این سوی آبها
دنیای زیبائی ست و روزگار قشنگی !! هنوز نفسی می آید و شب ها با امید دیدار صبح به خواب می رویم !! سرمان به دلخواه هایمان گرم است و زیادی ها را هم از این و آن طلب می کنیم و فرصت های زیادی که هیزم اجاق سرگرمی هایمان هستند ...
خیلی سال پیش کتابی خوانده بودم با عنوان " نظریه آشوب " ، نظریه خیلی گسترده و درهم و برهمی که زیاد هم دور از ذهن نبود !! بعضی چیزها را نمی شود باور کرد ولی در عین حال نمی شود آنها را رد کرد ؛ یکیش هم همین نظریه آشوب !! حداقل در دنیای روزمره ما خاور میانه ای ها و همین کشور خودمان ، آشوب عینیت دارد و ما در این جریان بهم ریخته داریم برنامه هایمان را پیش می بریم و ایضا بزرگترها که دارند برنامه هایشان را پیش می برند ... جناب رئیس جمهور دو روز پیش بود انگار که در نشستی سخنرانی داشتند ؛ شاید روز فن آوری و این جور چیزها بود ، مستمعین کرام نشسته بودند و ایشان داشتند از آن روی سکه برایشان حرف می زدند ؛ دقیقا خلاف چیزهایی که در روزهای تبلیغات بود و اگر هم خلاف نبود ، چیزهایی نبود که بتوان در روزهای انتخابات به آنها پرداخت !!! حق هم داشت !! یعنی چه که همه دوست دارند بروند دانشگاه و شغلی در همان راستا داشته باشند و دولت را در مضیقه ی اشتغال بگذارند !؟!؟ و همان لحظه از خاطرات دانشگاهی اش می گفت !! و باز هم حق داشت ، دولت دارد مشاغلی ایجاد می کند که در راستای حداقل حقوق و سرگرمی می باشد ، مثلا سازمان ثبت احوال را کوچک می کند و پیشخوان دولت می گذارد تا اشتغال ایجاد شود !! یعنی چه که در این مشاغل لیسانس ها و فوق لیسانس ها کار بکنند ، در کارخانه ی ما از لیسانس تعهد کتبی و محضری می گیرند که اگر مدرکش را رو بکند ، اخراج است !! وقتی کسی شغلش را دست و پا نکرده است بهتر است دانشگاه نرود و وقت اش را هدر نکند می ماند تعدادی محدود از افراد با تعداد محدودی شغل که آنها هم برای تعداد محدودی هستند که مادرزاد برای آن جایگاهها هستند و تمام !!!
و جالبتر عده ای از حضار که باحتمال زیاد از هواداران پر و پا قرص بودند و با شنیدن این سخنرانی نمی دانستند چکار بکنند ، بهت و تعجب در نگاهشان پیدا بود !؟!؟ انتخاب بین بد و بدتر برای عبور از یک لحظه شاید خوب باشد ( شاید ... و بنظر من هیچوقت !! ) ولی ماندن در چنین وضعیتی را ناگزیر خواندن را نمی دانم چه بنامم !؟ و با سیلی صورت سرخ کردن را امروزه می شود بوضوح دید ...
