گُل یا پوچ !؟
گل یا پوچ بازی کردن تا قبل از ورود اینترنت و گوشی و تبلت در میان مردم و مجازی شدن زندگی ها ، یکی از دلخوشی های طبقه متوسط مردم در دورهمی ها و مهمانی ها بود و امروزه می رود که به فراموشی سپرده شود و بعهده ی مسئولین فرهنگی کشور است که طرح احیای این سرگرمی سازنده و آموزشی را پیاده بکنند !!
بازی " گل یا پوچ " برای کسانی که در آینده می خواهند وارد جامعه بشوند یک دوره آموزشی بسیار سودمند می باشد و آن اینکه باید با مهارت های خاصی بتوانند حقیقت را مخفی کرده و با بازی دادن آن مردم را دنبال مقاصد خود بکشانند و این شامل همه ی مشاغل و فعالیت ها می شود و البته برای سیاستمداران بیشتر از همه لازم الآموزش می باشد !! از سوی دیگر این بازی اگر با آموزش کافی به همه یاد داده شود مردمی می توانند به جای برخورد شانسی با قضایای روز جامعه با آن برخورد حرفه ای تری داشته باشند !! مثلا وقتی یک نفر در زمان تبلیغات انتخاباتی می گوید که در هر سال 1000000شغل ایجادد خواهد کرد ، با این پیشفرض که 50% حرفش درست و یا %0% حرفش غلط خواهد بود به او رای نمی دهند و می گویند با این حرفت چند بار بازی بکن تا ببینیم چند مرده حلاج هستی و طرف مقابل برای ادعایی که کرده است حداقل کمی ادله و برنامه ارائه می دهد !! و گرنه برای تبلیغات با مشت های بسته که نمی شود قضاوت کرد و شناخت بدست آورد و می شود همین که هی می شود و مردم با جدیت تمام و با هزار آرزو و امید شانسی رای می دهند و بعد از مدت کوتاهی در اطراف هشتک هایی که به درد کسی نخورده و گرهی را باز نمی کند جمع می شوند !!!
دیشب مهمان بودیم ، البته از ظهر که مهمان ناهار بودیم مهمان بودنمان را کش دادیم تا به مهمانی شب هم رسید و جمع مان جمعتر شد و دورهیم تکمیل تر شد ، قرار بود که از همان ابتدا هیچ بحثی صورت نگیرد ، چون این روزها همه ی رودهای مشکلات روزمره به دریای سیاست های غلط می ریزد چه فرق می یکند که کجا دنبال کدام مقصر بگردیم ، مهم این است که " آنکه باید بشنود افغان ما بیدار نیست !! " ، برایاینکه اوقاتمان به بحث نگذرد چاره ای نبود جز اینکه به مشغولیتهای دورهمی بگذرد !! بازی تخته نرد دو نفر را مشغول می کرد و بازی با کارت در نهایت چهار نفر را !! تا اینکه فرمودند که بیائید " گل یا پوچ " بازی بکنیم ...
همه نشستند و جمع جمعتر شد !! تقریبا بغیر از دو نفر مابقی در حد مبتدی و لازم التعلیم بودند !! و همانا آن دو نفر یکی من بودم و دیگری شوهر عمه ی بانو !! من زیاد بازی نکرده بودم ولی افت و خیز زیادی با حرفه ای های پا به سن گذاشته ی این بازی داشتم (!) یکی از همکاران قدیم یما در نهضت سوادآموزی که راننده تشریف داشت در این بازی ( البته برای اهل فن این یک قمار اساسی بود !! ) یک استاد تمام بود و تعریف می کرد که در زمان قبل از انقلاب در حالیکه او نوجوانی بیش نبود برادران و پسرعموهایش او را بهمراه خود به همراه خود به کافه های مشهوری که در این زمینه ها فعالیت داشتند می بردند و در همان کم سن و سالی اش یک وزنه ی قابل اعتماد برای قماربازی کردن بود !! و در تعریف های زمان جوانی اش قواعد و الفبای آن را هم بیان می کرد و من آنها را در ذهنم حک می کردم و برای همین با وجود اینکه به این مقوله خیلی کم وقت می گذاشتم ، از صاحبنظران کم نمی دانستم !!
حریف سه امتیاز از ما جلو بودند که گل را بطور شانسی یافتیم !! یعنی وقتی همه ی مشتها بسته باشند و کسی بلد نباشد با دست هایش بازی بکند ، هر کسی هم که باشد باید دست به شانس جلو برود !! و بعد از اینکه گل افتاد دست ما ، تا 21 رفتیم و حریف دربدر دنبال تیله ی شیشه ای در مشت های بسته می گشت !!! تقریبا ساده ترین و کودکانه ترین حالتی از بازی " گل یا پوچ " بود که مزیت اش دورهم جمع کردن مردم بود و استفاده اش دود کردن اقاتی که بجای تلف شدن در مباحث بدتر بدتر در فعالیت بد صرف می شد !! نه از افزایش مهارت در مخفی کردن خبری بود و نه از جمع کردن حواس برای پیدا کردن ...
زمان خداحافظی فرا رسیده بود و یکی از حضار مطلبی که در یکی از همین رسانه های مجازی در مورد داستان " پدیده ی شاندیز " و مشت های خالی و در هوا مانده ی سپرده گذاران را پخش کرد و ...
بروم به بازی والیبالم برسم ...
- ۹۶/۱۰/۱۶