یادداشت های دادو

یک مصاحبه !!

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ق.ظ

من قبلاها هم نوشته بودم که در زمینه هایی که تخصص دارم یک مصاحبه کننده ی خوب بشمار می روم و غالبا برای برخی از دوستانم ، هنگام جذب همکار ، نقش مصاحبه کننده را بازی می کنم و بندرت تیرم به خطا می رود !!

 

تخصص داشتن در یک کار با سابقه داشتن در آن کار شاید همپوشانی داشته باشد ولی تضمین لازم و کافی را نمی دهد !! تخصص داشتن به آشنا بودن به چم و خم کار مربوط می شود و اینکه چهارگوش یک رشته و فن دست آدم باشد در حالیکه سابقه به عمری که پای آن صرف شده ( و یا احیانا هدر شده است ! ) اطلاق می شود !!! یک عده را دیگران تعریف می کنند و ان عده کسانی هستند که از تخصص در آن زمینه برخوردار هستند !! یک عده را ( مثل من ! ) خودشان تعریف می کنند و آنها اصولا با تکیه بر سوابق حرف می زنند !!
 
توی پارانتز ؛
در محله ی قدیمی ما یک فروشگاه و تعمیرگاه ساعت بود ، صاحب اش یک آدم متدین و آرام و بی سروصدا که مسیر ترددش از خانه تا مغازه ، که شاید حدود 500قدم بود !! ، و از صبح تا ظهر و از بعد از ظهر تا اوایل شب در مغازه حضور دائم داشت ... وقتی ما خیلی کوچک بودیم و تعریف از او را می شنیدیم فکر می کردیم که آدم خوبی هست چون فامیل دور ماست ، چون آشنای بابای ماست و باید هم فامیل ها از هم تعریف بکنند و می دانستیم که آدم مقید به اصول است و نماز صبح و ظهر و عصرش را در مسجد به جماعت می خواند و ... وقتی نوجوان بودیم و باز تعریف اش را می شنیدیم با خود می گفتیم که درامد کسب و کارش کفاف زندگی اش را می کند و برای همین چون زیاد ورجه وورجه ندارد برای همین هنوز خوب مانده است والا در شهری که هر ساعت چند بار آدمهای بزرگ و کوچک جایشان عوض می شود (!) چگونه می توان همیشه خوب ماند !! ولی او همچنان خوب بود و خوب مانده است ، با همان دل و دماغ !! بچه هایش برگ شدند و صاحب داماد شد ، از سه پسری که داشت ، مثل شرایط موجود در خیلی از خانه ها ، پسر بزرگ اوائل زندگی کمی لنگ می زد و این روزها متعادل شده است ، پسر وسطی کله پا می زد و متجدد بود و حالا کمی فروکش کرده است ، پسر کوچکش دانشجو است و نسبتا سربراه تر !! خلاصه آنطور که ما در کودکی و نوجوانی و بزرگسالی فکر می کردیم نبود و خودش نقش پررنگی در برنامه ی زندگی اش داشت و اگرچه تابعی از داشته هایش بود ولی اسیر آنها نبود و راه خودش را خودش تعیین می کرد ...
 
یک کارخانه دار بزرگی در شهر هست که از سر اتفاق پسرش حدود دو سال در کما بود (!) دو سال در کما بودن را فقط می شود شنید و رد شد و نمی توان آن گونه که باید و شاید درک کرد !! مثل اینکه یکی در خانه یک جانباز بالای 70% داشته باشد ، فقط می شود داستانش را شنید و سری تکان داد و رفت ، درک نگهداری اش سخت است !! خلاصه اینکه این جوان بعد زا دو سال که جامعه پزشکی ، به اجماع از زندگی اش مایوس شد و فاتحه اش را خواند (!!) حدود یک ماه پیش به هوش آمد و چراغ زندگی اش دوباره روشن شد ، نشان به این نشان که با ویلچر او را برده بودند به کارخانه شان !!! یکی از چهره های بسیار شاخص پزشکی این کشور که هنوز نمرده به نامش خیابانی زده اند و شهری در افتخارش مانند شمع می سوزد (!!!) به تبریز آمد و بالای سر بیمار حاضر شد ، جمجمه اش را شکافت و نگاهی کرد و بعد جمجمه را سر جایش بست و گفت : " این دیگر به هوش نمی آید و زنده نمی شود ، بیخود معطل اش هستید!! ( از یک چهره ی سرشناس در حد چهره ی ماندگار کشور چنین حرفی را به والدین یک جوان زدن دور از انتظار است ولی بعضی ها آنقدر توهم بزرگی دارند که جایگاه خودشان را اشتباه می گیرند !!! ) " و القصه 50میلیون تومان حق الزحمه ی آمدن و معاینه کردن گرفت و رفت !!!!
 
