نقطه ی اتصال
انسان از زمان تولد تا مرگ نقش های زیادی بازی می کند ، گاه بهانه ای شیرین برای تداوم هستی خانواده است و گاه دلیلی برای تداوم نسل !! گاه نان آور خانه اش هست و گاه مربی جامعه اش ، گاه نقش بزرگ طایفه ای را بازی می کند و گاه مدیری ست برای کشورش !! و نقش ها بصورت پشت سر هم و یا مقطعی می آیند و می روند تا اینکه پرونده ی زندگی بسته شود ...
برخی نقش ها ماندگار می شوند و تا بعد از زمان مرگ نیز زدوده نمی شوند ولی بسیاری از نقش ها چه در زمان قبل از مرگ و چه بعد از آن خاصیت خود را از دست داده و کم رنگ و بی رنگ و محو می شوند !!! و بسیارند انسان هایی که به برخی نقش های خود وابسته هستند و دوست دارند با آن نقش ها شناخته شده و بیاد آورده شوند و غافل از اینکه نقش ها هم تاریخ انقضا دارند و گاه نقشی مانند نقش پدر خانه و مربی کودکانش که در آن کم رنگ بودند جاودانتر بوده باشد و انتظارشان را برآورده نسازد !! و چه بسا انسان هایی که پدر را فقط نان آوری دیده اند و نه تربیت صحیح فرزندان و بعد از سالها تلاش و اندوختن ثروت و ماترک بسیار ، حرص خور و حسرت خور فرزندان ناخلف خود بوده باشند !!!
خلاصه اینکه یکی از این نقش ها که با کم رنگ شدن خود انسان ( بواسطه ی پیری و کهنسالی ! ) خیلی پررنگ تر می شود نقش نقطه ی اتصال بودن فرد در جمع است !! در روزگار ما که کم فرزندی ( به بهانه ی فراهم شدن امکان تربیت بهتر !! ) مد شده است و علی الظاهر جواب هم نمی دهد ( بدلیل بی تربیت تر شدن فرزندان و لوس و ننر بار آمدن آنها و ... !! ) برخی کلمات مانند نوه و نتیجه و ایضا نبیره و ندیده کمی قبل تر از کلماتی مانند عمه و دائی و خاله و ... از رده خارج شده اند و آخرین نسل های نوه دیده و نتیجه دیده و ... دارند یکی یکی بار سفر می بندند !! برخی از کهنسال ها با رفتن خود چنان شیرازه هایی را از هم می گسلانند که کمتر کسی در زمان حیاتشان به قدرتی که در نگهداشتن این شیرازه ها داشتند فکر میکند و چه بسا این از پتانسیل عظیمی که در خودشان بواسطه ی طول عمر داشته اند ناشی می شود ...
امروز صبح رفته بود برای خاکسپاری یکی از گیس سفیدهای فامیل ، طبق روایات مستند 97 سال از خدا عمر گرفته بود و چه باعزت و محترمانه این سالها را زیسته بود و در ادب ورزی و مبادی آداب بودن برای خودش مَثَلی شده بود ... البته غیر از این تعاریف اخلاقی ، هر وقت حرف از بیکس و تنها بودن هم می شد او را اسم می بردند و از طرف خانواده ی پدری و مادری کسی را نداشت !! در دوازده سیزده سالگی ازدواج کرده بود و همین و هر چه داشت به بعد از ازدواجش مربوط می شد ... این غم در آگهی فوتی که امروز در کانالهای خانوادگی رد و بدل می شد نیز ملموس بود ؛ نه برادری ، نه خواهری و نه ... چند تا اسمی هم که بود پسران ، دامادها و نوه هایش بودند !!!
سر خاک یکی از فامیل ها با دیدن من و به رسم تعارف گفت : " شما چرا زحمت کشیده اید و در این هوای سرد تشریف آورده اید !؟ " گفتم : " از مسیر منطقی اگر به قضیه نگاه بکنیم کمی از ما دورتر بودند ولی از جنبه های دیگر آنقدر به ما نزدیک بودند که انگار مادربزرگ خودمان باشند !! ضمنا به نظر من برای افراد کهنسال که بالای 80 سال عمر کرده اند اصلا عجیب نیست که از سران کشوری و لشکری شهر هم حضور داشته باشند !! "
===
چند وقت پیش تبریز علاوه بر یدک کشیدن عنوان " پایتخت گردشگری کشورهای اسلامی در 2018 " ، عهده دار یک عنوان ثقیل تر هم شد و آن بعنوان شهر برگزیده و شاخص در " جاده ی ابریشم " ... شهرهای زیادی روی خط جاده ی ابریشم بودند که نقش های بسزائی بازی کرده اند ، برخی مراکز استراحتی برای کاروان ها بوده اند و برخی مراکز کشوری برای بارگشائی و برخی نیز بودند که در کنار اینها از یک مزیت اتصال بی فرهنگی و بین قاره ای برخوردار بودند و از این رهگذر تبریز دروازه ی شرق بود برای کاروان های غربی و دروازه ی غرب بود برای کشورهای شرقی !!!
امروز برای یک مقاله ی حجیم که خواهربانو ( بالدیز خانیم ! ) برا یخبرگزاری نوشته بود چشم می گرداندم ... یک گروه از ژاپن برای بازدید از تبریز آمده بودند ؛ در راستای عنوان جاده ابریشمی اش و از چند جا دیدار کرده بودند و بالدیز خانیم بعنوان همراه مترجم گونه و گزارش گیر رسانه بهمراه آنها بود و مقاله را ایشان تایپیده بودند !! گاهی اوقات بواسطه ی دور بودن از جریانات اجتماعی ( و حتی غاز دیدن مرغ همسایه !! ) ، ما دید کم رنگ و منفی نسبت به اطرافمان و اطرافیانمان پیدا می کنیم و به جاهایی می رسیم که فکر می کنیم همه چیز تمام شده است و یک عالمه حرف مفت که در گوشه و کنار فضای مجازی ریخته است !!! ولی وقتی روزنه ای کوچک به درون جامعه و نیروهای آن پیدا می کنیم و پوسته های غلط و حواشی مسموم را کنار می زنیم با حقایقی روبرو می شویم که سنگین بار هستند و در عمق قرار دارند و برای همین دور از دسترس چشم های ظاهربین و تنبل که برای رسیدن به حقایق نمی خواهند و نمی توانند به خودشان زحمت بدهند قرار دارند و بسی خیال باطل که این قبیل افراد فکر می کنند که آنها باید بنشینند و واقعیت های قیمتی و سنگین جامعه بیایند و از مقابل آنها رژه بروند !!! این را چرا نوشتم !؟ برای اینکه بالدیز خانم به بهانه ی رسانه ای بودنش (!) گاهی اوقات از این روزنه ها به جامعه نگاه می کند ... با چند دید کارشناسانه از یک موزه دیدن می کند !!! به ریشه ی تاریخی یک ساختمان یا مسجد قدیمی برخورد می کند !! با کسانی که ما را بهتر از ما می بینند نشست و برخاست می کند !! و برای همین تلخی حرفهایش بوی منفی بودن نمی دهد و تعصب نگاهش از درک واقعیت است نه از شعارزدگی و این خیلی خوب است !!
- ۹۶/۰۹/۱۱