساعت در ذهنم با آن مشکل داشتم ، با خودم گفتم : " خاک توی سر دولت که هنگام واگذاری خدمات دولتی به بخش خصوصی ، فرهنگ و ادب اجتماعی را هم بعنوان کادو به یک عده بی سر و پا داده است !!! "
***** سر راهم قرار بود به مغازه ی دوستم بروم و برای ویندوز تازه نصب شده اش کمی فونت کپی بکنم !! بعد از اینکه یک عالمه فونت به سیستم اش ریختم ، متوجه شدم که در یکی از پارتیشن هایش ، حجم قابل توجهی از اطلاعات نشان می دهد !!! جریان را پریدم و دیدم شامل یک عالمه فیلم می باشد !! خلاصه اینکه سه فقره فیلم به مموری ام زدم و با خودم به خانه آوردم ...
- ۹۶/۱۰/۲۸