و اممما ساعتی محله ی ما ، هنوز که هنوز است بعد از 40 سالی که من او را می شناسم وقتی ساعتی را برای تعمیر پیش اش ببرند ، ابتدا پشت اش را همانجا جلوی فرد باز می کند و می گوید که اشکال اش قابل رفع است یا نه !؟ هزینه اش را هم می گوید و بعد که ساعت را تحویل مشتری داد دستمزدش را می گیرد ، گاه این بررسی آنقدر طول می کشد که مراجعه کننده شرم اش می آید بابت وقتی که از او گرفته است ، بدون دادن وجهی بیرون برود !! البته این روزها مد بر این است که دستمزد باز کردن پشت ساعت یک مبلغ است ، هزینه تعمیر یک مبلغ دیگر است و شفا هم که مثل سایر رشته های پزشکی و غیرپزشکی دست خداست !!
 
حالا می روم شاهگلی تا زیر باران کمی قدم بزنم ، با یک بزرگوار هم قرار زیر بارانی گذاشته ام ... می آیم و بیرون پارانتز را می نویسم !
 
کار صبح را به ظهر موکول نکن !! ؛ فردا کدام است !؟
 
داستان مصاحبه را خیلی مختصر رد می شوم که ناگفته نماند ... عصر رفته بودم دفتر آلپ تور ، یک بحثی بین من و مسئول آنجا در مورد فعالیت و ... مطرح شد و بعد همان حرفهای قبلی در مورد ارتقای فعالیت و فردائی کردن روش ها حرف بمیان آمد !! بعد به من گفتند که یکنفر هست که قرار است بیاید و قسمت سایت و دنیای مجازی را راه بیاندازد و از قرار معلوم همان دور و برها بود و قرا رشد زنگ بزنند و من با او کمی حرف بزنم ... زنگ زدند و انگار پشت در بود و بهمراه خانم و دخترش وارد شدند ؛ ایشان به من محول شدند و خانم و دخترش در کنار میز مجاور داشتند خاطرات ددری شان را تعریف می کردند !! من از هیچ ماجرایی که در قبل بوده باشد خبر نداشتم و برای همین بدون مقدمه چینی وارد بحث شدم و از چشم اندازی که داشتیم حرف زدم و اینکه با سایت و دنیای مجازی نه تنها بیگانه نیستیم بلکه خیلی هم باگانه هستیم ولی به چیزی متفاوت فکر می کنیم و شما باید نشان بدهید که اهل این فعالیت هستید یا نه والا هزار تا کار نیمه تمام در همه جا ریخته است و اشاره کردم به اینکه اینگونه کشور اداره کردن و شهر اداره کردن را همه بلد هستند !!! مدیر باید بلد باشد که اداره اش را جلو ببرد والا با جریان پیش رفتن مدیر نمی خواهد و مثال زدم که شهرداری که نمی تواند بحث کوچک و منطقی اتوبوسرانی داخل شهر را که خیلی جزئی تر از مسائل دیگر است را اداره بکند ، چگونه باید ادعا بکند که در ساخت و ساز و شهرسازی مسئولیتی داشته و عددی به حساب می آید !!!!!
 
هعد که من از منبر پائین آمدم ایشان گفتند : " انگار ایشان با شما حرف نزده اند و خبر ندارید ، من حدود بیست جلسه با ایشان در این وارد حرف زده ایم و من دنبال یک پیمانکار خوب می گردم که از او بخواهم برای ما این کارها را بکند (!!!) در این جریان من از آن طرف میز و مثل شما به قضیه نگاه می کنم (!!) " من گفتم : " به من گفتند مانند یکی که آنطرف میز است با شما حرف بزنم در اینصورت من کاره ای نیستم و جای بحث نیست !! " و بعد اشاره کردند که بیست سال است که در دانشگاه IT تدریس می کنند ( و من بقول یکی از دوستان نخواستم بگویم مادر هیلاری ! بیست سال پیش که من کامپیوتر خریدم و وارد اینترنت شدم بیست نفر توی شهر نبود که بتواند برای خودش ایمیل باز بکند تو ان وقت در کدام خراب شده آی تی تدریس می کردی !!؟؟ ) و قرار است یکی از دانشجویانم که سالهاست در این کار می باشد و به کارش اطمینان دارم با ما کار بکند ...
 