===
دیروز داشتم می رفتم سراغ یکی از دوستانم تا ببینم چکار می کند !؟ روی ستون ورودی " بازار صنایع دستی امیریه " یک آگهی فوت دیدم ، همسر استاد غلامحسین بیگجه خانی !! موبایل را بیرون آوردم و از اعلامیه عکسی بیادگار گرفتم ... مردی کمی آن طرف تر ایستاده بود و سیگاری به لب داشت ، قیافه اش شبیه راننده های کامیون بود و انگار تازه از قهوه خانه بیرون آمده بود ، لحن داش مشدی هم داشت و نشان می داد که اهل فن تشریف دارد !! وقتی دید من عکس می گیرم گفت : " استاد بیگجه خانی است !! حیف که قدرش را ندانستند ... " ، چپ چپ نگاهی کرده و گفتم : " مگر می شناختیدش !؟ " گفت : " نه ... چند روز پیش از صدای آمریکا شنیدم !! نوازنده ی چیره دستی بود !! " گفتم : " با این حساب اگر صدای آمریکا نبود بازهم نمی شناختیدش !!! " گفت : " تو می شناختی !؟ " گفتم : " از چند سال قبلتر که سازش را بزنند توی سرش و هم سرش را بشکنند و هم سازش را ، می شناختم !!!! " در زمان مرگش در همین اندازه هم برایش ارزش قائل نشدند تا عکسی از او بزنند و تا امروز برایش آنچنان که فراخورش باشد مراسم تجلیل نگرفته اند ...
استاد بیگجه خانی از نوازنده های چیره دستی بود که اسیر فضای گلخانه ای موسیقی نشد ، او بی ادعا و از سر نیازمندی به موسیقی روی آورد و در ابتدا همان چیزی بود که کسانی مانند استاد محمدرضا لطفی آرزو داشتند در انتها همان بشوند ؛ مطرب !! شاید به گستردگی استاد لطفی در زمینه تار نوازی نبود ولی در محدوده ای که بود بسیار مستعد بود ، کاست همایون که در آن تار زده بود و استاد شجریان خوانده بود شاید از زیباترین اجراهای موسیقیائی این کشور بوده باشد ...
او تنهاترین سردار در نوازندگی تار در سبک " مکتب تار تبریز " بود و البته کسان دیگری مانند استاد داود آزاد راهش را ادامه دادند ولی بعدها اسیر فضای گلخانه ای موسیقی شده و رها کردند ، برای شناخت بیشتر او می شود از جستجوهای اینترنتی چیزهایی یافت !! برخی چهرها در دنیای هنر هستند تا به ما بگویند که دنیای هنر چقدر وسیع و بلند هست و بقول دوستی چگونه می شود در بالای ابرها سیر و سلوک کرد ، کسانی مانند حبیب یغما که معروف به شاعر خشتمال بود و امثال بیگجه خانی از این دسته هستند ، آنها بی تکلف و بی ادعا ، راه را تا انتها رفتند و اساتید بزرگی هم هستند که سالهاست دورِ نام و آوازه ای که برای خود ساخته و پرداخته اند ، چرخ باطل می زنند !!
===
امروز برای صبحانه ، " دویمش " داشتیم ... برخی جاها آن را " دویمانج " هم نوشته اند !!!
گفته اند که " صبحانه را خودت بخور ، ناهار را با دوست ات و شام را به دشمن ات بده !! " ما شق اول را خوب رعایت می کنیم ؛ البته من کمی در صبحانه خوردن تنبل تشریف دارم و با سبک رایج محیط ام نمی توانم صبحانه بخورم ؛ صبحانه ها را باید بروم اروپا !! ناهار را هم که می خوریم و اجتناب ناپذیر است ، در محل کار که باشیم اجبار اختیاری است و در خانه که باشیم اختیار اجباری !! می ماند شام که یک مقاوله نامه ی فرهنگی هست و نمی شود نباشد و تقریبا تمام بودنمان در جمع خانواده و دوستان و ... سر همین سفره تعریف می شود ؛ اولین چیزی که در جامعه ی ما با پیچاندن مقوله ی شام برچیده می شود همانا " صله ارحام " است !! و ما چرا دوستان و خانواده را همیشه برای شام دعوت می کنیم ؛ آیا آنها دوستان اجباری و دشمنان اختیاری ما هستند !؟!؟
- ۹۶/۰۷/۱۷
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
هم میهن ارجمند! درود فراوان!
با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن
"وب بر شاخسار سخن "
هر ماه دو یادداشت ملی – میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.
خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.
آدرس ها:
http://payam-ghanoun.ir/
http://payam-chanoun.blogfa.com/
[گل]
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