خلاصه اینکه بحث ما تمام شد و خانم بچه ها هم قاطی حرفهای ما شدند !! موقع خداحافظی از من شماره تماس خواست و من تابلوی روی شیشه را نشان دادم و گفتم : " هر وقت با من کاری داشتید ، اینجا منم و من اینجا هستم !! " ولی حرفم را نگرفت و یک کارت از جیب اش درآورد و به من داد که نشان می داد مدیر آی تی شهرداری در پایانه های اتوبوسرانی شهر است !!!! یعنی به بهانه مصاحبه دق دلی یک سالی که از دست نابسامانی اتوبوسرانی داشتم را مستقیما توی صورت مدیر آی تی اش ریخته بودم !!! بعد از رفتن آنها از من نظر خواستند و گفتم : " نه تنها ایشان بدرد شما و آینده تان نمی خورد بلکه بدرد شهر هم نمی خورد !! حالا شهر را بیخیال ، چون نمی دانیم از کجا به این سمت رسیده است و سرش به دم چه کسی وصل است !! ولی از این روغن چراغ شما نخواهد سوخت !! "
 
===
 
حوالی ساعت 11 بود که به قرارم در شاهگلی رسیدم و دوست و استاد بزرگوار هم رسیده بودند ... آسمان ابری و زمین باران خورده و تمیز و مابین آسمان و زمین بی نهایت پاک بود !! کمی قدم زدیم و از خلوت پارک و زیبائی پائیز استفاده کردیم و کمی هم ایشان عکاسی کردند و بنده هم با موبایل پشت صحنه ها را جمع می کردم ...
 




 
  • دا دو

نظرات  (۳)

سلام

حرفی که این پزشک به والدین این پسر جوان زده منو یاد حرفهای همون بابایی انداخت که کلیپش رو چند روز قبل گذاشتم ...
این پزشک اگر فرزند خودش هم در کما بود انصاف بود چنین حرفی رو بشنوه؟ حتی اگه حرف راست باشه؟

یکی از دوستان پسرم توی یک ساعت فروشی کار میکنه و میگه حتی اگه فروش هم نداشته باشیم فقط بابت تعویض باتری ساعتهایی که میارن ماهی حدود 4 میلیون در میاریم!!!
ناگفته نماند که مغازه ایشون در یکی از شلوغ ترین و تجاری ترین خیابونهای شیرازه ...
پاسخ:
سلام
متاسفانه این قبیل افراد که اتفاقا مانند کف دریا بالا تشریف دارند در دریای کف آلود جامعه ی ما زیاد است !!!
و متاسفانه تر فرهنگ ما پزشک را فردی مترقی و متعالی می بیند در حالیکه همنشینی با آنها نشان می دهد که اکثراً در سطوح پائین شعوری و فرهنگی و سطوح بالای درآمدی قرار دارند !!

و البته نگفته اند که درآمدهای بسیار زیادی هم در زمینه تعمیرات می توانند از راههای درست و غلط دربیاورند ...
سلام
منم یه دونه از این پیرمردهای تعمیرکار ساعتِ جذاب پیدا کردم و بعد از برخورد اول همه اش دوست دارم برم و ساعت های قدیمی رو بدم تا برام درست شون کنه.. یه بار بعد از یه ربع کنکاش، گفت معلوم نیست درست بشه، دو روز دیگه سر بزن و وقتی من رفتم ساعت وبهم پس داد و گفت: درست نمیشه.. هرچی اصرار کردم دستمزد وقتی که گذاشته رو بگیره قبول نکرد.. احساس می کردم دارم خواب می بینم.. تازه از دستم ناراحت هم شده بود. آخرش هم بهم کنایه زد که: برو دخترجون.. شما جوون ها معنی پول درست درآوردن رو نمیدونید.. پول درست درآوردن یه مرحله بالاتر از پول حلال درآوردنه.. حتی اگه تو هم راضی باشی درست نیست که من این پول و ازت بگیرم وقتی گره ای از کارت باز نشده..
باورتون میشه؟! یه جوری شوکه ام کرد که اصلا ساکت شدم.. حالا هروقت به بهونه ی یه ساعتی میرم پیشش، یا الکی از جلوی بساطش رد میشم و بهش سلام میدم، چپ چپ نگاهم می کنه.. بنده خدا فکر می کنه مزاحمم..
پاسخ:
سلام
مطمئنا این قبیل آدمها ، خوبی و درستکاری از بین رفتنی نیستند ولی در این دور و زمونه که پول مالک قلبها و عقل ها شده است در اقلیت قرار دارند !! و واقعا که درستی و راستی بالاتر از خطوط قرمز حلال و حرام است !!
مزاحم که نه ولی لابد با دیدن شما فکر میکنه که چون گفته شما جووونا معنی پول درست درآوردن را نمی دونید !! سعی دارید از یک راهی خلاف ادعایش را به خودش ثابت کنید ...
سلام

به به ... میبینم که عکسها به پست اضافه شده
لذّت دیدن عکسها حالم رو خوش کرد ...
عکس دومی و آخری مثل تابلو هستن ...
دست شما بی بلا ...
پاسخ:
سلام
نظر لطفتونه ...
مناظز زیبا بودند و موبایل تا حد توان همراهی کرد .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی